جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
۰۷:۱۵ - ۰۱ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۰۰۰۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

ایرج طهماسب: من آقای مجری نیستم

ایرج طهماسب,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

مجله چلچراغ با ایرج طهماسب درباره نویسنده بودن، تلخی بی‌پایان، چخف، گورکی و داستایوفسکی، قرآن، تورات و انجیل، شعر و واقعیت یک هنرمند گفت‌وگو کرده است.

 

 در مقدمه این گفت‌وگو آمده است: «ایرج طهماسب را سال‌هاست به عنوان «آقای مجری» می‌شناسیم. کسی که با عروسک‌ها حرف می‌زند و برای نسل ما با مجموعه «کلاه قرمزی» به همراه حمید جبلی خاطره ساخته است.

 

حالا این آقای مجری، مجموعه داستان کوتاهی به اسم «سه قصه» منتشر کرده است که به گواه چاپ‌ متعددش با استقبال روبه‌رو شده است. برای بار اول که تماس گرفتیم تا درباره این کتاب با طهماسب صحبت کنیم، شرط گذاشت که اصلا درباره «کلاه قرمزی» صحبت نمی‌کند.

 

شرط معقولی بود و راه را برای هرگونه شیطنت ژورنالیستی می‌بست. کسی که اصلا تن به مصاحبه نمی‌دهد، این بار حاضر شد با چلچراغ درباره قسمتی از ایرج طهماسب مصاحبه کند که هیچ کدام ما تا قبل از انتشار «سه قصه» از آن خبر نداشتیم؛ ایرج طهماسبِ نویسنده.

 

اگر بخواهم روراست باشیم، تا قبل از این که داستان‌هایش را بخوانم فکر می‌کردم، خب این هم یکی از سینمایی‌هاست که می‌خواهد بگوید من بلدم داستان بنویسم اما این پیش‌داوری با خواندن داستان دوم کتاب کاملا از بین رفت. تسلط طهماسب بر کلمه و فرم داستان‌نویسی بی‌شک کم از یک نویسنده کاربلد نداشت. پشت آن مجری صبور و مهربان و گاهی عصبانی که ما در ذهن ساخته‌ایم، نویسنده‌ای هست که تازه می‌خواهد بعد از سال‌ها نوشته‌هایش را به چاپ برساند.

 

در یکی از پارک‌های مجیدیه مشغول عکاسی از ایرج طهماسب هستیم. از طهماسب می‌خواهیم که هنگام عکاسی بخندد و او به زیبایی لبخند می‌زند؛ لبخندی که انگار یک حالِ خوش پشتش است. می‌پرسیم: آقای طهماسب این روزها حالتان خوب است؟ طهماسب در جواب فقط لبخند می‌زند. همکارم می‌گوید از یکی از دوست‌هایش پرسیده حالش چطور است، او هم در جواب سفت و محکم گفته: "عالیه عالی." ایرج طهماسب همان‌ طور که برای عکاسی به دوربین لبخند می‌زند، می‌گوید: "دروغ گفته!"

 

بخش‌هایی از این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:

 

- واقعیت این است طی این سال‌ها که کار اصلی‌ام نوشتن سریال و فیلم است، هیچ‌وقت فرصت نبوده تا به چیزهایی که قبلا نوشتم، مراجعه کنم.

 

- یک چهره‌ای از من در نظر مردم درست شده تحت عنوان "آقای مجری" که با چیزی که خودم هستم، تفاوت دارد.

 

- من ایرج طهماسب هستم که در کنارش یک آقای مجری‌ای هم وجود دارد.

 

- دلم می‌خواست ایرج طهماسب را بیاورم جلوتر و کمی توضیحش بدهم. مقدار بسیار زیادی نوشتم و حالا این شروعش است و این هم لطف آقای پوریا عالمی بود که مسبب شد این کار را انجام بدهیم.

 

- اصلا تلخ نیستم به این معنایی که شما می‌گویید. تلخی بخشی از لذت‌های زندگی است. یعنی برای این که بخندید، باید قبلش یک ماجراهایی داشته باشید، یک ناراحتی‌هایی داشته باشید که خنده‌تان بیاید. من دو طرفه می‌بینم احساس‌های زندگی را.

 

- وقتی می‌گوییم نعمت، یعنی قبلش یک گرفتاری‌هایی وجود دارد. وقتی می‌گوییم رفاه، سیری و داشتن، یک مرحله قبلش نداشتن و فقر و خیلی چیزهای دیگر بوده. این دو تا با همدیگر معنی دارند. یعنی این شکلی نیست که تصور این باشد که فقط چیزهای خوب یا تلخ وجود داشته باشند. نه، این دو تا کنار یکدیگر هستند.

 

- برای شادی باید فشارهایی بر شما گذشته باشد که حالا خنده‌تان دربیاید وگرنه فکر نمی‌کنم خیلی جالب باشد از صبح تا شب بخندید و شاد باشید. تلخی‌ها هم همین شکلی است. اگر تلخی‌ای وجود داشته باشد، ممکن است سرآغاز یک شیرینی و یک امید باشد. بنابراین وقتی از تلخی می‌گوییم، در پایان آن یک چیز شیرین قطعا پیدا می‌شود.

 

- از بچگی علاقه به نوشتن داشتم و از سیزده - چهارده سالگی می‌نوشتم. هم قصه نوشتم، هم شعر نوشتم، با این تصور که حالا بعدها اینها را منتشر می‌کنم. در حقیقت دغدغه ادبیات داشتم؛ دغدغه این که سبک‌ها و شیوه‌های نگارش را کشف بکنم.

 

- ادبیات امروز خیلی خودنویسی و خودنگاری شده؛ یعنی طعم شخصی دارد و زبان یک فرد است. دارد در حد خاطره‌نویسی می‌شود؛ در صورتی ‎که وقتی به تاریخ ادبیات مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که خیلی سبک‌های مختلف نگارش وجود دارد.

 

- در حقیقت هنر یک امر اتفاقی است؛ یعنی در شما اتفاق می‌افتد. نوع قصه و نوع ماجرا به شما می‌گوید چگونه باید گفته شود. دست خودت نیست. تو را می‌برد به آن سمت. تو انتخاب نمی‌کنی که چه کار باید بکنی. آنها را یاد می‌گیرید. بعد خود قصه به شما می‌گوید که من این‌ گونه بهتر بیان می‌شوم.

 

- اسم کتاب «سه قصه» است ولی کتاب شامل چهار قصه است. یکی جایزه‌اش هست. من این جوری می‌فهمم که چه کسانی قصه را خواندند. چون بعضی‌ها می‌گویند سه تا قصه‌تان خیلی قشنگ بود، می‌فهمم که نخواندند. چون چهار تا قصه است!

 

- من به طور وحشتناکی از بچگی کتاب خواندم. قصه شنیدم. فکر می‌کنم کمتر کسی به اندازه من قصه را بشناسد؛ یعنی بداند تفاوت ماهوی داستان با قصه در چیست. همه فکر می‌کنند قصه همان داستان است؛ درصورتی‌ که اینها گونه‌هایش با هم فرق می‌کند. من تک‌تک اینها را بازشناسی کردم و خواندم. به خاطر کارم تمام افسانه‌ها، متل‌ها، قصه‌ها و... را بازشناسی کردم برای خودم. مگر می‌شود شما بخواهید کلمات ثقیل استفاده کنید و به مرجع و به تمام گونه آن آثار مراجعه نکرده باشید؟ بنابراین وقتی آثار قدیمی را می‌خوانید، حجم کلمات، میزان کلماتی که یاد می‌گیرید، همه‌اش جمع‌آوری می‌شود و استفاده می‌شود در کار.

 

- هنر اصلا تقلید است و شما از هر هنرمندی تاریخچه زندگی‌اش را بپرسید، متوجه می‌شوید در مرحله اول از هنرمندهای دیگر تقلید کرده است و از تقلید یواش‌یواش رسیده به خودش. بنابراین، این که فکر کنیم اثر هنری پیدا می‌شود که خیلی مجزا باشد، به نظر من درست نیست. همه چیز در ادامه همدیگر است. یک رشته تسبیح است که شما هم یکی از مهره‌های تسبیح هستید.

 

- یکی از چیزهای دیگری که در حوزه ادبیات برایم جالب بود، نگارش‌های قدیمی بود. یعنی فرض بگیرید از خود کتاب‌های دینی مثلاً قرآن، تورات، انجیل و کتاب‌های مذهبی که اینها به گونه خاصی نگارش می‌شوند، در آنها احساس وجود ندارد برای این که عقلانیت وجود دارد. داستان که تعریف می‌کند، شما را آلوده احساسات نمی‌کند بلکه از بالا نگاه می‌کند به داستان‌ها.

 

- ما فقط نویسنده‌ را کسی می‌دانیم که خودش را می‌سپرد دست قلمش که هر چه نوشته شد، بشود. این غلط است. مثل این که یک خانه‌ای را همان‌طوری که دلت می‌خواهد بسازی؛ بدون این که اصول معماری را بدانی.

 

- برای چاپ کتاب وقتی دوستانی از نظر نگارشی ایراد گرفتند، من گفتم به هیچ چیزی دست نزنید! تا آنجایی که می‌شود بگذارید طعم کلمات و جملات باقی بماند. وقتی شما آن را تصحیح می‌کنید، کلمات رنگ دیگری می‌گیرد. چه خوب، چه بد، مربوط به آن مقطع بوده است. بگذارید مخاطب خودش بداند که در یک دوره‌ای هم این‌ طوری بوده.

 

- شعرها را هم می‌خواهم چاپ کنم. چند تا کتاب می‌خواهم چاپ بکنم که حاصل این سال‌هاست. یکی راجع به فلسفه است؛ یکی راجع به نمایش و هنرهای نمایشی؛ یکی راجع به خاطرات‌نگاری‌ها و مطالب این‌چنینی که حالا یواش‌یواش باید چاپ شود.

 

-  (در واکنش‌ها به کتاب) این چیزها را توقع داشتم بشنوم. جالب‌ترین همین بود که شماها می‌گویید. یعنی متوجه می‌شوید یک آقایی که با یک عروسک حرف می‎زده، این نوع نثر را هم بلد است، بنویسد. این نوع داستان‌گویی را هم بلد است. این جوری هم نگاه می‌کند.

 

- ما معمولا از یک هنرپیشه یا کارگردان خیلی توقع زیادی نداریم.

 

- وقتی شما از یک مجموعه و رشته دیگری از هنر وارد چیزی می‌شوید، مثلاً اگر بازیگرید، عکاسی می‌کنید، اگر عکاس هستید، شعر می‌گویید، یعنی وقتی جای‌تان را عوض می‌کنید معمولا آن کسانی که در آن زمینه فعال هستند، خیلی عصبانی می‌شوند. طبیعتا پا تو کفش نویسنده‌ها کردن هم خیلی ناراحت‌کننده است. بنابراین بدیهی است که جدی به آن نگاه نکنند و فکر می‌کنند که این فقط می‌خواهد خودنمایی بکند؛ در صورتی ‌که این طور نیست.

 

- نوشتن دغدغه من است، مساله من است و با این ها هم که چاپ کردم مساله دارم. یعنی چیز سبکی نیست. فقط برای یک مرحله خاص نیست.

 

- بعضی‌ها هم هستند که همین ‌طوری می‌خواهند بگویند که ما بازیگر و کارگردانیم ولی کتاب هم نوشتیم و نویسنده هستیم.

بله. اکثرا خاطره‌نویس هستند.

 

- هنر از نظر من یک مقداری زمان لازم دارد. ممکن است این زمان ۲۰ سال باشد یا ۱۰۰ سال ولی زمان لازم دارد تا واقعیت خودش را معرفی کند. چیزی که به سرعت اتفاق می‌افتد، معمولا قلابی است. هر چیزی که به سرعت خودش را نشان می‌دهد، تب تند است که زود می‌نشیند.

 

- (رفع توقیف کتاب بعد از چاپ سوم) دارند مکاتبه می‌کنند. ناشر با آن اداره دارد صحبت می‌کند. به من یک چیزهایی گفتند ولی چون سخیف بود فکر می‌کنم گفتنش بی‌مزه است. یعنی نه در شأن وزارت ارشاد است و نه در شأن ناشر. اصلا راجع به این موضوع صحبت نکنیم بهتر است.

 

- فیلم‌نامه را متاسفانه در ایران جدی نمی‌گیرند. یعنی هیچکس فیلم‌نامه را یک اثر ادبی نمی‌داند و بررسی‌اش نمی‌کند. بنابراین فیلم‌نامه‌نویس‌ها آن‌ قدر اعتبار ندارند.

 

- می‌خواهم بریزم بیرون هر چیز بد و خوبی که وجود دارد. بهتر است مخاطب بداند که هنرمند مراحل مختلفی را در زندگی‌اش طی می‌کند.

یعنی دیدشان از اول نسبت به دنیا، نسبت به مسائل یک چیز ثابت نبوده و مدام تغییر کرده است؟

 

- ببینید ما بتی می‌سازیم از هنرمند که از انسان خیلی دورش می‌کنیم. معمولا هم همان باعث می‌شود وقتی بت می‌سازیم، مخاطب‌مان را از دست بدهیم. چون مخاطب هیچ وقت ‌فکر نمی‌کند به این شخصیت برسد و بتواند این مسیر را برود. من می‌خواهم آن بت به وجود نیاید. می‌خواهم وقتی کسی می‌خواند، بگوید من هم می‌توانم بنویسم، اندیشه‌ام را می‌توانم شکل بدهم؛ این که چیز عجیبی نیست. بنابراین با مخاطب آدم ارتباط بهتری می‌تواند داشته باشد. این طوری بدون دروغ است، یعنی آدم چهره بنجل و دروغین از خودش درست نکند.

 

- به نظرم می‌آید بچه‌های امروز لازم دارند با واقعیت یک هنرمند آَشنا شوند، نه با تصور واهی و خیالی از او.

هنرمندانی که اینستاگرام دارند، باز خودشان را می‌گذارند در فیلتر؛ در صورتی ‌که می‌توانند خودِ واقعی‌شان باشند ولی آنجا هم نمی‌خواهند خودِ واقعی‌شان باشند.

 

- آدم خُردخُرد شکل می‌گیرد، خُردخُرد یک جایی می‌رسد. یک دفعه از اول داستایوفسکی نشده، یک دفعه از اول تولستوی نشده، تولستوی هم خیلی چیزها را تجربه کرده تا شده تولستوی. به نظر می‌آید نشان دادن اینها خوب است.

 

- بحث قضا و قدر و تقدیر و اینها مفاهیمی هستند که من به آنها فکر کردم. دغدغه ذهنی‌ام است و به آن فکر می‌کنم.

 

- من هنرستان هنرهای زیبا نقاشی می‌خواندم. شاگرد خوبی هم بودم. یعنی اگر از همکلاسی‌ها و دوست‌ها بپرسید، می‌گویند که من جزء شاگرد خوب‌ها بودم. شاید اگر ادامه می‌دادم، الان نقاش بودم. مثل همه دوستانم که نقاش شدند یا مجسمه‌ساز. یادم هست در تزی که داشتیم انجام می‌دادیم،

 

یک شبی نشسته بودم و کار می‌کردم. آرامش درونی نداشتم. نقاشی هم به آرامش نیاز دارد. صدا می‌شنیدم، دیالوگ می‌شنیدم، افکت می‌شنیدم و اینها اذیتم می‌کرد. همانجا فهمیدم من اصلا متعلق به دنیای هنرهای تجسمی نیستم. من باید بروم جایی که صدا باشد، دیالوگ باشد، افکت باشد. بنابراین دانشگاه رشته تئاتر خواندم و آرامش پیدا کردم. یعنی صداها را می‌توانستم بریزم بیرون از سرم. حرف‌ها و دیالوگ‌هایی که مدام در سرم می‌شنیدم را ریختم بیرون و آرامش پیدا کردم.

 

- مهم‌ترین چیز این است که آدم کشف کند با چه وسیله‌ای بهتر می‌تواند درونیاتش را بیرون بریزد.

 

- من با نوشتن آرامش پیدا کردم. با نقاشی خیلی آرامش گرفتم. نقاشی هم می‌کنم و قرار بود نمایشگاه بگذارم. هر آن چه مربوط به هنرهای نمایشی باشد، من را آرام می‌کند و برایم لذتبخش است.

 

- در شعر هم چیزهای مزخرف دارم، هم چیزهای جالب. همه چیز هست. هم قدیمی گفتم، مثنوی گفتم، رباعی گفتم، هم شعر نو. چیزهای مختلفی گفتم که ببینم بلد هستم اینها را بگویم! نسل جدید هم که همه خواننده شعر نو هستند.

 

- آدم با چند تا جمله سریع نمی‌تواند همه چیز را بگوید. خیلی ضعیف هستیم در بیان احساساتمان. برای همین هنر را انتخاب کردیم که بتوانیم آنها را بگوییم ولی هر چه می‌گوییم می‌بینیم یا کم گفتیم یا درنیامده است آن چیزی که می‌خواستیم بگوییم.

 

- گفتم این را بدهم بیرون که بدانند این آقا که با عروسک حرف می‌زند، فقط با یک عروسک حرف نمی‌زند؛ بلکه خیلی مسیرها را رفته و خیلی چیزها را یاد گرفته است.

 

- من اعتقاد قلبی‌ام این است که هنر امری است که بر آدم اتفاق می‌افتد و هنرمند تصمیم‌گیر نیست. تعریف من از هنر یعنی یک نوع بیماری خوشایند. هنرمند بیماری است که صداهایی که می‌شنود، تبدیل به موسیقی می‌کند. این صداها فقط در سر اوست و او می‌شنود و می‌خواهد از شرش خلاص شود، این خلاص شدن در نهایت می‌شود بتهوون. یا کسی هست که در سرش کسانی با هم حرف می‌زنند، آنها را می‎نویسد می‌شود شاهکار ادبی. یک کسی رنگ‌ها و خطوط را بیش از حد و بهتر از دیگران می‌بیند، بنابراین آنها را تبدیل می‌کند به تابلوی نقاشی. این بیماری است. خودِ هنرمند دوست ندارد این چشم را داشته باشد، این گوش را داشته باشد، بنابراین عذاب می‌کشد. این یک بیماری خوشایند است که خیلی خوب است برای دیگران ولی فکر نکنم خود هنرمند از این بیماری لذت ببرد.

 

 

  • 15
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
پاوان افسر بیوگرافی پاوان افسر بازیگر تازه کار سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۷ تیر ۱۳۶۳ 

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر 

آغاز فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

تحصیلات: لیسانس رشته ی مدیریت بازرگانی

ادامه
امین پیل علی بیوگرافی امین پیل علی بازیکن تازه نفس فوتبال ایران

تاریخ تولد: ۱۷ دی ۱۳۸۱

محل تولد: گیلان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک

تیم: تیم ملی فوتبال ایران

شماره پیراهن: ۱۵

ادامه
ابوطالب بن عبدالمطلب زندگینامه ابوطالب بن عبدالمطلب پدر امام علی (ع)

تاریخ تولد: ۳۵ پیش از عام‌الفیل

محل تولد: مکه

دیگر نام ها: عبدالمطلب، عبدالمناف، عمران

دلیل شهرت: رئیس قبیله بنی هاشم، پدر امام علی (ع)، عمو و حامی حضرت محمد (ص)

درگذشت: سال دهم بعثت

آرامگاه: مکه در گورستان ابوطالب

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
موسی التماری بیوگرافی موسی التماری بازیکن فوتبال اردنی

تاریخ تولد: ۱۰ ژوئن ۱۹۹۷

محل تولد: امان، اردن

حرفه: فوتبالیست

باشگاه کنونی: باشگاه فوتبال مون‌پلیه فرانسه

پست: مهاجم

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
اوسمار ویرا بیوگرافی اوسمار ویرا سرمربی تیم پرسپولیس

تاریخ تولد: ۳ ژوئیه ۱۹۷۵

محل تولد: ریو گرانده دو سول ، برزیل

حرفه: سرمربی تیم فوتبال

باشگاه کنونی: پرسپولیس

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴

ادامه
اوستون ارونوف بیوگرافی اوستون ارونوف بازیکن فوتبال ازبکی در تیم های ایرانی

چکیده بیوگرافی اوستون ارونوف

نام کامل: اوستون رستم اوگلی اورونوف

تاریخ تولد: ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰

محل تولد: نوایی، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک تهاجمی

باشگاه کنونی: پرسپولیس

ادامه
اکرم عفیف بیوگرافی اکرم عفیف بازیکن برتر تیم ملی قطر

تاریخ تولد: ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

محل تولد: دوحه، قطر

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: السد قطر

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش