چهارشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۵:۰۹ - ۱۷ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۴۵۳۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

فاطمه معتمد آریا: خوشبختم كه می‌توانم به چیزی اعتراض كنم

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

وب سایت همشهری شش و هفت/ او را می‌بینم كه در شبی از شب‌های تهران، پیاده راه می‌رود. می‌دوم كه ببینمش و این حضور بدون واسطه را باور كنم. كنارش كه قرار می‌گیرم دیگر صورتش را تشخیص نمی‌دهم؛ او كیست؟

 

نوبر كردانی جوان در «روسری آبی»، گیلانه میانسال كمر خمیده از ظلم جنگ، یا مادری كه شیر گاز آشپزخانه را تا ته باز می‌گذارد در «اینجا بدون من»؟ نمی‌شود برای فاطمه معتمدآریا اسم گذاشت و پسوندی به آن افزود. یاد گفت‌وگوی دو سال قبل‌مان می‌افتم؛ آنجا كه می‌گفت، «جامعه بیشترین الگو برای بازیگر شدن را به من داده است».لابد این قدم ‌زدن‌ها هم اثرات همان شیوه آموزشی است كه او از كانون پرورش فكری به ارث برده؛ «امپرویزه».

 

شیوه‌ای كه در آن هنرجو به دیدن و حس كردن دقیق محیط اطرافش ترغیب می‌شود و از رودخانه بی‌كران آدم‌ها و آهن‌ها و آه‌ها، چیزكی در قلبش ثبت و ضبط می‌كند و وقتی صدای «اكشن» را می‌شنود، چشم‌ها، گلو و بدنش، پر می‌شود از همان خاطره كم‌رنگ: «نگاه من به جامعه، مربوط به دوره‌ای ا‌ست كه در كانون، آموزش بازیگری می‌دیدم.

 

بعدش هم در دانشسرای هنر و بعد هم در واحد نمایش با همكاران و دوستان قدیمی‌ام، سعی می‌كردیم، همه‌‌ چیز را در لحظه خلق كنیم. برای در لحظه خلق كردن، احتیاج به وسعت دید نسبت به جامعه‌ای كه در آن زندگی می‌كنید، دارید.»

 

 از مردم گفتن

نقش‌های او در این سال‌ها، یك به یك فرق كرده‌اند، همانطور كه تهران و جامعه‌ای كه او آینه‌دارش بوده، عوض شده است. در نوجوانی و جوانی، مسیر مشخصی داشته این پیاده‌روی‌ها؛ از خانه‌ای در شمال شهر بیرون می‌آمد ‌ یا به كتابخانه شماره ۱۳ كانون پرورش فكری در نیاوران می‌رفت برای آموختن نقاشی، مقاله‌نویسی و تئاتر ‌ یا به دل خیابان‌ها می‌زدتا آدم‌ها را ببیند، بشناسدشان، رفتارهای‌شان را در پس ذهن ثبت كند و شب برای اعضای خانواده‌اش از «مردم» بگوید.

 

خانواده‌ای هنرمند و به قول خودش یك خانواده مهربان، همبسته، حامی و با دیسیپلین: « در خانواده‌ای بزرگ شدم كه همیشه موسیقی، تئاتر، سینما و... دور و برش می‌چرخید. حتی علاقه‌مندی‌های پدر و مادرم به هنر عمیق و ریشه‌‌ای بود. به همین‌خاطر نفهمیدم از چه زمانی به هنر علاقه پیدا كردم. همیشه فكر می‌كنم این علاقه در من بوده، یعنی انگار تولدم با فرهنگ و هنر آغشته بوده، با این حساب خیلی تلاش نكردم به آن دست پیدا كنم، بلكه به نوعی در روابط خانواده‌ام مستتر بود.»

 

  دلم می‌خواهد كسی باشم كه هستم

حالا اما پیاده‌روی‌ها، طولانی می‌شود و شب، كش می‌آید. می‌خواهم از این سایه كه می‌افتد روی سنگفرش‌های نیاوران، بپرسم كه كیست و این وقت شب اینجا چه می‌كند‌ اما نمی‌شود. پرسیدن این سؤال از كسی كه بیش از ۲۰ نقش پرخاطره در ضمیر ناخودآگاه ما ساخته، سخت است و از آن سخت‌تر، پرسیدن چیستی و كیستی از یك هنرمند است: «در جهان بی‌هویت امروز، در جهانی كه همه می‌خواهند سر و دم و شاخ تو را بكنند و تو را تبدیل به موجود دیگری كنند، دلم می‌خواهد كسی باشم كه هستم.

 

برای این كار، آدم باید تاوانی بدهد و از مسیری عبور كند. حالا من به‌عنوان یك زن در جهان پرتلاطم اطرافم در خاورمیانه، ممكن است تركش‌های زیادتری بخورم. در چنین شرایطی، بهتر بودن از نظر من، یك زیست پر آرامش است؛ یك زندگی كه به سمت به‌دست آوردن صلح، امنیت خاطر در زندگی و روابط انسانی دوستانه‌تر پیش می‌رود. اینها همه برایم؛یعنی زندگی بهتر.»

 

  خاطره دیدار با پدر در آتش‌نشانی دزاشیب

همین جمله‌ها كافی‌است كه برگردد به گذشته، به اینكه كوچك‌ترین بچه یك خانواده بوده و در رفت‌وآمدهای هر روزه‌اش در دزاشیب، پدرش را می‌دید: «پدرم فرمانده ایستگاه آتش‌نشانی و مؤسس چند شعبه آتش‌نشانی در تهران بود. همین ایستگاه آتش‌نشانی دزاشیب شمیران را پدرم درست كرد و سه، چهار ساله بودم كه می‌رفتم و می‌دیدمش. یك فرمانده منظم، قدرتمند و در عین حال مهربان و عاطفی. یادم است وقتی از جلوی آتش‌نشانی دزاشیب رد می‌شدیم، پدر در زمین والیبالی كه برای ایستگاه درست كرده بود با مامورانش والیبال بازی می‌كرد.

 

خودش هم همیشه نخستین نفری بود كه در تیم می‌ایستاد. وقتی رد می‌شدیم، او را می‌دیدم كه یا در حال آماده‌باش بود ‌ یا در حال بازی والیبال.» شغل پدر است یا صفات مادر كه سرمایه سیمین معتمدآریا می‌شود برای آینده اما هرچه هست او فداكاری را در همین خانه و در میان اعضای خانواده‌اش آموخته: « درس اصلی خانوادگی ما این بود كه میزان ارزش هر آدمی به اندازه كمكی است كه می‌تواند به دیگران بكند.

 

این چیزی بود كه پدرم در سه، چهار سالگی به ما یاد داد. نمی‌توانم غیر از آن چیزی كه آموزش دیده‌ام، فكر كنم، مادرم هم همینطور. همیشه بهترین چیزهایی را كه برایش هدیه می‌آوردند كادو پیچ می‌كرد و می‌داد به كارگرانی كه در خانه ما رفت‌وآمد داشتند. همیشه بهترین چیزهایش برای دیگران بود، دیگرانی كه شاید نیازمندتر از ما بودند.»

 

  با همین چیزهای روزمره زندگی می‌كنم

پیاده‌روی به دراز كشیده، سقف آسمان اواخر مهر، كوتاه و كوتاه‌تر می‌شود و شب، آبستن باران‌های پاییزی است. پاییز اما برای معتمدآریا فصل ماندن در خانه نیست؛ فصل تولد است و حیات، حتی اگر محروم از حرفه‌اش باشد: «در تمام سال‌هایی كه نتوانستم در سینما و تلویزیون حضور داشته باشم، خیلی طبیعی زندگی كردم. یك آدم بدوی هستم در زندگی، یعنی با همین چیزهای روزمره زندگی می‌كنم و از احساس امنیتم لذت می‌برم.

 

از اینكه به خانه‌ام برسم، به گل و گیاه داخل خانه‌ام توجه كنم، غذا بپزم، به گربه‌های كوچه برسم، از همسایه‌ام با خبر شوم كه در چه حالی است، از زیبایی كوچه و حیاط و همسایه‌های اطراف لذت می‌برم. هر چیزی كه فكر كنید، یك آدم معمولی با آن زندگی می‌كند، من هم با همان زندگی می‌كنم، اما شاد و سرمست می‌شوم.»

 

  بهانه‌های كوچك خوشبختی

سرمست از هوای خنك پاییزی، چشم‌هایش را به خیابان و اطراف دوخته و بی‌آنكه كلمه‌ای از دهانش خارج شود یا لب‌هایش به حركت درآید، لحظه لحظه این روزها را نفس می‌كشد و اینها همه برای او مفهوم زندگی هستند: «از هر تغییر كوچكی لذت می‌برم.

 

مدام در حال كنكاش هستم. دور و بر خودم، خانه‌ام، محیط اطرافم، همسرم و خانواده‌ و دوستانم را عاشقانه دوست دارم. چیزهای عادی مثل خریدن سبزی و پاك كردنش، آنقدر به من لذت می‌دهد كه بازی كردن در یك درام شكسپیر.اینها همه ‌‌چیزهایی است كه من را خوشبخت می‌كند.آدم خوشبختی هستم.

 

خیلی خوشبختم كه می‌توانم به چیزی اعتراض كنم. خوشبختم كه می‌توانم چیزی را بسازم. خوشبختم كه گاهی اوقات می‌توانم جلوی یك فاجعه انسانی را بگیرم، كمك كنم برای نجات یك نفر از اعدام و..‌. خوشبختم كه می‌توانم سهم مالی كوچكی از دیگران را به دیگرانی كه بیشتر از همه احتیاج دارند برسانم. اینها چیزهایی است كه خوشبختم می‌كند. چیزهای كوچكی كه همه آدم‌ها در محیط خودشان و در اشكال مختلف انجام می‌دهند و من از انجام دادن‌شان لذت می‌برم.»

 

اینجاست كه قدم‌هایم به قدم‌هایش می‌رسد. سایه برمی‌گردد و به من خیره می‌شود. او كیست؟ زن شوخ‌طبع و بذله‌گوی «همسر» یا مادر ماتم زده «بهمن»؟ رفیق و یار كلاه قرمزی یا صدای مغمومی در «زیر تیغ»؟ هر چه هست، تصویری زنانه‌ از تهران است؛ نگران و دلواپس فردای این آدم‌ها و آمده در خیابان تا در آینه آنها، خود را بهتر ببیند و بشناسد.

 

همه نقش‌های سیمین

هنرپیشه

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

در «هنرپیشه»، زنی افسرده و تنهاست كه از زندگی هیچ لبخندی نمی‌گیرد. نازایی او در این فیلم، بازتاب یكی از بزرگ‌ترین دغدغه زنان ایران در آن ده؛ یعنی فرزندآوری است. او تصویر بی‌تكراری از لیلایی را كه هنوز ساخته نشده به سینما عرضه می‌كند؛ تصویر زن ایرانی كه می‌تواند زنانگی‌اش را به پای همسرش بریزد، حتی اگر زن كولی لالی كه همسرش برای بچه آوردن می‌گیرد، نه لال باشد و نه مادر شود.

 

همسر

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

پیشینه‌ای كه معتمد آریا در تئاتر و دنیای تئاتر عروسكی به همراه آورد، فخیم‌زاده كارگردان را متقاعد می‌كند كه او می‌تواند نقش زن شوخ و شنگ و محكمی را بازی كند كه قرار است رقیب همسرش در مدیریت یك شركت در حال فروپاشی شود. «همسر» در آن سال عجیب ۱۳۷۲و در آن دهه عجیب‌تر، بازتاب تلاش زنانی بود كه پس از سال‌های جنگ، دنبال به‌دست آوردن جایگاه خود در جامعه بودند.

 

كلاه قرمزی و پسرخاله

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

وقتی كه قرار شد مثلث بی‌تكرار جبلی، طهماسب و معتمدآریا دوباره سر یك فیلم شكل بگیرد، كسی فكرش را هم نمی‌كرد كه معتمدآریای جوان خوب از پس نقش مادر برآید. تا آن دوره، مادرهای واقعی، مادرهای جا افتاده و میانسالی بودند كه نه می‌خندیدند و نه از زندگی جدید چیزی می‌دانستند اما مادری كه معتمدآریا در «كلاه قرمزی و پسرخاله» به یادگار می‌گذارد، همان مادر علی حاتمی است و راستی مگر مادر می‌تواند چیزی جز این باشد؟

 

روسری آبی

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

درست در همان سالی كه معتمد آریا نقش مادر كلاه قرمزی را بازی می‌كند، می‌پذیرد كه در فیلم رخشان بنی‌اعتماد، نقش دختر جوانی را بازی كند كه در دل روستایی فقیر، عهده‌دار سرپرستی خانواده‌اش است تا اینكه عشق جوانی به پیرانه سری چون عزت‌الله انتظامی می‌افتد. بازی او در «روسری آبی» آینه‌ای است تمام نما از زنان دیروز و امروز ایران كه ساده و سختكوش و پاك، به جست‌وجوی معنای عشق می‌روند و گاهی آن را پیدا می‌كنند.

 

گیلانه

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

۱۰ سال بعد، دوباره معتمدآریا و دوباره فیلمی از رخشان بنی‌اعتماد. حالا آن جوان دیروز، زن میانسالی است با تجربه فراوان برای بازی در نقش‌های متفاوت و لذتی عمیق برای بازی كردن نقش‌های غیرقابل بازی. او این بار باید ننه گیلانه شود و زیر بمبارانی كه سال‌ها تهران را قطعه قطعه می‌كرد، همراه دختر و پسرش زندگی كند، با آنها بر سر مفاهیم اولیه زندگی بجنگد، از كمر درد بنالد و گاه در دل تنهایی، لالایی‌ای را زمزمه كند.

 

قصه‌ها

 

فاطمه معتمد آریا,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

زندگی نوبر كردانی چه می‌شود؟ این سؤال زنانی ا‌ست كه تمام آن سال‌ها با «روسری آبی» یكی شده بودند و خود را در نقش معتمدآریا می‌دیدند. پاسخ این سؤال در یكی از اپیزودهای فیلم «قصه‌ها»ست؛ فیلمی كه بنی اعتماد ۲۰ سال بعد می‌سازد تا سرنوشت آدم‌های قصه‌هایش را به تصویر بكشد. در «قصه‌ها»، نوبر حالا زن رسمی یكی از كارگران كارخانه حاجی شده و باید منتظر بماند تا وكیل حاجی مرحوم از راه برسد و نامه‌ای به او برساند.

 

 

  • 11
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش