سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
۱۸:۴۱ - ۲۴ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۶۵۷۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

ژاله علو:دیگر مانند شکیبایی و حسین پناهی نخواهیم داشت

ژاله علو,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

خاطره‌بازی کردیم و با ماشین زمان به سال‌ها پیش رفتیم، سال‌هایی که قاب تلویزیون رنگ و نور دیگری داشت، سیاه و سفید بود و شاید گاهی رنگی می‌شد اما در عمق، پر از رنگ بود و نور! با ژاله سینمای ایران نشستیم و گپ زدیم، از روزهایی گفتیم که کسی درگیر بازی‌های روزگار نبود، سال‌های ۷۰ و ۷۱ که تلویزیون برای بیننده معنای دیگری داشت، روزهایی که سریال‌ها خانواده‌ها را دور هم جمع و به خود خیره می‌کرد، آن هم سریالی چون «روزی‌روزگاری» که خیلی حرف‌ها برای گفتن داشت. . . ژاله عُلو (شوکت علوزاده) بازیگر، گوینده، صداپیشه و مدیر دوبلاژ؛ متولد اول فروردین ۱۳۰۶ در محله سنگلج تهران است. پدرش ارتشی و پدربزرگش از خوشنویسان به‌نام دوره‌ قاجار بود. در دوره‌ نوجوانی و با عضویت در چند انجمن ادبی، به رادیو، راه یافت و وارد حرفه گویندگی شد. پس از پشت‌سرگذاشتن تحصیلاتش در دانش‌سرای مقدماتی تهران و هنرستان هنرپیشگی تهران به‌طور جدی به تئاتر روی آورد. بیش از ۵۰ فیلم سینمایی، ۳۰ سریال و فیلم تلویزیونی و ۱۵ تئاتر در کارنامه دارد که از جمله آنها می‌توان به فیلم‌های روز واقعه، جنگ نفت‏کش‌ها و مهمان مامان؛ همچنین سریال‌های امیرکبیر، وزیرمختار، مسافر ری، روشن‌‏تر از خاموشی، روزی‌روزگاری، تفنگ سرپُر، شیخ‌ بهایی و مختارنامه اشاره کرد. ژاله علو را آغازگر دوبله انیمیشن در ایران نیز می‌‏دانند. او برگزیده چند جشنواره بین‌‏‏المللی برای نمایش‌های رادیویی و چهره‌ ماندگار هنر در سال ۱۳۸۹ نیز هست. گفت‌وگوی پیش رو درباره‌ حضور او با نقش «خاله لیلا» در سریال «روزی‌روزگاری» به کارگردانی امرالله احمدجو است، کارگردانی که در هشتمین جشنواره مردمی عمار به پاس سال‌ها فعالیت از او تقدیر شد. آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی آنا با این پیشکسوت سینما و تئاتر است.

 

از «روزی‌‏روزگاری» و فضای تولید این کار بگویید. 

اغلب سکانس‌های «روزی‌روزگاری» در فضای باز گرفته می‌شد به همین دلیل با هر باد شدید یا طوفان، شرایط صحنه به ‌هم می‌ریخت و مجبور بودیم یک سکانس یا پلان را چندبار فیلمبرداری کنیم. با این حال، دو نفر هیچ‌وقت خسته نشدند و ‏کار را رها نکردند، یکی خود آقای احمدجو و دیگری مرحوم خسرو شکیبایی. 

 

چه چیزی باعث می‌شد که با این شرایط سخت، باز هم اعضای گروه تولید پای کار بمانند و آن ‌را رها نکنند؟

شرایط کار در «روزی‌روزگاری» واقعا ویژه و تکرارنشدنی بود. همه‌ ما احساس می‌کردیم که یک خانواده‌ایم و‌ علاوه بر احترام، به همدیگر محبت داشتیم. طوری که اگر یکی از دست‌اندرکاران یک روز سر صحنه نمی‏‌آمد یا جای ‏دیگری کار داشت، دلمان برایش تنگ می‌‏شد و سراغش را می‏‌گرفتیم. این حس دوستی و همدلی نیز به خاطر وجود ‏این دو نفر (آقای احمدجو و مرحوم شکیبایی) بود که تا آخرین روز تصویربرداری، هر روز بیشتر و عمیق‌تر می‏‌شد. تا جایی‌که روز آخر کار، همه‌ بچه‌ها ناراحت و گرفته بودند. ‏

 

سهم آقای احمدجو به‌عنوان نویسنده و کارگردان در این همدلی چقدر بود؟

شخصیت خود آقای احمدجو هم بسیار یگانه و خاص است. به نظر من ایشان صاحب سبک خاص خودشان در روایت ‏قصه و فیلمسازی هستند که کمتر مثل ایشان در تاریخ سینمای ایران داشته‏‌ایم. گرچه متاسفانه قدر ایشان شناخته ‏نشده و آن‌طور که باید و شاید از دانش و مهارت او استفاده نشده است. حتی با تاسف باید بگویم که خیلی از ‏جوانان ما این کارگردان کاربلد را نمی‌شناسند و از تاثیری که کارهای ایشان بر سینمای ایران داشته، بی‌اطلاع هستند. ‏

 

بروز و ظهور این یگانگی و خاص بودن چگونه بود؟

خاطرم هست که برای «روزی‌روزگاری» که اغلب صحنه‌هایش در بیابان گرفته می‌شد‌ خود ایشان می‌رفتند و در ‏همان محل و منطقه‏‌ای که قرار بود فیلمبرداری شود، روی خاک می‌نشستند و فیلمنامه را می‏‌نوشتند یا بازنویسی می‏‌کردند. با علاقه و عشق خاصی هم این کار را انجام می‌دادند، علاقه‌ای که مثال‌‌زدنی نیست.‏

 

همین عشق و علاقه بود که به دوستان تولید، مثل شما هم سرایت می‌‏کرد؟

«روزی‌روزگاری» برای من نه به‌عنوان یک کار، بلکه به‌عنوان یک خاطره‌ شیرین و به‌یادماندنی، همیشه ماندگار ‏است و همیشه با یادآوری‌اش حالم خوب می‌‏شود و خوشحالم از اینکه آن ‌را پذیرفتم. ضمن اینکه همواره از آقای ‏احمدجو ممنونم که زمینه‌ حضورم را در این کار فراهم کرد. ‏

 

نقش «خاله لیلا» را چه‌طور پذیرفتید؟ باتوجه به اینکه گفته بودید در آن دوره، از تهران خارج نمی‌شدید و همیشه با دقت و سخت‌گیری نقشی را انتخاب می‌کردید؟

نقش «خاله لیلا» از آن نقش‌هایی بود که دوست داشتم بازی کنم. کاراکتر یک انسان قدرتمند و مسلط بر خود بود که همیشه دوست داشتم، در کل از همان ابتدا ازنقش‌هایی که خاله‌خان باجی می‌شوند، خوشم نمی‌‏آمد. نه اینکه رنج نکشیده باشم یا زندگی راحتی داشته باشم، اتفاقا من هم در زندگی خیلی سختی کشیده‌‏ام، اما پدرم که یک ارتشی مقتدر و در‌عین‌حال بسیار مهربان بود، طوری ما را تربیت کرده است که روی پای خودمان بایستیم و در عین اینکه با مشکلات و مسائل دست و پنجه نرم می‌کنیم، هیچگاه احساس کمبود روحی نداشته باشیم و به اصطلاح غُر نزنیم یا ناله نکنیم. بالاخره مشکل در همه‌ زندگی‌ها هست، بعضی‌ها رنج مویه می‌کنند و گریه و زاری راه می‌اندازند، اما باید در مقابل مشکل ایستاد و با قدرت سعی کرد تا حل شود. یکی از دلایلی که نقش «خاله لیلا» را دوست داشتم و علی‌رغم اینکه از تهران بیرون نمی‌رفتم، آن را قبول کردم، همین قدرت خاله لیلا و در عین حال، فیلم‌نامه خیلی جذاب و شیرین «روزی‌روزگاری» بود. 

 

ژاله علو,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

از سوی چه کسی این نقش به شما پیشنهاد شد و چه شرطی برای پذیرفتن آن داشتید؟

خود آقای احمدجو به من پیشنهاد بازی در این سریال را داد، زمانی که با من تماس گرفتند؛ پرسیدند معیار شما برای قبول نقش چیست، من هم گفتم معلوم است، فیلم‌نامه! ایشان با اعتماد‌به‌نفس و مطمئن گفتند «پس حتما این نقش را قبول خواهید کرد.» فیلم‌نامه را که خواندم، واقعا از آن نقش خوشم آمد و قبول کردم. تا همین لحظه هم از قبول بازی در این نقش خوشحال هستم. امیدوارم مورد پسند واقع شده باشد. 

 

حتما همین‌طور است و حتی می‌توان گفت که خیلی‌ها هنوز شما را با آن نقش می‌شناسند. 

جالب این بود که ما وقتی در میمه (اصفهان) راه می‌رفتیم، بچه‌های ده، دوازده ساله، هفت، هشت ساله وقتی در خیابان من را می‌دیدند، «خاله» خطابم می‌کردند و حالم را می‏‌پرسیدند. حتی خیلی از بزرگ‌تر‌ها هم به من «خاله» می‌گفتند، خدا رحمت کند آقای حسین پناهی را؛ ایشان هم همیشه مرا خاله صدا می‏‌کرد. 

 

خدا رحمتشان کند، چه خوب که از حسین پناهی یاد کردید، کمی از شخصیت او بگویید. 

حسین پناهی نه تنها برای من بلکه برای همه ایران عزیز بوده و هست، مرحوم پناهی، به‌جای عناوین دیگر همیشه به من می‌گفت خاله، از ته دل و واقعی هم می‌گفت. واقعا یادی که از او دارم خیلی برای من عزیز است. برای اینکه این شخصیت منحصربه‌فرد بود؛ از نظر درک، از نظر احساس، از وجه سادگی و از هر نظر که فکر کنید، چون من حسین را از نزدیک می‏‌شناختم، قاطعانه می‌گویم که واقعا نمونه‌ او را ندیده‌ام. او خیلی وارسته بود، خیلی شور و هیجان داشت و خیلی هم درک هنری بالایی داشت، ولی صدایش در نمی‌آمد، یعنی خودنمایی نمی‌کرد. در عین حال با هنرمندی، نقشی را که پذیرفته بود، بازی می‏‌کرد، طوری‌که بیننده فکر می‏‌کرد این خود او است، نه نقشی که بازی می‏‌کند. مثل نقش «گل آقا» در قسمت‌های پایانی «روزی‌روزگاری». متاسفانه همیشه کسانی هستند که وقتی از میان ما می‌‏روند، جایگاه و ارزش واقعی آن‌ها معلوم می‌شود. 

 

نقش آقای احمدجو در کیفیت بالای بازی‏‌ها چه بود؟

آقای احمدجو هم بسیار زحمت کشیدند، به‌خصوص برای نوشتن فیلم‌نامه‌ که کارشان عالی بود. ایشان در نظر می‌گرفتند که در این قسمت مثلا آقای شکیبایی باید بازی کند، در این قسمت باید سوار شود و برود، از کجا باید بیاید و به کجا برود، چگونه باید باشد، می‏‌رفتند همان‏جا و همان‏جا می‌‏نشستند و می‌نوشتند و همین واقع‏گرایی و صداقت خالص بود که من و همه گروه را به بیابان کشید. 

 

حسی که شما در نقش «خاله لیلا» داشتید هم از این واقعیت و صداقت بی‌‌بهره نبود. مثلا در صحنه‏‌ای که مراد، مسابقه کُله‏کَنی را می‌بَرد و زودتر از بقیه می‌‌رسد یا وقتی مقابل خاله لیلا دوزانو می‌نشیند و از او می‌‌خواهد تا برایش به خواستگاری برود!

آن صحنه خیلی قشنگ بود. . . خیلی قشنگ بود. بههرحال من او را پسر خودم می‌دانستم. چون خاله، یک زایش تازه به او داده بود، یعنی یک آدم دیگر شده بود. از جایگاه یک راهزن به مرتبه‌ یک آدم درست کار آمده بود، خوب شده بود یعنی عکس آن زمانی که سر صندوق می‌رود تا یک چیزهایی بردارد و جوری است که اگر آنچه می‌خواهد پیدا کند، می‌گذارد و می‌‏رود و هیچ چیز برایش مهم نیست. آنجا هم که آمد و گفت: خاله پسر نمی‌خواهی؟ این برای من خیلی واقعی و پُراحساس بود. . . نمی‏دانم آنجا اشک‌های من را کسی دید یا نه؟!

 

ژاله علو,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

یعنی آن اشک‌‌ها در فیلم‌نامه نبود؟!

نه! حس واقعی خودم بود. در سکانس دیگری هم که گفتید همین‌طور شد، یعنی هم اشک بود هم لبخند. سکانسی که مراد مسابقه را می‏‌بَرد و اول می‏‌شود. مثل مادری که هم خوشحال بود که بالاخره پسرم سر به راه شده و هم اشک شوق داشت. یادش بخیر، خسرو نظیر نداشت، نظیر نداشت، من نمی‌گویم کسی دیگر نیست که قشنگ بازی کند، چرا، خیلی از بازیگرهای ما خوب بازی می‌کنند، ولی او در تیپ خودش و شخصیت خودش، فوق‌العاده بااحساس و زیبا کار می‌‏کرد. 

 

بازی ایشان چقدر روی کیفیت بازی شما تاثیر داشت و بالعکس؟

دو نفری که هم‌تراز هستند، روبه‌روی هم می‌ایستند و می‌فهمند که به هم چه می‌گویند. این فهمیدن نه تنها از راه گفتار، بلکه از راه نگاه و زبان بدن هم منتقل می‏شود. این نکته در زندگی معمولی هم همین‏طور است، یعنی وقتی که شما با یک‏نفر در حال صحبت هستید، اگر او حرف شما را بفهمد، حس شما را درک کند، این درک و فهم متقابل در صورت شما، نگاه شما، لبخند شما و احساس شما اثر بسیار متفاوتی خواهد داشت تا وقتی که با کسی صحبت می‏کنید که حرف شما را نمی‏فهمد. من به این تاثیر، اعتقاد دارم و معتقدم هنگام فیلم‌برداری، دو نفری که رودررو حرف می‌زنند حتماً باید روبه‌روی هم و چشم‌درچشم هم باشند. بعضی بازیگران گاهی خسته‏اند یا به هردلیل، می‏گویند بیایید پلان‏های من را بگیرید، می‌خواهم استراحت کنم، در این مواقع، هم خودش و هم بازیگر نقش مقابل، مجبورند به روبه‌رو نگاه ‌کنند یا باید دست فیلم‌بردار را نگاه کنند یا اینکه به هوا زل ‏بزنند. اینجاست که حسی در چشم‏ها و صورت بازیگر شکل نمی‏گیرد یا خیلی کمتر از آن چیزی است که باید باشد. ولی در تمام آن سکانس‏‌هایی که خسرو و من با هم داشتیم، اگر من کار نداشتم، می‌ایستادم و او هم اگر کار نداشت، می‌آمد و می‌ایستاد، برای اینکه نگاه ما نگاهی که واقعی است و نه نگاه روی هوا باشد. 

 

با تعابیری که از این مجموعه دارید، فکر می‌کنم بهترین کار در کارنامه هنریتان را «روزی‌روزگاری» می‌دانید، درست است؟

به هر حال کار خوبی بود و باید بگویم که احمدجو واقعاً در زمان خود، فوق‌العاده کار کرد و اگر حمایت لازم از او می‌شد کارهای فوق‌العاده‌تر و بهتری می‌ساخت. چنانچه با همه‌ مشکلاتی که معمولاً در این کارها وجود دارد، ایشان آن کار و کارهای دیگر را ساخت که عالی بودند و به واقع می‌توانم بگویم که همه‌ ما به‌خاطر نگاه قشنگ و درست آقای احمدجو، در آن خاک، در آن گرما، در آن صحرا، در آن موقعیت سخت، نه تنها دوام آوردیم، که با عشق و علاقه کار کردیم و روزی‌روزگاری را تعریف کردیم. بیشتر او بود که نیرو می‌داد و واقعا متاسف هستم که قدر او دانسته نشد. 

 

خب شاید بخشی از دلیل این قدرنشناسی هم، این باشد آقای احمدجو خیلی اهل‌های‌وهوی و خودنمایی نیستند. 

بله. آقای احمدجو آدم سربه‌زیری بود و بدون غوغا کارش را می‌کرد، چون عاشق کارش بود. ولی آن توجهی که باید به او بشود، نشد. البته مردم این کار را کردند و هم قدرش را دانستند و هم کارش را پسندیدند. به‌هرحال خوشحال هستم واقعاً خوشحال هستم که در آن کار بودم و تنها چیزی که می‌گویم؛ کاش بیش از این‌ها به آقای احمدجو توجه می‌شد.

 

 

 

aftabeyazd.ir
  • 17
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش