پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۹:۲۵ - ۰۵ فروردین ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۱۰۰۳۳۴
چهره ها در سینما و تلویزیون

مهرجویی:

جلب توجه با دعوا انداختن میان این و آن، مد شده

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,داریوش مهرجویی
داریوش مهرجویی با اشاره به بعضی رسانه‌ها می‌گوید انگار تازگی‌ها مد شده که با دعوا انداختن میان این و آن توجه مردم را جلب کنند، نه با طرح مسئله.

سالنامه «شرق» نوشته است: داریوش مهرجویی آغازگر سینمای موج نو ایران است. هم او که با فیلم «گاو» سینما را به مسیری برد که امروز از درون آن، افرادی مانند اصغر فرهادی برخاسته‌اند. مهرجویی امروز با مهرجویی پنج دهه پیش چه تفاوت‌هایی دارد؟ آیا او همچون گذشته تأثیرگذار است؟...  ادامه گفت‌و‌گویی با مهرجویی را می‌خوانید.

 

چرا در واکنش به درگذشت کیارستمی آن طور از خود واکنش نشان دادید؟

من در تمام آن مدتی که عباس بستری بود، با او در تماس بودم. آن قدر حالش بد نبود که نتوان خوبش کرد. با قدری دقت در معالجه می‌شد او را سرپا کرد اما نکردند.

 

پزشک معالج او به جای معالجه و مراقبت از او به سفر می‌رود و معالجه را به دستیارش می‌سپارد و نتیجه همانی می‌شود که همه می‌دانیم. چرا چنین اتفاقی باید بیفتد؟ آیا می‌خواستند او را مجازات کنند یا معالجه؟! روی سخن من با پزشک معالج او است، نه پزشکان دیگر. کسانی که فیلم‌های من را دنبال کرده‌اند می‌دانند من همواره در آثارم از پزشکان به نیکی یاد کرده‌ام. چه پیــش از انقلاب، مثل «دایره مینا» و چه بعد از انقلاب مثل «آسمان محبوب».

 

من به همه پزشکان احترام می‌گذارم؛ به ویژه به آن پزشکانی که با امکانات محدود در هشت سال جنگ بیمارستان‌ها را اداره کردند و آن‌هایی که پشت خط مقدم با دست خالی در بیمارستان‌های صحرایی مجروحان را مداوا می‌کردند. چطور ممکن است یادمان رفته باشد؟ نه من و نه هیچ کس دیگری از یاد نبرده است. کما اینکه در آینده هم از یاد نخواهد رفت. اما موضوع معالجه عباس کیارستمی موضوع جداگانه‌ای است.

 

من معتقدم باید نظام پزشکی به این ماجرا واکنش نشان می‌داد پیش از آن که در جامعه به آن شکل واکنش ایجاد می‌کرد. اصلا برای جامعه پزشکی خوب نبود. به حیثیت آن‌ها لطمه زد؛ هر چند این حرف‌ها و هزاران حرف از این دست، عباس کیارســتمی را به ما بازنمی‌گرداند. او رفت بی آن که فرصت داشته باشد کارهای نیمه تمامش را تمام کند. باید افسوس و حسرت خورد برای از دست دادن هنرمندی که می‌توانست همچنان آثار تازه خلق کند و در عرصه جهانی بدرخشد، اما دریغ و افسوس که از میان ما رفت.

 

سابقه دوستی شما با کیارستمی به چه زمانی بازمی‌گردد؟

به حدود ۵۰ سال پیش، او برای فیلــم اولم «الماس ۳۳ « یک پوستر طراحی کرده بود. هرچند تهیه‌کننده آن پوستر را نپسندید، اما من پسندیدم. دوستی ما از همان موقع شکل گرفت. در تمامی این سال‌ها ارتباط ما هیچ گاه قطع نشد. تا همین اواخر که من مدام بــا او در تماس بودم و احوالش را پیگیری می‌کردم.

 

چندباری هم به دیدارش رفتم. مثل همه دوستانش نگران بودم. کیارستمی برای ملت ما یک سرمایه بود. معالجه او را دولت باید به عهده می‌گرفت تا بتواند به مردم پاسخ‌گو باشد. در هیچ جای دنیا با سرمایه‌های ملی‌شان این گونه رفتار نمی‌کنند که در اینجا می‌کنند. همین اتفاق موجب نگرانی بسیاری از ما شده که آیا به وقت بیماری با ما هم این گونه رفتار خواهند کرد؟

 

لابد کیارستمی پای شما را به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» باز کرد؟

همین طور است. او سبب شد من فیلم «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» را در آن جا بسازم. براساس کتابی با عنوان «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق». فیلم البته توقیف شد و تا ۹ سال بعد به نمایش درنیامد. بعد از ۹ سال نسخه‌ای مثله شده از آن به نمایش گذاشتند که دیگر نشانی از فیلم من نداشت. فیلم از بین رفته بود. حرفشان هم این بود که موضوع فیلم کنایه می‌زند کــه البته غلط بود. داســتان فیلم به پیش از انقلاب بازمی‌گشت؛ به رابطه میان هیئت رئیسه یک مدرسه با دانش آموزان.

 

از فیلم نسخه‌ای موجود هست؟

یک نسخه سانسور نشده دارم که قصد دارم آن را پخش کنم.

 

پخش کنید؟ منظورتان در شبکه نمایش خانگی است؟

بله. علاوه بر آن، قصد دارم کلیه آثارم را با کیفیت عالی در یک بسته کامل روانه بازار کنم. این چنین دیگر نگران نیستم که بعد از من چه بر سر آثارم خواهد آمد. چون تا خودم هستم، می‌خواهم این کار را انجام دهم. از این که می‌بینم سال‌ها گروهی چند صد نفره در یک ســاختمان چند طبقه نشسته‌اند و هیچ کاری برای آثار مهم تاریخ سینما نمی‌کنند حرص می‌خورم.

 

نگاتیو بسیاری از فیلم‌های مهم ممکن است آسیب دیده باشد. چرا افرادی نظیر من باید دغدغه فیلم‌های قدیمی‌شان را داشته باشند؟ وظیفه من نیست که پس از این همه سال هنوز دنبال حفظ فیلم‌هایم باشم. پس آن مؤسسه عریض و طویل «رسانه‌های تصویری» چه می‌کند؟

 

خیلی نگران به نظر می‌رسید. مدام گله می‌کنید. چرا؟

چطور می‌شود نگران نبود؟ وضع موجود نگرانم می‌کند! وقتی یک هنرمند به آن بزرگيی چنان سرنوشتی پیدا می‌کند. وقتی فیلم کسی مثل من چند سال در توقیف می‌ ماند تا بالاخره به شــکل قاچاق راهی بازار شود. وقتی تهیه‌کننده فیلم «سنتوری» آن قدر آزار می‌بیند تا این که نهایتا دق کند و بمیرد. وقتی فیلم دوست و همکار من، کیانوش عیاری را چند سال در توقیف نگه می‌دارند تا او را از فیلم‌سازی دلسرد کنند.

 

وقتی در خبرها می‌خوانی گروهی از فقر و فالکت به گور پناه برده‌اند تا یک شب دیگر زنده بمانند. وقتی در جنوب کشور آن قدر وضع هوا بد است که دیگر مردم نمی‌توانند نفس بکشند، آن قدر وضع آب بد است که دیگر نمی‌توانند قطره‌ای آب بنوشند. آن وقت نباید نگران بود؟! نباید عصبانی بود؟ چرا آقای رئیس جمهور کابینه‌اش را برای یک بار هم که شده به اهواز نمی‌برد تا در هوای آن جا جلسه هیئت دولت تشکیل دهد؟

 

چه اشکالی دارد مسئولین هر کدام به سهم خودشان حتی اگر شده یک روز از سال را در کنار آن مردم زندگی کنند تا الاقل درد آن‌ها را بفهمند؟ دوســت من، در این دوره زمانه خیلی چیزها برای نگرانی وجود دارد. اتفاقا از آن‌ها که نگران نمی‌شــوند باید پرسید که چرا نگران نمی‌شوید؟!

 

پس نگرانی شما ربطی به این حرف‌ها که مدام این جا و آن جا نقل می‌شود ندارد؟ درباره «سنتوری ۲ » و مسائل مربوط به آن؟

قیمت این باشد چرا باید داشته باشد؟! بارها گفته‌ام که من هیچ کاری به بهرام رادان و محسن چاووشی ندارم. نمی‌دانم این حرف‌ها از کجا درآمده که این جا و آن جا نقل می‌شود؟ اصلا برای این موضوعات اهمیتی قائل نیستم. چرا باید کسی مثل من خودش را در این سطح پایین بیاورد که راجع به این چیزها حرف بزند؟ من همان کسی هستم که با «هامون» خسرو شکیبایی را تا این حد مشهور کرد.

 

پیش‌تر از او بزرگانی نظیر عزت اله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، جعفر والی، پرویز فنی‌زاده، مهین شهابی و بسیاری دیگر را به سینما معرفی کردم. من که نباید وارد این بازی‌های رسانه‌ای شوم. آن بی‌انصاف‌هایی که من را به شکل گذرا گیر می‌آورند و در حین عبور حرفی از من می‌شنوند و بعد با آب و تاب نقل می‌کنند این جنجال‌ها را می‌سازند. جنجال‌هایی که به کار نشریات زرد می‌آید.

 

به همین خاطر ترجیح می‌دهم مصاحبه نکنم؛ چون در این مدت بسیار آزار دیده‌ام. این گروه از افراد، اخلاق را در کارشان رعایت نمی‌کنند. نمی‌دانند حرفی را که در حال عبور از من شنیده‌اند نباید در نشریه‌شان نقل کنند. همین کارها دشمنی ایجاد می‌کند، کدورت بــه وجود می‌آورد. انگار تازگی‌ها مد شده که با دعوا انداختن میان این و آن توجه مردم را جلب می‌کنند، نه با طرح مسئله. قصد جنجال اســت نه حرف حساب.

 

از قدیم‌ها گفتید. از گروه بزرگ هنرمندان تئاتری که با فیلم «گاو» پا به سینما گذاشتند و تا به امروز همچنان بزرگ و بی‌بدیل باقی مانده‌اند؛ بزرگ تا آن حد که به نظر می‌رسد تا سال‌ها بعد هم نظیرشان پیدا نخواهد شد. در آن سال‌های آغازین پس از بازگشت به میهن در پی چه بودید؟ در آن دورهمی‌های روشنفکرانه آن خانه طبقه همکف محل سکونت شما چه می‌گذشت؟ آیا جنبشی را طراحی می‌کردید؟

من در خانه‌ای زندگی می‌کردم که بالای آن هژیر داریوش و گلی ترقی زندگی می‌کردند. یک خانه همکف در یک مجتمع چهار طبقه. دو سال تقریبا هر شب در خانه من جلساتی تشکیل می‌شد که گاه منجر به تصمیمات مهمی می‌شد. مثل تصمیم به انتشار بیانیه‌ای که در آن سانسور را محکوم کردیم. در این جلســات همه دوســتانی که به بازشدن فضا اعتقاد داشتند، شــرکت می‌کردند. یک مشت جوان پرشور که همه خواهان تغییر وضع بودیم.

 

وضعی که در آن آزادی بیان وجود نداشت، سانسور بیداد می‌کرد و ابتذال به جای هنر به خورد مردم داده می‌شــد. ما قصد مقابله با آن وضع را داشتیم. قصد داشتیم با ساختارشکنی و نوآوری به جنگ آن فضا برویم. ما تلاش می‌کردیم اوضاع را تغییر دهیم. اینکه موفق شدیم یا نه را باید از تاریخ پرسید. از همان‌ها که آن دوران را درک کرده‌اند اما به گمان خودم موفق بوده‌ایم. ما با هنر و ادبیات تلاش کردیم؛ تلاش برای تغییر.

 

چه کسانی در آن جلسات حضور داشتند؟ افراد ثابت و تأثیرگذار چه کسانی بودند؟

داریوش شایگان، گلی ترقی، هژیر داریوش، مسعود کیمیایی، بهمن فرمان‌آرا، پرویز صیاد، ناصر تقوایی، بهرام ری‌پور، هوشنگ بهارلو، هرمز فرهت، نادر نادرپور، فرشید مثقالی، امیر نادری، سهراب شــهیدثالث، غلام‌حسین ساعدی، عزت‌االه انتظامی، داریوش آشوری، شاهرخ مسکوب، سهراب سپهری و گاه‌گداری هم دکتر احمد فردید. عمده ما جوان بودیم. یک مشت هنرمند که خواهان تحول بودیم.

 

با گروه فیلمسازها جلسات جداگانه داشتم؛ چون قصد داشتیم با هم اقداماتی بکنیم. مثل همان صدور بیانیه علیه سانسور. ما همه هم فکر و هم صدا بودیم. واقعا از وضعیت موجود ناراضی بودیم. از اینکه دولت فیلم‌های ما را یا سانسور می‌کرد یا توقیف. از یک طرف فیلم‌های ما بود که مدام با مانع روبه‌رو می‌شد و از طرف دیگر فیلم‌های مبتذلی که پشت سر هم روانه پرده سینماها می‌شد.

 

صدای ما درآمده بود. باید کاری می‌کردیم. بــه همین خاطر تصمیم گرفتیم دسته جمعی بیانیه صادر کنیم. گمان می‌کنم ســال ۵۱ یا ۵۲ بود. در آن بیانیه سیاست‌های دولت را در محدودکردن فضا و تحمیل سانسور محکوم کردیم. دولت پس از این بیانیه قدری پا پس کشید و برای ما فضا باز کرد که من در سال ۵۳ توانستم «دایره مینا» را بسازم. همان فیلمی که فقر، نکبت، بدبختی و بیچارگی در جامعه را به شکل عریان نشان می‌داد.

 

ماجرا مربوط می‌شد بــه «مافیای خون» و دلالانی که از معتادان خون می‌گرفتند و بی هیچ پالایشی به بیمارستان‌ها می‌فروختند. این فیلم را هم تاب نیاوردند و توقیف کردند. هرچند کــه بعدها ناچار شدند نمایش دهند. در فیلم تمامی آن معتادهایی که از سطح شهر جمع می‌شوند تا در آن دخمه از آن‌ها خون گرفته شود، واقعی‌اند. فضای فیلم واقعی است. شهری به ظاهر در حال پیشرفت و زیر پوست آن شهری در حال گندیدن؛ تصویری از وضعیت جامعه استبداد زده آن روز.

 

دکتر احمد فردید در اندیشه آن سال‌های شما چه نقشی داشت؟

من شاگرد او بودم. هرچند مدت این شاگردی کوتاه بود اما به هر شکل این افتخار نصیب من و چند نفر از دوستان شد که از محضر او بهره ببریم. من اوقات فوق‌العاده‌ای را با او سپری کردم. داریوش شایگان، گلی ترقی، داریوش آشوری و شاهرخ مسکوب به همراه من سر کلاس‌های او حاضر می‌شدند.

 

او استاد همه ما بود. کسی که از طریق او با اندیشه «هایدگر» آشنا شدیم. کلام او به هنگام درس چندان انسجام نداشت اما دکتر رضا داوری کمک می‌کرد تا درس‌ها برای ما قابل فهم شود. من علاوه بر شاگردی با او رفاقت هم داشتم. سفره پهن می‌کردیم و با دکتر فردید و نادر نادرپور و هرمز فرهت ساعت‌ها دوره می‌کردیم. حتی گاه می‌زدیم و می‌خواندیم.

 

به نادرپور اشاره کردید. میانه شما با شاعران چگونه بود؟

با نادر نادرپور جلسات حافظ‌خوانی داشتیم، جلسات من و تعدادی از همین دوستان مثل گلی ترقی، داریوش شایگان و داریوش آشوری. جلسات پرباری بود. با احمد شاملو و فروغ فرخزاد هم رفاقت و معاشرت داشتم. فروغ شخصیتی گرم و صمیمی داشت. با سهراب سپهری هم رفت و آمد داشتم. یادم هست با او یکی، دو بار به کاشان رفتیم و سیاحت کردیم. از ســهراب در «هامون» یاد کرده‌ام. او شــخصیت تأثیرگذاری داشت.

 

در دوران دانشجویی در آمریکا نشریه‌ای ادبی منتشر می‌کردید. در آن نشریه مقاله‌ای داشتید درباره صادق هدایت. چرا هدایت؟

از نظر من صادق هدایت قله ادبیات داستانی است. فراتر از همه رمان‌نویسان معاصر ما. فراتر از صادق چوبک، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده، جلال‌ آل‌احمد، سیمین دانشور، احمد محمود، هوشنگ گلشــیری، محمود دولت‌آبادی و نسل تازه امروز. با صادق هدایت می‌توان به ساختارشکنی رسید و از هر «ایسمی» گذشت. صادق هدایت نمونه بارز شالوده‌شکنی در زمانه خود است.

 

او جسور و بی‌پرواست. از همین رو برای خیلی‌ها غیرقابل تحمل اســت. او مدام تابوشکنی می‌کرد. او نه تنها یک نویسنده که یک متفکر بود. او اعجوبه بود. بهترین در زمانه خودش و بهترین تاکنون.

 

این از بهترین در رمان، در فلسفه چه کسی بهترین است؟

بابک احمدی. او بهترین پژوهشگر فلسفی این دوران است. او کم‌نظیر است. باید قدرش را دانست. او یگانه است. متأسفانه هنوز پس از این همه سال کسی سراغ او نرفته اســت تا کلمه‌ای از او بنویسد. او از خیلی‌ها فراتر رفته و افق‌های خود را در دورترها گسترانده است. حتی در میان بزرگانی همچون عبدالحسین زرین کوب. بابک احمدی یگانه است.

 

علاقه شما به فلسفه بازمی‌گردد به دوران تحصیل  در دانشگاه  UCLA؛ به آن زمان که در همین رشته درس می‌خواندید. اما رها کردید و به سینما متمایل شدید. چرا فلسفه را ادامه ندادید؟

 

سینما «هابی» من بود. نمی‌توانستم آن را از ذهنم دور کنم. هر جا می‌رفتم با من بود. رهایم نمی‌کرد. یک کشمکش درونی بود. تا بالاخره پیروز شد و من را به خود کشاند. پیش از دفاع از پایان نامه فلسفه به سوی سینما رفتم و آن را ادامه دادم تا به امروز. هرچند که در این همه سال فلسفه رهایم نکرد و با من ماند.

 

در طول این سال‌ها مدام با آن زندگی کرده‌ام و با اتکا به آن سینمای خودم را ساختم. بدون فلسفه پیمودن این راه ممکن نبود؛ چنان که بدون سینما هم زندگی مفهومی نداشت. با فلسفه ذهن به کار می‌افتد و با سینما روح تازه می‌شود.

 

 

 

 

 

  • 11
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش