جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۲۲:۲۳ - ۱۵ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۴۰۹۶
جرم و جنایت

صدای خاص تنها سرنخ

جعل,اخبار حوادث,خبرهای حوادث,جرم و جنایت
اوایل سال ۸۵ در اداره مبارزه با جعل در اداره آگاهی مشغول به کار بودم، در حال تحقیق روی یک پرونده بودم که ناگهان در اداره باز شد و حدود ۴۰ شاکی وارد شدند.

به گزارش جام جم،آن طور که از صحبت‌های مالباخته‌ها متوجه شدم زن میانسالی به همراه دو پسر و عروسش شرکت کاغذی تشکیل داده بود و به بهانه فروش سیمکارت قسطی زیر قیمت بازار از آنها کلاهبرداری کرده بود.

 

راننده آژانس باهوش

مثل تمام پرونده‌ها بلافاصله تحقیقات را شروع کردیم و همراه تیم تحقیق به محل دفتر که در طبقه زیر زمین پاساژی در غرب تهران بود، رفتیم. همان طور که مالباخته‌ها گفته بودند اعضای این شرکت شبانه دفتر را خالی کرده و از آنجا رفته بودند. مدارکی که با آن دفتر را اجاره کرده بودند جعلی بود و ما هیچ رد و نشانی از متهمان در دست نداشتیم.

 

در تحقیقات این احتمال مطرح شد که کارمندان شرکت از آژانس استفاده کرده باشند و از این طریق می‌توانستیم به آدرسی از آنها برسیم. سراغ نزدیک‌ترین آژانس مسافربری رفتیم. ماجرا را به مدیر آژانس توضیح دادم، مدیر آژانس که مرد میانسالی با موهای جوگندمی بود چند لحظه‌ای دفترهایش را نگاه کرد و گفت: خیلی دلم می‌خواهد به شما کمک کنم، اما پاساژی که می‌گویید خیلی بزرگ است و ما هر روز شاید ۱۰ تا مشتری از آنجا داشته باشیم. نمی‌توانم به شما هیچ کمکی بکنم. چاره‌ای جز ترک آژانس نبود، هنگام خروج، درست مقابل در با پسر جوانی که یکی از راننده‌های آنجا بود برخورد کردیم. پسر جوان وقتی فهمید که ما برای چه به آنجا رفته ایم گفت: جناب سرگرد می‌دانم چه کسی را می‌گویید، البته برای این خیلی خوب یادم است چون یکی از افراد شرکت مشخصه خاصی داشت. فکر کنم عروس خانواده بود، او صدای خاصی داشت. راستش صدای او آنقدر عجیب بود که هر وقت یادم می‌افتاد به او می‌خندیدم.

 

تنها یک سرنخ

پسر جوان که بهروز نام داشت ما را به آدرسی که زن جوان با صدای خاصش رفته بود، برد. او ما را به مقابل برجی رساند و گفت نمی‌دانم کدام واحد این برج زندگی می‌کنند، من فقط تا اینجا او را آوردم. دوباره به بن‌بست رسیده بودیم، از بهروز پرسیدم یادت نمی‌آید زن جوان برای چه به اینجا آمده بود؟

 

بهروز مکثی کرد و گفت: از دست مادرشوهرش بشدت شاکی بود و دنبال خانه برای اجاره بود. با آن صدای خاصش چقدر گریه کرد.

 

با این حساب زن جوان به دنبال خانه بود و بی‌شک در این ساختمان باید دفتر املاکی قرار داشت. در تحقیقات مشخص شد که طبقه چهارم برج دفتر املاکی است که بصورت غیرقانونی کار می‌کند. صاحب دفتر ابتدا منکر ماجرا بود اما وقتی به او گفتم که در صورت همکاری سعی در تخفیف مجازات برای شما داریم، شروع به صحبت کرد. مدیر دفتر گفت که زن جوان مهسا نام دارد و از اقوام دورشان است. آدرس مهسا را از مدیر دفتر گرفتیم و راهی خانه زن جوان شدیم، اما به محض رسیدن سرایدار گفت که آنها خانه را تخلیه کرده و از آدرس جدید آنها بی‌خبر است.

 

با این که به نظر می‌رسید به بن بست رسیده‌ایم اما فکری به ذهنم رسید. از او پرسیدم آنها برای انتقال وسایلشان با باربری تماس گرفتند؟

 

آدرسی با چشم‌های بسته

مرد سرایدار گفت: بله اما نمی‌دانم کدام باربری چون پارچه‌ای روی آرم شرکت بود و من نتوانستم آن را بخوانم.

به سراغ شرکت‌های باربری رفتیم، شرکت‌هایی که در اطراف بودند را شناسایی کردیم، اما مهسا و شوهرش از هیچ کدام از آنها خودرو کرایه نکرده بودند تا این که در چهارمین باربری، پسر جوانی که راننده یکی از کامیون‌ها بود گفت: من دیشب بارها را بردم اما من راننده نبودم و همکارم هم الان اینجا نیست. بعد هم شب بود و دقیقا یادم نمی‌آید که کجا رفتیم. فقط مطمئنم که بارها را به شهرکی در همین اطراف بردیم.

 

به پسر جوان گفتم با ما بیا و به محض این که به شهرک رسیدیم چشم‌هایت را ببند. طبق حرکت ماشین تو راست و چپ بگو. او هم قبول کرد و به راه افتادیم از ابتدای شهرک پسر جوان با چشم‌های بسته آدرس می‌داد و ما هم در مسیری که او می‌گفت حرکت می‌کردیم. کوچه‌ها و پس کوچه‌ها را طی می‌کردیم و پسر جوان هم با دقت سر هر پیچی می‌گفت که به کدام سمت برویم. بعد از چند دقیقه گفت جناب سرگرد همین جاست. مسیر دیگری نرفتیم. ما درست در مقابل برجی بودیم که آنها شب قبل اثاثیه خالی کرده بودند.

 

پسر جوان نگاهی به اطراف کرد و گفت: فکر می‌کنم طبقه دوم همین برج بود، چون ما برای بردن وسیله از آسانسور استفاده نکردیم. راستش چون ممکن است در روز چند بار به ما بار بخورد برای همین زیاد به جزئیات توجه نمی‌کنیم، اما یادم هست وقتی می‌خواستیم وسایل را جابه‌جا کنیم از پله‌ها رفتیم.

 

ساکنان طبقه دوم برج که مهسا و همسرش بودند آن زمان خانه نبودند و ما به کمین آنها نشستیم. تحقیقات ما ادامه داشت تا این که روز بعد زوج جوانی را دیدیم که وارد برج شدند. ما هیچ تصویری از متهمان پرونده نداشتیم، اما چون احتمال داشت زوج جوان همان متهم‌هایی باشند که ما در جست‌وجویشان بودیم آنها را تعقیب کردیم و آنها وارد همان واحدی شدند که ما به انتظار ساکنانش بودیم. زنگ خانه را زدیم و زن جوانی آیفون را جواب داد، صدایی خاص داشت. حالا دیگر مطمئن شده بودیم که آنها را پیدا کردیم. با مجوز قضایی وارد خانه آنها شدیم و مهسا و پدرام را بازداشت کردیم. مرد جوان هیچ ردی از مادر و برادرش نداد و ما برای به دست آوردن اطلاعات سراغ عروس جوان رفتیم.

 

ناراحتی از مادرشوهر

اما او هم به تبعیت از همسرش حرفی به زبان نمی‌آورد. هر دوی آنها را سوار ماشین پلیس کردیم. طبق تحقیقاتی که انجام داده بودیم می‌دانستم که مهسا دل خوشی از مادر شوهرش ندارد.به همین دلیل به او گفتم اگر مادرشوهرت از این ماجرا با خبر شود با پول‌هایی که به دست آورده فرار می‌کند.

 

در نهایت مهسا با ما همکاری کرد و آدرس خانه مادرشوهرش را داد. بلافاصله وارد عمل شدیم و رئیس باند را در خانه اش دستگیر کردیم، اما چهارمین عضو این باند که پرهام، پسر دیگر خانواده بود وقتی از دستگیری مادر و برادرش باخبر شد فرار کرد. ولی او نیز خیلی زود دستگیر شد.

 

 

 

  • 17
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
ویژه سرپوش