جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۲۰:۰۸ - ۲۳ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۶۰۶۲
چهره ها در سینما و تلویزیون

مصائب زندگی شهری از نیویورک تا تهران در گفت‌وگویبا سیامک صفری؛

چگونه می‌توان گورخواب، کلاش و یک تروریست انتحاری بود

سیامک صفری,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
گورخواب، کلاش، تروریست انتحاری؛ اینها تنها چند نمونه از شخصیت‌هایی هستند که سیامک صفری خلق‌شان کرده و دست روی زندگی‌شان گذاشته است. شخصیت‌هایی که صفری خود را درگیر آنها می‌کند و به قول خودش «تقلا می‌کند تا بفهمدشان!»؛ همچون آخرین نمایشی که روی صحنه داشت یعنی «لامبورگینی» که با کارگردانی خود او، داستان دو گورخواب آواره را در بستر داستانی سورئال روایت می‌کرد.

به گزارش ایلنا، با سیامک صفری به گفتگو نشستیم تا علاوه بر دل‌مشغولی این روزهایش و کاراکترهای عجیبی که مشغول خلق‌شان است، سری هم به تهرانی که صفری می‌شناسد؛ بزنیم و از علایق او بپرسیم. در این میان اشاره‌ای هم به آلبوم شنیداری «غم‌نومه‌ی فریدون» به نویسندگی و کارگردانی پیمان قدیمی و آهنگسازی حسین علیزاده داشته‌ایم که سیامک صفری در آن راوی اصلی با صدایی غم‌بار بود.

 

در آخرین کارتان یعنی «لامبورگینی» دست روی موضوع روز جامعه و خبرسازی یعنی گورخواب‌ها و پلاسکو گذاشته بودید که به نظر می‌رسد با استقبال هم مواجه شد؛ بعد از این نمایش سراغ تئاتر دیگری با محوریت یک موضوع اجتماعی می‌خواهید بروید؟

فعلا کاری را شروع نکرده‌ام ولی تئاتر بخشی از ذهن من است. الان دارم روی متن کار می‌کنم. طرحی دارم که هنوز نفهمیدم باید چه‌کارش کنم چون لحن‌اش را پیدا نکرده‌ام. موضوعی است که خودم زیاد دوست ندارم درباره‌اش کار کنم اما از طرفی فکر می‌کنم چیزی در آن هست که می‌شود دراماتیزه‌اش کرد؛ اسمش را هم گذاشته‌ام «انتحاری».

 

به موضوع حملات انتحاری هم ربطی دارد؟

دقیقا ربط دارد به انتخاب یک آدم؛ آدمی که دلش بخواهد چیزی را بغل کند و منفجر شود! این بغل کردن یک بمب باید خیلی دراماتیک باشد!!! اینکه کسی می‌خواهد با انفجار نابود کند!!! اینکه مغز یک آدم چطور می‌تواند کار کند که بتواند چنین حرکتی انجام دهد؟ کمی درگیر آن هستم و همین‌طور یادداشت‌هایی می‌نویسم که هیچ‌کدام تاکنون به دردم نخورده است. درواقع باید بگویم مزخرف نوشته‌ام! البته متن دیگری هم دارم که مدت‌ها پیش نوشته بودمش، اما دوباره خواندمش و دیدم چقدر ساده‌لوحانه نوشته شده است! این روزها درحال بازنویسی‌اش هستم که باعث شده کمی از آن خوشم بیاید. تقلا می‌کنم تا ببینم به کجا می‌رسد.

 

موضوع این نمایشنامه دوم درباره چیست؟

داستان بر محور یک پرسوناژ می‌گردد که خصوصیاتی آشنا دارد که با واژه‌هایی می‌توان توصیف‌شان کرد که ما در جامعه‌مان خوب آن را می‌شناسیم: آدم «کلاش» یا کلاهبردار. این روزها با اینجور آدم‌ها زیاد سر و کار داریم. شخصیت نمایش هم چنین موجودی است که در واقع معاش‌اش بر دروغ و کلاهبرداری و جعلی بودن همه‌چیز استوار است و بر این اساس زندگی‌اش را پیش می‌برد که پایان خیلی عجیبی هم دارد. اسمش را گذاشته‌ام «کروکودیل».

 

همین دو موضوعی که تعریف کردید، نمایش اخیرتان «لامبورگینی» و چند کار دیگر شما کارهای اجتماعی هستند اما از این منظر که روی آدم‌ها شروع به واکاوی می‌کنید؛ یعنی آن آدم به خصوص در نمایشنامه‌تان بررسی می‌شود. این متمرکز شدن و واکاوی شخصیت‌های مختلف کار شما را سخت‌تر نمی‌کند؟

«لامبورگینی» به دلیل پرداختن به مسائل پیرامونش، به نوعی تئاتر اجتماعی است و شاید بتوان آن را از نوع درام اجتماعی هم توصیف کرد. چون بالاخره درباره مسائل و اتفاق‌هایی صحبت می‌کند که قبلا رسانه‌ای شده و مردم درباره‌اش حرف زده‌اند. البته ریشه تئاتری که به محیط و اجتماع خود واکنش نشان می‌دهد، به قرن نوزدهم برمی‌گردد؛ به دوره تولید صنعتی که روی روابط آدم‌ها هم اثر خودش را گذاشت. در این اثر نمایشی هم ما به موضوع روابط آدم‌ها بهم دیگر، به فاصله‌ای که بین طبقات وجود دارد و بحران‌های مختلف و بدخواهی آدم‌ها نسبت بهم می‌پردازیم؛ اتفاق‌ها و روابط انسانی که فقط مختص اینجا نیست.  اما در مورد واکاوی شخصیت یک نفر باید بگویم تئاتر یک رویکردی دارد؛ آنهم اینکه باید دنبال یک مثال بگردی تا داستان‌ات را به وسیله آن روایت کنی. به وسیله آن مثال و آن چیزی که خلق می‌کنی آنچه که می‌خواهی را جستجو می‌کنی؛ به واسطه آن پرسوناژ و به بهانه او یا به یاری و کمک او می‌آیی و آنچه در ذهنت هست را طرح می‌کنی. تئاتر کار سختی است. به عنوان یک نویسنده و کارگردان باید به وظیفه اصلی و مهم تئاتر که سرگرم کردن تماشاگر است؛ فکر کنی که این سرگرم کردن هم در هر جامعه‌ای پارامترهای متنوع و مختلفی دارد. اینجا ایران است بنابراین باید حواست جمع باشد که سرگرمی‌ها از نوعی باشد که مردم دوستش دارند. این کار سختی است. متن خیلی اهمیت دارد. وقتی سراغش می‌روی گرفتاری‌های خودش را دارد.

 

هم گورخواب‌ها که دستمایه کار قبلی‌تان شد و هم این دو متنی که اشاره کردید درباره مسائل ملموسی هستند که شاید بتوان اسم‌شان را سهل و ممتنع گذاشت. یعنی در عین نزدیکی، دور هم هستند. ما همه کلاش‌ها و گورخواب‌ها و انتحاری‌‌ها را می‌شناسیم و درباره‌شان زیاد شنیده‌ایم اما اینکه واقعا یک آدمی را ببینیم که واقعا حاضر است به خودش بمب وصل کند و خود را برای هدفی بکشد عجیب و ناشناخته و دور از ذهن است.

بله؛ مثلا همانطور که گفتم الان لحن آن نمایش «انتحاری» را پیدا نکرده‌ام. یکی از دلایلش این است که با این طرز تلقی یک آدم از دنیا و اساسا جهان ذهنی آدمی که چنین رفتاری می‌کند بی‌ارتباطم و نمی‌دانم چیست. خیلی برایم عجیب است و نمی‌فهمم‌اش و برای همین در آن گیر کرده‌ام. و ممکن است به جایی هم نرسد اما یکی از مشغولیت‌های من است.

 

در «لامبورگینی» نمایی از شهر تهران را در بک‌گراند بازی دو کاراکتر می‌دیدیم؛ شهری که انگار عصاره همه اتفاقاتی است که از آن صحبت می‌شود. گویی تهران پکیجی از موارد عجیب و اتفاق‌های غریب است؛ چیزهایی که شاید هنوز هیچ درباره آنها نمی‌دانیم. شما تهران را چطور می‌بینید؟

تهران جزو شهرهای کلان دنیاست. در همه جا وقتی شهری بزرگ به وجود می‌آید مسائل و مصائب و بحران‌های خودش را دارد. زندگی شهری در شهرهای بزرگ در همه جای جهان ویژگی‌های خاص خودش را دارد؛ در نیویورک هم این مصائب وجود دارد. در هر شهر بزرگی در اروپا و آسیای دور آدم‌هایی که به واسطه بودن در آن شهر رنج می‌کشند را می‌بینی که زیادند. یعنی له می‌شوند و کنار گذاشته می‌شوند؛ دیده نمی‌شوند، تحقیر می‌شوند، حتی از شهر جارو می‌شوند. بیماری روحی یکی از مضامینی است که خیلی دوست دارم رویش کار کنم. اساسا بیماری مالِ زندگی شهری است؛ به خصوص شهرهای کلان و بزرگ با مناسبات پیچیده خودش که همه چیز را در خودش دارد. بیماری روحی که زمینه بسیاری از بیماری‌های جسمی مثل سرطان و... می‌شود. خیلی‌ها به‌هرحال چهارتا قرصی که برای متعادل کردن ذهن است می خورند؛ برای اینکه بتوانند تحمل کنند و زندگی‌شان را ادامه دهند. بالاخره آدم را آرام و ظاهرا قوی می‌کند و تحملش را بیشتر می‌کند. این مسائل برای این نوع زندگی شهری است و فقط هم مختص تهران نیست. اما ویژگی‌های تهران مثل هر شهر بزرگی خاص است؛ مولفه‌های شهرهای بزرگ باهم متفاوت است اما همه ناآرام بودن و دور بودن از آرامش را در نوع خودشان دارند.

 

 تهران گردی هم می‌کنید؟

یعنی علاف باشم و راه بروم؟ (می‌خندد) از این کارها کرده‌ام؛ اما نه توریستی. گردش در تهران برای من به نوعی جبر و اجبار است. در آن هستم و می‌چرخم. از غرب تا شرق و از جنوب گرفته تا شمال... اینجای تهران، آن جای تهران را زیر پا می‌گذارم، در بافت‌های مرکزی و یا در حاشیه تهران می‌چرخم. اسمش را تهران‌گردی نمی‌گذارم اما راهم می‌افتد که تهران را ببینم. من و تهران زیاد به پُست هم می‌خوریم.

 

هنوز «غم‌نومه فریدون» به نویسندگی و کارگردانی پیمان قدیمی و آهنگسازی حسین علیزاده با صدای شما به عنوان راوی در بازار موسیقی است؛ آلبومی شنیداری که حاصل پروسه‌ای سه، چهارساله بود. این طولانی بودن باعث نمی‌شد نگه داشتن حس و لحن صدا دشوار باشد؟ قبلا کار دوبله کرده‌اید؟

آلبوم «غم‌نومه‌ی فریدون» دوبله نیست؛ ضبط صداست. خود متن پایه است و فضاسازی می‌کند و تو درکش می‌کنی و تصاویرش را دریافت می‌کنی. وقتی از یک اتفاق می‌گوید که مثلا مردم اینطور شدند و دچار این سرنوشت شدند، درواقع حرف‌هایش اشاره به مردمی است که حالشان خوب نیست. یا یک جایی وقتی راوی می‌گوید «خوشحالم»، همان‌جا کلمات رنگ‌آمیزی می‌شود. درواقع خود متن به تو می‌گوید که اینجا این لحن را می‌طلبد یا این کلمات را این‌گونه بیان کن. برای همین در واقع این رابطه با متن است که برقرار می‌شود. متن رنگ‌آمیزی و فضاسازی و تصاویر خودش را دارد. آنها را گوینده باید خوب بگیرد و بفهمد و به کار بگیرد؛ اگر متوجهش نشود صدا در سطح می‌ماند. در واقع کیفیت زبان اینجا مهم می‌شود. ولی وقتی بازیگر با یک متن با چنین کیفیتی برخورد می‌کند و چنین متنی را می خواند، آن را به هر کجای دنیا که ببرد شنونده متوجه می‌شود که بازیگر اینجا دارد ناله می‌کند یا اینجا خوشحال شد؛ اینها را از آهنگ و لحن و رنگ صدا متوجه می‌شود. مثلا کسی ممکن است در کوه‌های نپال و روی ارتفاع زندگی کند اما چنین حسی را می‌فهمد. آوا و رنگ آن را انسان می‌شناسد؛ چون تجربه مشترک بشر بوده و بعد به زبان رسیده است. برای همین عواطفی که سوار بر صدا می‌شود را می‌فهمد.

 

 

 غم‌نومه کاری پرستاره بود و چهره‌های شناخته شده زیادی را دور هم جمع کرد...

تیم ملی بود (می‌خندد).

 

 راجع به این همکاری چهره‌های مختلف در یک اثر بگویید.

پیمان قدیمی بهتر می‌تواند در این باره بگوید چراکه این ترکیب، انتخاب او بوده که این صداها را کنار هم قرار دهد. پیمان باید یک هارمونی را در شکل روایتش انتخاب می‌کرد و به این هارمونی و این صداها در کنار هم رسید تا غم‌نومه را روایت کنند. درنهایت هم جرات خوبی را به کار گرفت و برای موسیقی کار سراغ آقای حسین علیزاده رفت و به ایشان آهنگسازی را پیشنهاد داد. به نظر من وجود این نوع برخورد موسیقیایی با این اثر، «غم‌نومه‌ی فریدون» را ماندگار و ماندنی کرد به‌طوری‌که این کار را می‌شود در آینده هم شنید. این کیفیت هم در متن هست و هم در نوع برخورد آقای علیزاده با اثر. آدم‌های زیادی مانند من هنوز از گوش سپردن به اولین کارهایی که از آقای علیزاده شنیده‌ایم لذت می‌بریم و گوش ما انرژی می‌گیرد. کارهای آقای علیزاده همیشه حرف دارد و تازه است و جرات در موسیقی‌اش هست و ما این جرات را دوست داریم. بودن او خوش به حال این اتفاق شده است و من هم خیلی خوشحالم که در این کار بودم.

 

حسین علیزاده در نشست خبری رونمایی «غم‌نومه‌ی فریدون» اشاره‌ای کرد مبنی بر اینکه صدای راوی (که اشاره به شما بود) آنقدر غم داشت که تصمیم گرفتیم راوی‌های دیگری هم به آلبوم اضافه کنیم...

(می‌خندد) که کمی زهرش را بگیرد؟!

 

احتمالا! هرچند در این نسخه نهایی هم هنوز غم‌انگیز بودن فضا را به ویژه با صدا و روایت شما می‌توان دریافت کرد!

خب اسمش غم‌نومه بود! (می‌خندد) فضا و حال و هوای اثر به‌هرحال از اسمش پیداست؛ قبل از حضور در استودیو با حضور پیمان قدیمی متن را تمرین کردیم و با آن کلنجار رفتم که چطور گفته شود و درنهایت به شکلی رسیدیم که امروز در آلبوم می‌شنوید. در این داستان وظیفه من این بود که فضای آدم‌های نمایش مثل فریدون و هیچا و بقیه کاراکترها را به تصویر بکشم؛ ضمن اینکه به خاطر داشته باشید که روایت من در این داستان جانبدارانه بود؛ من طرفدار فریدون بودم و عشق فریدون به هیچا را در آن روایت ستایش می‌کردم اما وقتی راجع به آدم بده‌ی داستان حرف می‌زدم لحنم تغییر می‌کرد. شاید اینها همه سبب می‌شد که آن تلخی روایت بیشتر شود. اما فکر می‌کنم خود کلام و آنچه در متن بود شنیدنی است و شنیدنش شیرین است. موسیقی‌ای هم که آقای علیزاده کار کرده نشان از این است که با «غم‌نومه‌ی فریدون» رابطه‌ای عاطفی برقرار کرده است؛ چون موسیقی را که می‌شنیدم فکر می‌کردم اتفاقا با آن فضای غمگین کار خیلی ارتباط خوبی برقرار کرده است.

 

خود به خود به سمت کاراکترهای غمگین نمی‌روید؟!

من کار کمدی زیاد بازی کرده‌ام و در بسیاری از کارها موقعیت‌های کمدی را بازی کرده‌ام. شاید شخصیتی غمگین هم بوده‌ام اما با این حال کاراکترهایی را بازی کرده‌ام که مردم برایش می‌خندیدند. موقعیت‌های کمدی را زیاد در تئاتر تجربه کردم. اما اینکه خودم غمگین باشم؛ نه.

 

رابطه‌تان با موسیقی چطور است؟

اینکه بشنوم؟

 

درباره سبک و سلیقه‌تان...

سلیقه ویژه و خاصی ندارم اما موسیقی گوش می‌دهم. موسیقی یکی از چیزهایی است که برایم خیلی جذاب است. نه اینکه خیلی مانند آدم‌های فنی و به صورت حرفه‌ای شنونده باشم اما به صورت عادی موسیقی در زندگی‌ام وجود دارد و مهم هم هست.

 

در گشت و گذارهایی که در خیابان‌های تهران دارید موسیقی گوش می‌دهید؟

یعنی اینکه در پیاده‌روی‌هایم هندزفری در گوشم باشد؟ نه! گوشی‌ام داغان است؛ نمی‌توانم! اتفاقا بعضی وقت‌ها که یادم می‌افتد و آدم‌هایی را می‌بینم که گوش‌شان بدهکار هیچ‌چیز جز موسیقی که در گوش‌شان می‌خواند نیست، می‌گویم خوش به‌حال‌شان چه حال خوبی دارد. این طرف یک نفر را دارند در خیابان می‌زنند او برای خودش همین‌طور راه می‌رود. اما من چون امکانات فنی‌اش را ندارم به جای اینکه آن موسیقی در گوشم باشد، مجبورم بد و بیراه‌های مردم بهم یا ازدحام و سر و صدا و صدای بوق ماشین‌ها را بیشتر بشنوم.

 

در لامبورگینی هم قرار بود موسیقی خیابانی و موسیقی زیرزمینی نقش مهمی داشته باشد اما با حاشیه‌هایی که برای خواننده رپ در نمایش پیش آمد و از کار حذف شد، عملا این بخش فرعی شد...

آن اتفاق که مهم نیست؛ آنچه که من می‌خواهم و فکر کردم مهم است. فکر من این بود که چون پرسوناژهای من آدم‌های خیابانی هستند و در حاشیه شهر زندگی می‌کنند نوع موسیقی که می‌طلبد هم باید از جنس موسیقی خیابانی باشد. چون یکی از پرسوناژهای من ادبیاتی که به کار می‌گیرد از جنس آنهاست. نوع موسیقی که برای این اجرا فکر کردم همان موسیقی خیابانی است که می‌شناسیم برای همین موسیقی رپ را به کار گرفتم و فکر می‌کنم درست هم از آن استفاده کردم.

 

در کنار موسیقی، چقدر در حوزه تفریحات‌تان سفر، کتاب و سینما جای دارد؟

اینها جزو آرزوهایم است؛ سفر که زیاد نمی‌توانم داشته باشم. چون سفر کردن سخت است. سفر برای آدمی است که می‌تواند برنامه‌ریزی داشته باشد که آدمی مانند من آن را ندارد؛ برنامه‌ریزی در همه‌چیز. اما سفر کردن خیلی عالی است؛ در همه‌جای دنیا این آرزوی خیلی‌هاست و البته این کاری است که مردم کشورهای دیگر می‌کنند؛ پول‌شان را جمع می‌کنند و سفر می‌روند. چون همه چیز زندگی و شرایط‌شان معلوم‌تر از ماست. برای ما مشخص نیست؛ امروز یورو ۴ هزار و ۵۷۰ تومن است دیروز ۴ هزار و ۷۰۰ تومن بود. با این تغییرهای مداوم چطور می‌خواهیم برنامه‌ریزی کنیم؟

 

کتاب را هم دوست دارم. وقتی پیش بیاید و بتوانم و برسم چهار خط از یک کتابرا  می‌خوانم. وقت‌هایی یادم می‌رود کتاب را کجا گذاشته‌ام، دوباره پیدایش می‌کنم و دوباره چهار خط می‌خوانم! کتاب‌خوانی‌ام در همین حد است؛ خیلی حرفه‌ای نیستم در این چیزها. اما می‌دانم کسانی هستند که روی کتاب‌خوانی برنامه‌ریزی دارند. به نظر من آدم‌ها با تمام مشغله‌هایشان در طول یک سال باید ۲۰۰-۳۰۰ جلد کتاب بخوانند، ولی من نمی‌خوانم. من اگر بتوانم ۲۰۰-۳۰۰ سطر از کتابی بخوانم خوشحالم؛ یعنی همین که مثل کاری که پرسوناژ اشکان خطیبی روی صحنه انجام می‌دهد بتوانم کتابی را ورق بزنم و عکس‌هایش را نگاه کنم. (می‌خندد)

 

اما در مورد سینما؛ اگر موقعیتی پیش بیاید می‌روم. معمولا دوستانم اگر اکرانی داشته باشند می‌گویند فلان روز فلان سینما دعوت هستی؛ من هم اگر برسم می‌روم. ولی کلا در یک بی‌برنامگی زندگی می‌کنم؛ کارهایم زیاد نظم و قاعده ندارد که بگویم هفته‌ای سه فیلم می‌بینم و چهار کتاب می‌خوانم.

 

دل‌مشغولی‌تان چیست؟

دخترم و پسرم مهم‌ترین دل‌مشغولی‌های زندگی‌ام هستند.

 

 

 

 

 

  • 13
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش