چهارشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۱:۲۳ - ۲۷ فروردین ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۱۰۴۳۴۰
جرم و جنایت

سرگذشت نوجوان سارقی که سودای آزادی دارد

کیف قاپی,اخبار حوادث,خبرهای حوادث,جرم و جنایت

روی نیمکت آبی نشسته و نگاهش را به زمین بازی دوخته است. معلوم نیست به چه چیزی فکر می‌کند و حواسش کجاست؛ چراکه وقتی صدایش می‌کنیم، نمی‌شنود. می‌شود سوژه عکاسی‌مان. پیش خودم می‌گویم شاید به رویاهایش فکر می‌کند؛ به اینکه آزاد شود و دنبال خانواده‌اش برود. شاید هم به روزهای خوبی که داشته فکر می‌کند. نمي‌دانم،‌شاید هم به گذشته تلخ و سیاهش!

 

به شانه اش می‌زنم، یکه می‌خورد. مرا نمی‌شناسد و مثل فنر از جایش بلند می‌شود. دستانش را از پشت قلاب می‌کند و بدون اینکه حرفی بزند روبه‌رویم می‌ایستد. خودم را معرفی می‌کنم و از او می‌خواهم کنارم بنشیند تا از خودش بگوید. بعد از چند لحظه سکوت می پرسد:«زندگی من به چه درد شما می‌خورد؟» چند دقیقه‌ای همکلام می‌شویم. برای حرف زدن مقاومت می‌کند. شاید نمی‌خواهد کسی از زندگی‌اش باخبر شود. هدف از تهیه این گفت وگو را برایش توضیح می‌دهم و او نیزبه شرطی قبول می‌کند با من حرف بزند که نام خانوادگی‌اش منتشر نشود و پس از اطمینانی که به او دادم، گفت وگو را شروع می‌کنیم. اسمش «محمد» است و ۱۵ سال دارد. بچه‌های کانون اسمش را خلاصه کرده‌اند و به او «مملی» مي‌گويند. سال پیش به ‌ دليل کیف قاپی همراه با یکی از بچه محل‌هایش دستگیر شده است.

 

تا كلاس چندم درس خواندی؟

پنجم ابتدایی.

 

چرا ادامه تحصیل ندادی؟

کمی مکث می‌کند و می‌گوید:« ما حاشیه تهران زندگی می‌کردیم. دوخواهر بزرگ‌تر از خودم داشتم. پدرم بنایی می‌کرد و زندگی‌مان بد نبود.کلاس سوم ابتدایی بودم که پدر و مادرم برای شرکت در مراسمی راهی شهرستان شدند که ای کاش نمی‌رفتند. یادم می‌آید غروب مشغول نوشتن مشق‌هایم بودم که تلفن خانه زنگ خورد و خواهرم گوشی را جواب داد؛ ناگهان خشکش زد و گوشی تلفن از دستش افتاد و شروع کرد به گریه کردن. همین‌طور داد می‌زد و گریه می‌کرد. چند دقیقه بعد فهمیدم پدر و مادر توی تصادف کشته شده‌اند. بچه بودم و چیزی درک نمی کردم تا اینکه چند سالی را با بدبختی و کمک این و آن زندگی‌مان را ادامه دادیم و پس از ازدواج خواهرم به خانه خاله‌ام رفتم.

 

خب بعد چه شد؟

پنجم را خواندم و دیگر نخواستم مدرسه بروم؛ حتی اصرارهای خواهرم هم نتوانست مرا منصرف کند. حتی به زور هم که مرا می‌فرستادند مدرسه از آنجا فرار می‌کردم و در نهايت ترک تحصیل کردم . چند سالی در مکانیکی مشغول به کار شدم ولی روزگار بر وفق مرادم نبود و نگاه‌های شوهرخاله‌ام را نمی توانستم تحمل کنم.

 

چرا؟

او طوری با من رفتار می‌کرد که انگار مزاحم‌شان هستم و زمانی که خاله‌ام نبود، با من بد رفتار می‌کرد و حتی کتکم می‌زد.

 

از کی دست به دزدی زدی؟

من تا ۱۴سالگی حتی یک چوب کبریت هم ندزدیده بودم و از دزدی کردن بدم می‌آمد ولی نمی دانم چطور شد كه در این مرداب افتادم. دم غروبی با بچه‌ها سر کوچه می‌ایستادیم و با هم بگو بخند می‌کردیم. یکی از بچه‌ها با موتور می‌آمد و پز موتورش را می‌داد. چند ماه بعد ماشین خرید. دوست صمیمی‌ام به نام عباس به من گفت تو هم کار می کنی بچه های دیگر هم کار می کنند، خیلی کنجکاو شدم که بچه محل مان این همه پول را چطور در این چندماه به‌دست آورده که فهمیدم کیف قاپی می‌کند.

 

چند هفته‌ای از این ماجرا گذشت؛ دوست صمیمی‌ام سراغم آمد و پیشنهاد داد تا در سرقت‌ها کمکش کنم و گفت هر چیزی را که به دست می آورد، با من تقسیم می‌کند. راستش بدم نیامد، قبول کردم و به تهران رفتیم. من وظیفه داشتم که کیف زن‌هایی که از کنار خیابان عبور می کنند را بقاپم. در چند کیف قاپی ابتدای دزدی‌مان نزدیک به دو میلیون به‌دست آوردیم.

 

بعد چه شد؟

هر دو یا سه روز تهران می‌آمدیم و در کارمان حرفه‌ای شده بودیم و دیگر عذاب وجدان اوایل را نداشتیم و حتي به فکر ترک دزدی نبودیم تا اینکه دستگیر شدیم.

 

چطور دستگیر شدید؟

آن روز دلشوره عجیبی داشتم و نمی‌خواستم برای دزدی بروم ولی با اصرار عباس رفتم. او از من خواست کیف زن جوانی را که از عرض خیابان عبور می‌کند، از دستش بقاپم. دست‌هايم می‌لرزید؛ وقتی دسته کیف را گرفتم، آن زن مقا ومت کرد و تعادل موتور به هم خورد و زمین خوردیم. وقتی خواستیم فرار کنیم مردم را دورمان دیدیم و بعد دستبند پلیس دور دست‌مان حلقه زده شد.

 

چقدر سرقت کردید؟

آمارش از دست‌مان خارج شده بود ولی در دادسرا ۶۵ نفر از شاکی‌ها ما را شناسایی کردند و به سه سال زندان محکوم شدیم که همدستم روانه زندان و من هم به کانون اصلاح و تربیت منتقل شدم.

 

برخورد خواهرت پس از اینکه فهمید به دليل دزدی بازداشت شدی چه بود؟

یادم نمی‌رود؛ روزی که خواهرم به آگاهی آمد، از خجالت سرم را بالا نیاوردم.او جلو آمد و یک سیلی محکم به من زد و گریه كرد و با صدای غم آلودش می‌گفت چرا دست به این کار زد‌ه‌ام،چرا آبروی پدر و مادرمان را برده‌ام و... .

 

گریه می‌کردم و دوست داشتم بغلش کنم ولی شرمندگی اجازه نمی‌داد. وقتی خواهرم کمی آرام‌تر شد، قول داد هرکاری از دستش برمي‌آید انجام دهد. ولی آن یکی خواهرم حتی یک‌بار هم برای دیدنم نیامده است.

 

کی آزاد می شوی؟

چند ماه دیگر ولی باید چند میلیونی رد مال کنم. بخشی از آن را رضایت گرفتم ، باید بقیه را جور کنم البته خواهرم پنج‌میلیون جور کرده ولی باید پنج میلیون دیگر هم روی پول بگذاریم. نمی‌دانم از کجا باید آن را جور کنم.چند دقیقه پیش و قبل از اینکه شما صدایم کنید به همین موضوع فکر می‌کردم.

 

روزهایت را اینجا چگونه می‌گذرانی؟

هر روزم تکراری شده و برای آزادی لحظه شماری می‌کنم ولی فکر اینکه آیا پول جور می‌شود یا نه خیلی آزارم می‌دهد. اگر برگردم بیرون کارهای زشتم را جبران می‌کنم. به قول خواهرم سنی ندارم و می‌توانم خیلی سریع همه چیز را فراموش کنم و در مکانیکی كار كنم.

 

کانون امکانات خوبی برای‌تان مهیا کرده است؟

بله کلاس‌های فرهنگی، هنری، شنا، فوتبال و والیبال و کشتی، سینما و هر امکاناتی که نیاز باشد اینجا داریم ولی هر چقدر هم امکانات داشته‌باشیم، برای ما بیرون نمی‌شود. گاهی آن‌قدر دلتنگ خانواده‌ام می‌شوم که هیچ چیز دیگر برایم مهم نیست.

 

اگر آزاد بشوی دوباره سمت خلاف می‌روی؟

وقتی چهره خواهرم و گریه‌هایش را به خاطر می‌آورم از خودم خجالت می‌کشم و به دزدی و خلاف فکر نمی‌کنم. اگر آزاد شوم دوباره سرکار می‌روم و خودم را به خواهرم ثابت خواهم كرد. اشتباهات گذشته را با روزی حلال جبران می‌کنم.

 

اینجا چه چیزهایی یاد گرفتی؟

چیزهای خيلي خوبي یاد گرفتم؛ مثل قرآن خواندن و حفظ آن و خیلی چیزهای دیگرکه شاید بیرون از کانون هم نمی‌شد یاد گرفت. خوشحالم وقتی که از اینجا می‌روم راهم را پیدا خواهم کرد.

 

به نظرت اشتباهت کجا بود؟

طمع کردم. اگر به همان حقوق شاگرد مکانیکی بودن بسنده می‌کردم، وسوسه نمی‌شدم و همراه با دوستم به سرقت نمی‌رفتم و شرمنده خانواده نمی‌شدم. گاهی که به خانه خواهرم زنگ می‌زنم و چند دقیقه‌ای را با دختر سه‌ساله‌اش حرف می‌زنم، بغض گلویم را فشار می‌دهد و خیلی ناراحت می‌شوم که چرا بیرون نیستم تا خواهرزاده‌ام را در آغوش بگیرم. از کارهایی که در گذشته انجام داده‌ام سخت پشیمانم و ای کاش به حرف بزرگ‌ترهایم گوش می‌کردم.

 

حرف آخر؟

به همه همسن و سال‌هایم می‌گویم که درس‌شان را بخوانند و فریب دوستان ناباب را نخورند، هیچ کجا مثل خانه آدم راحت و پر از امید نیست.

 

داود محبی

 

 

ghanoondaily.ir
  • 13
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۹
غیر قابل انتشار: ۱۲
جدیدترین
قدیمی ترین
خوب بود ممنون
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
ویژه سرپوش