سه شنبه ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۹:۳۰ - ۰۶ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۱۳۹۵
هنرهای تجسمی

گفت‌وگو با «کيومرث کياست» به مناسبت نمايشگاه «روايت جنون» در گالري ساربان

انسان تک‌ساحتی نيستم

کيومرث کياست,اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی

کيومرث کياست متولد ١٣٢٧ در تبريز است و از سال ١٣٥٢ فعاليت خود را در مطبوعات آن دوره مانند فردوسي، نگين و بعدتر کتاب جمعه به‌عنوان طراح آغاز کرده. کياست از‌جمله کساني بود که نه‌تنها با مجلات فکاهي هرگز کار نکرد؛ بلکه هيچ‌گاه به سمت کاريکاتور عامه‌پسند نرفت و در عوض به کاريکاتورهايي تمايل نشان داد که طراحي‌محور و نخبه‌گرا بود و در مفهوم نيز به ابعادي جدي و فراتر از شوخي‌هاي عاميانه تنه مي‌زد؛ مسئله‌اي که در آثار اخير او با عنوان «روايت جنون» که در گالري ساربان برپاست، نيز مشهود است. او به دليل نگاه چند‌ساحتي خود درگير محافل و چارچوب‌هاي خاص سياسي و ايدئولوژيک نشده و با وجود حضور جدي در عرصه هنر دنباله‌رو نظريات اين محافل يا ايدئولوژي‌ خاصي نبوده. بيشتر به زيبايي‌شناسي و فرم هنري توجه دارد؛ هرچند نوعي نگرش انتقادي و اجتماعي در دل آثارش نهفته است.

 

آثار اين نمايشگاه، فيگوراتيو با محوريت انسان، به شکلي دفرمه شده است. چرا انسان و فيگور به‌تنهايي موضوع اين تابلوهاست و موضوعات ديگر را نمي‌بينيم. منشأ اين شدت از نابودي و دفرماسيون در اين فيگورها چيست؟

فروردين سال گذشته نمايشگاهي با عنوان «زندگي دوزخي من» برگزار کردم. اين عنوان به هر طريق برگرفته از شرايط زندگي و وضعيت خود من بود. بعد از آن نمايشگاه قرار بود ارديبهشت ٩٥ کار جديدي را شروع کنم. مي‌خواستم زندگي خود از کودکي را بيان کنم؛ اما خب حادثه‌اي مسير اين آثار را تغيير داد. متأسفانه خانم من از سال ٩٢ بيماري شديدي گرفت و هم‌زمان با بيماري سرطان و مراحل شيمي‌درماني که صورت مي‌داد، ما با يکديگر رنج مي‌کشيديم و به‌همين‌خاطر در «زندگي دوزخي من» طراحي‌هاي خاصي شکل گرفت؛ اما متأسفانه بدن همسرم شروع کرد به گسترش متاستاز و تير سال گذشته بيماري او شديد شد.

 

من در تيرماه اثري کشيدم و هنوز باور نداشتم که اين اتفاق رخ خواهد داد و متأسفانه اول مرداد همسر من ديده از جهان فرو‌بست. آن اثر که در تير ماه کشيدم، شکل چندپاره‌اي داشت که با همه آثار اين نمايشگاه نيز فرق مي‌کند. من بعد‌ها به خودم که نگاه کردم، ديدم تکه‌اي از من از بين رفته و اين مسئله در اين آثار به‌خوبي ديده مي‌شود. در حقيقت آن اثر اوليه يک نوع فراروي بود که در علم روان‌شناسي به آن مي‌پردازند که انسان حس‌هايي را مي‌بيند که خيلي هم واقعي نيست؛ اما مي‌تواند آينده را پيش‌بيني کند. به هر طريق ديدم بعد از مرگ همسرم تکه‌اي از من کنده شده است و حس‌هايي داشتم و باورم نمي‌شد که اين اتفاق رخ داده است. هفت، هشت روز پس از مرگ همسرم شروع کردم به اسکيس‌زدن و بر سر مزارش قول دادم که اين پتانسيل عظيم، حالت نامتعارف، اين حس عاطفي را که با خاطرات، يادآوري‌ها و نيازهاي حسي و عاطفي من گره خورده بود، به اثر تبديل می‌کنم و نمي‌گذارم از اين مرگ به سادگي بگريزد. من از اول مهر کار را با پتانسيل‌هاي حاصل از مرگ همسرم شروع کردم. حقيقت آنجاست که من مرگ‌انديش نيستم. من زندگي را دوست دارم و داشتم.

 

من در حقيقت به گذشته، به زيبايي و مفهوم‌هاي فلسفي که مي‌فهميدم، رجوع کردم و سعي کردم بر پايه آنچه کسب کرده‌ام، آنها را به تصوير بکشم؛ ولي نظرم اين بود آثارم مشمئزکننده و مرگ‌انديش نباشد؛ اما درد و غم و حالاتم را نشان بدهد و نمي‌توانستم غير از اين تصويرها و خطوط کار کنم.

 

البته اين تصاوير به نظر جداي از حالات شخصي، برخي از مسائل اجتماعي عميق‌تري هم در دل خود روايت مي‌کند... 

مي‌خواستم تکنيک‌هاي خاصي را در کارم کشف و استفاده کنم که حاصلش در اين آثار هويداست. ريزه‌کاري‌هايي در تکنيک وجود داشت که من سعي کردم به آنها بپردازم و در مسير خلق، اين آثار را اصلاح کردم تا هم اثر هنري باشد، هم ماندگار باشد، هم به صورت مثالي باشد از زندگي خصوصي من و هم بتواند دوران تاريخي زمان خودم را هم نشان بدهم و فراگير باشد. چطور است که يک هنرمند مقطعي از زندگي يک زوج در زمان جنگ اول را نشان مي‌دهد يا مثل «دو زن» دسيکا که اثراتش بيشتر از فيلم‌هاي جنگي است که ديديم. در واقع مي‌خواستم اثرات چندگانگي را نشان دهم.

 

اين ذهنيت در پروسه کار شکل گرفت؟

عوامل متعددي وجود دارد. من ٧٠ سال است که ذهنم از تصاوير، هستي‌شناسي‌ها و ايدئولوژي‌هاي مختلف پر شده است. هدفم مشخص بود و درعين‌حال قراردادي هم با گالري داشتم که اين هم مسئله مهمي بود. من سعي کردم که در اين آثار خودم را تکرار نکنم و اين خيلي سخت است. من براي دوري از اين تکرار به سراغ تکنيک‌هاي جديدي رفتم که اين تکنيک‌ها تأثير زيادي در انتقال مفهوم ذهني من مي‌گذاشت. مثلا بافت‌هايي که در آثار وجود داشت، تزیيني نبود. بافت‌ها مثل زخمي بر روي بدن فيگورها با خود سوژه اثر تنيده شده است. واقعيت آن است که شروع کار براي من هميشه اضطراب‌انگيز است؛ اما در پروسه که مي‌افتم، ديگر همه‌چيز خودش پيش مي‌رود. وقتي شروع مي‌کردم به خلق، کارهاي سخت را که نياز به تمرکز داشت، در آن گرما و حرارت انجام مي‌دادم و بي‌محابا مي‌رفتم درون آثار. خط‌ها بدون ترس کشيده شده است. اين فرم‌ها با قلم‌هاي درشت انجام شد؛ به‌گونه‌اي‌که شبيه به خطوط کاليگرافي چيني شد؛ در‌صورتي‌که من خطاطي نمي‌دانم. من به تابلوها حمله مي‌کردم.

 

باورتان نمي‌شود. رنگ را درست مي‌کردم، به داخل تابلو مي‌رفتم و يکباره مي‌دیدم که اثر تمام شده است. خيلي سريع تمام شد و زيبا شد. سعي مي‌کنم کار را روبه‌راه کنم و اين کارها را هم مي‌کردم و نتيجه‌اش اين شد و نتيجه‌اي که نقطه شروع نبود؛ اما در کار من نقطه‌عطفي شد. با توجه به ديدگاه‌ها و عکس‌العمل‌هايي که نسبت به آثار من وجود دارد، بايد بگويم من با صداقت کار کردم و هدفم حراجي و چه و چه نبود. براي من مهم بود وقتي خروجي بيرون مي‌آيد، کار از نوعي دغل فاصله بگيرد و نگويند که بازار اين را خواسته يا کار بازاري انجام داده است.

 

شما در دوراني به صورت جدي فعاليت کرديد که برخي ايدئولوژي‌هاي سياسي و اجتماعي بر آن حاکم بوده است. اين ايدئولوژي‌ها چقدر به ذهن شما ساختار داد و چه تأثيري بر آثار امروز شما گذاشته است؟

براي پاسخ به اين سؤال بايد برگرديم به کودکي و وضعيت زندگي من. پدر من چاپخانه داشت. چاپخانه در آن زمان تجاري نبود و کسي دنبال اين کار مي‌رفت که روشنفکر باشد. روشنفکر نه به معناي فحش‌دهنده که امروز باب شده است. پدرم کتاب مي‌خواند و کتاب در جاي‌جاي خانه ما حضور داشت و پدرم ديدگاه‌هاي سياسي و اجتماعي خاص خودش را هم داشت که خيلي مهم است. من هم کنجکاو بودم. من در اين خانه زندگي کردم. اينها را من سال پيش که گذشته‌ام را بررسي و نقد کردم، يافتم. به نوعي يک بازبيني در کل زندگي‌ام شد. اين گذشته من، من را ساخت. مثلا پدرم سه مقاله آل‌احمد را مي‌خواند و مي‌گذاشت جايي که من هم بردارم و بخوانم. پدرم که مي‌رفت، من برخي کتاب‌هاي دوما و دوران انقلاب فرانسه را که در حقيقت از من پنهان مي‌کرد، برمي‌داشتم و مي‌خواندم چراکه کنجکاو بودم که مگر چه چيزي در آن هست که از من پنهان مي‌کند. در واقع اين تأثيرات عميق‌ترين تأثيرها بر شکل زندگي من بود. البته که ازکارافتادگي پدرم و شرايط سخت زندگي او در سال‌هاي پاياني عمرش نيز اين‌گونه بود.

 

اين جست‌وجوگري در سير آثارتان بوده است. آثار اين نمايشگاه با آثار سال گذشته شما و آنچه در نشريات قبل و بعد از انقلاب از شما منتشر شده است، تفاوت بسياري دارد.

کاملا صحيح است. من آدم آکادميکي نبودم. مثل مالويچ، کاندينسکي، پيکاسو و خيلي‌هاي ديگر که در اوايل قرن بيستم از آکادمي بيرون آمدند. من معتقدم کساني که آکادميک بودند، دست و پايشان بسته بود. اينها به واسطه آموزش‌ها، همواره به يک فرم ظاهري دست مي‌يافتند و نمي‌توانستند آزادانه کار کنند و من اين قيدوبندها را در کارم ندارم. من نگاه دقيقي به پروسه شکل‌گيري آثار هنري داشتم. مثلا از نگارگري خوشم نمي‌آيد اما جزئيات آن را دقيق مطالعه مي‌کنم. ولي واقعيت اين است که مجموعه اينها به يک تصوير ذهني و ايدئولوژي تبديل مي‌شود و کنجکاوم به پيداکردن اينکه من کجاي اين جهان ايستاده‌ام. کنجکاو در مطالعه تکنيک و تاريخ هنر و معماري ايران و جهان. به صورت دوره‌اي و موردي هنر قبل و بعد از اسلام را مطالعه کردم. قرن بيستم را بسيار کار کردم. من آثار سزان و پيکاسو را روزشمار به صورت اسلايد مطالعه مي‌کردم. همه اينها تأثير گذاشت.

 

اين آثار هرچند وجهي شخصي داشته اما وقتي وجه عمومي پيدا مي‌کند، حامل ديدگاه‌هاي انتقادي مي‌شود. اين آيا به دليل ذات خود رسانه است که شما انتخاب کرديد يا حاصل دوره خاصي از زيست هنري شما که درگير بسياري از تفکرات سياسي و اجتماعي خاص بوديد و اين مسئله در شما نهادينه شده است؟

اين‌ در پيشينه کار من وجود داشته است. اما الان بيشتر تکنيک براي من مهم است و من تکنيک تازه‌اي را در آثار خودم به کار بردم. اينها حاصل تقريبا ٥٠ سال تجربه است. اما خب، نمي‌دانم اگر آموزش مي‌ديدم مي‌توانستم اين‌گونه باشم يا نه. من در کنکور دانشگاه رد شدم. آن زمان کپي‌کار خيلي ماهري بودم. اما کپي را از همان زمان ناکامي در رفتن دانشگاه رها و شروع کردم به کار ذهني انجام‌دادن. جست‌وجوگر اين مسائل بودم. نمايشگاه‌هاي چندي گذاشتم و انقلاب که شد سفرهاي خارجي رفتم و همچنين متوني درآمد که قبل از انقلاب کمتر در دسترس بود. در انقلاب يکباره سيل کتاب‌ها آمد و ما شبانه کتاب را مي‌خوانديم و تا صبح تمام مي‌شد. اما در آن زمان پخته‌تر شديم. البته هر قدر که شما بخواهيد بدانيد همه کارها و روش‌ها چيست، جهان چه مي‌گويد و در پيرامونت چه اتفاقي دارد رخ مي‌دهد و هم بتواني کار هنري بکني و جامعه و طبقات را بشناسي، کار سختي است و عمر کفاف نمي‌دهد. تبريز و آذربايجان با مسائل تاريخي و اعتقاداتي که در آن وجود داشت هم از سويي به من تزريق شد. اما من هيچ‌گاه دوست نداشتم تک‌بعدي باشم و مي‌خواستم تضادها را هم ببينم.

 

يعني حاصل يک تفکر فراگير در يک دوره خاص نيست که مثلا حتي ژست باشد يا هر چيزي شبيه به آن؟

نه اين‌گونه نبود. يکي از مسائلي که بايد بگويم، من هم‌محله‌اي صمد بهرنگي بودم و با برادرش دوست و هم‌کلاس. مي‌گفت برادر من نويسنده است. بعدها کتاب‌هايش دست من افتاد. شروع کارهايش خوب بود اما من بعدتر از خودم مي‌پرسيدم يعني چه؟ مثلا او در آغاز کتابش مي‌نوشت که فلان کتاب را فلان طبقه اجتماعي نخواند. برايم جاي سؤال بود که چرا؟ و تندروي‌هايي خود کتاب داشت که من مانده بودم. من در همان زمان با غلامحسين ساعدي هم آشنا بودم. يکباره ديدم که او چيز ديگري است و ساختار مشخص و فرم زيبايي دارد. آقاي بهرنگي اينجا را نخوانده بود که اثر هنري را نمي‌توان شعار داد. من اين‌گونه مي‌بينم. من ابتدا دنبال موضوع و محتوا نيستم. دنبال زيبايي و فرم هستم. بعد که فرم براي من حل شد، محتوا هم مي‌آيد. همه آثار اين وضعيت را دارند.

 

آيا ذات طراحي، شکلي انتقادي دارد؟

بياييم يک چيز را روشن کنيم. چرا اين طراحي اسمش طراحي شد؟ اين آثار با طراحي آکادميک تفاوت دارد. در زمان اردشير محصص و ديگران، گفتند اسم اين‌گونه آثار را در مقابل کاريکاتور که البته من سراغش نرفتم، چه بگذارند؟ من دنبال زيبايي‌شناسي و فرم بودم و سادگي‌اي که در کاريکاتور بود را دوست نداشتم. کار من در ابتدا خيلي ساده است. اتودهاي اوليه‌ام هست. آن چيزي که آثار من را جذاب مي‌کند مثلا بافت‌هاست. اين بافت‌ها چيزي است که مفهوم مي‌دهد. هنرمنداني هستند که تابلوهايشان تکرار مي‌شود، من اين کار را نکردم و اين بافت‌ها بيخودي نيست. من دوست دارم مخاطب جلوي اثر بايستد. اين در پروسه توليد هنر و خلق اثر بسيار مهم است. من البته گفتم شرايط بحراني داشتم و اين فشار رمانتيک نبود بلکه واقعي بود؛ به سرم آمده بود. من نمي‌توانستم از دردي به درد ديگر بروم. خيلي حقيقي و وحشتناک بود و اينها اثر گذاشت و خروجي‌اش همان بود.

 

يعني چيزي در ناخودآگاه شما بوده که در مسير خلق اثر بروز پيدا کرده است؟

اينها روي ديوار دوباره براي من تغيير کرده است. من نمي‌توانم بيان کنم. آنچه در من رخ داده به عنوان مخاطب بگويم اين‌گونه است. من يک اعتقاد دارم از يک فرم ثابت خسته مي‌شوم؛ براي همين هميشه به کثرت و تجربه فکر کرده‌ام.

 

نگرش سياسي خاصي نداشتيد. حضورتان در مطبوعات به خاطر ميل به تجربه‌کردن بود يا دليل خاصي داشت که مخصوص آن دوره بود؟

درست است. من البته انديشه‌اش را به واسطه مطالعات آن دوره داشتم ولي اينکه وابسته به تشکيلاتي باشم نه اين‌گونه نبوده است. من کار خودم را مي‌کردم اما اجازه مي‌دادم که زمان انتقادهاي مرا ثابت كند. من جامعه‌شناسي را بسيار دوست داشتم و خيلي مسائل را مي‌خواندم و تحليل مي‌کردم که جامعه ما چگونه است و حقيقتش چگونه بوده است. من صحنه‌هايي از انقلاب را کشيدم، پيش از اينکه انقلابي رخ بدهد. اينها مثل رويا و خواب به ذهن من مي‌آمد. واقعيت‌هاي محيط را حقيقتا درک مي‌کردم و با افرادي از طيف‌هاي مختلف سرو کار داشتم. من هيچ‌گاه يک اتوپياي ذهني نداشتم که فقط در کتاب باشد و در جامعه به دنبال ايده‌آل‌هاي خود بودم. من زياد نمي‌خواهم در چارچوب‌ها زندگي کنم.

 

شما در گذشته با يک‌سري مجلات روشنفکري کار کرديد و با يک‌سري از آنها نه؟ اين دليل ايدئولوژيک داشت يا خير؟

در آن زمان مجلات ادبي و روشنفکري به تعداد انگشتان دست بود اما خوب به نوعي هرکدام به يک نوع ايدئولوژي وابسته بودند. مجله فردوسي و نگين آدم‌هايي راديکالي نبودند ولي در بين روشنفکران خواننده داشتند و من آنجا کار مي‌کردم. بعدتر کيهان در آن زمان جمعه‌ها يک صفحه ويژه‌اي داشت که مثلا شاملو اول بار شعرهايش را در آنجا منتشر مي‌کرد؛ در سال ٥٢. محصص طرح‌هايش را به آنجا مي‌داد و من هم با آنها همکاري مي‌کردم. در روزنامه اطلاعات هم صفحه‌اي درست شد که من با آنها هم همکاري مي‌کردم اما کم‌کم در آن مجلات را بستند و توقيف کردند.

 

شما از طريق شخص خاصي به اين محافل راه پيدا کرديد؟

مثلا من کارهاي خاصي براي انقلاب کشيدم که ماهيتي ضدسرمايه‌داري داشت. اعتقاد داشتم موضوع اقتصادي ايران حل‌شدني نيست. آن زمان دوستاني داشتم که کارهاي من را به آقاي شاملو دادند و کارهاي من در کتاب جمعه چاپ شد؛ در شماره شش کتاب جمعه. خب قبل از انقلاب آگاهي‌ها اندک بود. روشنفکرها به شکل محفلي دور هم جمع مي‌شدند. اشعار به شدت سمبوليستي و نمادين بود. کتاب‌هايي که ترجمه مي‌شد، بيشتر آفريقايي و آمريکاي لاتين بودند که بتوانند حرفشان را بزنند.

 

شما در محافل روشنفکري رفت‌وآمد داشتيد و آيا اين محافل براي طراحان و نقاش‌ها هم شکل مي‌گرفت؟

واقعيت اين است که من به محافل روشنفکري نمي‌رفتم. اما مي‌دانستم چه خبر است. خيلي‌ها مي‌رفتند و به يکديگر معرفي مي‌شدند. نقاشان و کاريکاتوريست‌ها چندان محفل خاصي نداشتند و به صورت اندک وارد اين‌گونه محافل مي‌شدند؛ دوران خاصي بود.

 

در کل دوتا گالري بود که فعال بودند. همه نويسنده‌ها آن زمان به تالار قندريز مي‌آمدند و درباره آثار محصص و پاکباز و جودت و... مي‌نوشتند و تنها اين طيف بودند که کار جدي مي‌کردند و بعدتر هم از دل آن جماعت سقاخانه بيرون آمد اما در واقع اين تجربه‌ها مشابه حرکاتي بود که در دنيا شکل مي‌گرفت و به همان سبک آن را اينجا هم اجرا مي‌کردند؛ مي‌خواستند بگويند که ما اينجا هم از اين حركات داريم.

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 14
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش