جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
۲۱:۴۰ - ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۲۰۱۵۳۳
فستیوال ها و جشنواره های هنری

نگاهی به فیلم های جشنواره فجر ۳۵

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,جشنواره,فیلم های جشنواره فجر ۳۵

مشکل است بخواهم از بین فیلم هایی که در جشنواره ۳۵ فجر دیده ام، یک فیلم خوب به معنای واقع را انتخاب کنم. فیلم ها درکل راضی کننده نبود، امابه هر رو، می توان به بعضی از آن ها اغماض کرد، شاید. نگاهم به فیلم هایی که دیده ام،‌ این است:

 

··

بی رگ/ «رگ خواب»

شاید بهترین فیلم  حمید نعمت اله «بوتیک» باشد اما بعد از «بی پولی» و «آرایش غلیظ» ـ که به نظرم اهمیت چندانی نداشتند ـ فیلم آخر او می تواند برتر از سایر فیلم هایش باشد. با این حال از ضعف های آشکاری برخوردار است. مهم ترین آن ریتم فیلم است که مانع از دنبال کردن مسیر قصه ـ اگر قصه ای در کار باشد ـ می شود. بعد هم گویی نعمت اله مجذوب بازی لیلا حاتمی شده و تمامی صحنه ها لبریز از چهره او، نشسته یا ایستاده با نگاه محزون و اشک در چشمان است [مشابه آن چه در «سر به مُهر» دیده بودیم]. «مینا» (لیلا حاتمی) دراین فیلم یک زن مطلقه تنها و بدشانسی در زندگی ست. زنی که اسیر یک مرد به ظاهر مهربان و خوش قلب (کوروش تهامی) می شود تا عشق را تجربه کند ولی در نهایت با فریب و ناکامی رو به رو می گردد. نعمت اله می توانست از طریق ارتباط عمیق تر میان لیلا با آن مرد دو چهره به روی چنین احساس های بشری آزمایش تازه ای انجام دهد لیکن فیلم نتوانسته است به روح شخصیت ها نفوذ کند هم چنان که اصغر فرهادی با «چهارشنبه سوری» اش نزدیک شد.

 

وارونگی/ «خفه گی»

فریدون جیرانی با سه گانه اش («قرمز»، «شام آخر» و «آب و آتش») نشان داد که به «فیلم نوآر» تعلق خاطر دارد و به فیلم هایی تاریک و نومید کننده که به تنهایی و ترس می پردازد. «خفه گی» در فضایی تیره و تار، سرد و بارانی، برفی و یخ زده، در یک آسایشگاه روانی می گذرد. با سه شخصیت عمده: دختری بیمار روانی (پردیس احمدیه)که به گونه رد گم کنی خود را به کمک پرستاری روان پریش (الناز شاکردوست) بیمار جلوه می دهد تا بتواند از شر شوهرش (نوید محمدزاده) خلاص شود اما شوهر به تصور خیانت همسر و در رابطه با پرستار دسیسه ای می چیند و بدین طریق ماجرا شکلی وارونه به خود می گیرد… فیلم قصه سرراستی ندارد و بیشتر در راهروها و اتاق های نیمه تاریک و خفه می گذرد تا در انتها که با یک ضربه ناگهانی تمام می شود.

 

ماشین رؤیا/ «فِراری»

فیلم نسبتاً مفرح علیرضا داودنژاد با نگاه به ماجرایی که ظاهراً اتفاق افتاده، به نوعی تجربه تازه ای است؛ هر چند به پای آثار چشم گیر او «نیاز» و «مرهم» نمی رسد اما در داستانی تند و طنز آمیز می خواهد برخورد میان یک دختر نوجوان فراری (ترلان پروانه) ـ که در رؤیای رسیدن به ماشین گرانبهای «فِراری» است ـ را با راننده ای (محسن تنابنده) و پرسه  و جست و جو در شهر به نمایش گذارد… اشکال «فِراری» در کمبود قصه آن است و پُر کردن با صحنه های گذر مداوم در ترافیک شهر. به نظر می رسد فیلم قصد ترسیم فاصله طبقاتی را هم دارد که موضوعی کهنه است و داود نژاد در این راه توفیق نیافته. منتها امتیاز اصلی به بازی ترلان پروانه بر می گردد که به خوبی در قالب دختری در جامعه امروز جا افتاده است.

 

آرایش غلیظ/ «نگار»

درباره این فیلم حیرت آور رامبد جوان چه باید گفت؟ هنوز یاد کمدی نئورئالیستی اش «ورود آقایان ممنوع» هستیم و اینکه چرا او آن زمینه را رها کرده،‌ نمی دانیم. فیلم در حقیقت مخلوطی غلیظ از انواع چیزهاست، از «نیکیتا» و «لوسی» لوک بسون گرفته تا کارهای هیچکاک (کشتن اسب در «مارنی») و بسیاری صحنه های محیر العقول به سبک «اژدها وارد می شود» مانی حقیقی [و هم او مرد خبیث ماجرا هم هست!]. نگاه خوش ساخت و با فرمی شکیل است و نگار جواهریان نهایت سعی اش را کرده که شخصیتی تخیلی / واقعی بیافریند اما بدون نتیجه.

 

زنان در جنگ/ «ویلایی ها»

آیا هنوز هم قصه های واقعی ـ یا غیر واقعی ـ‌ از دوران جنگ می تواند در ما تأثیر گذشته را داشته باشد؟ فیلم زنانه جنگی ساخته منیر قیدی، به عنوان بازگویی قصه ـ در یک ویلا مانند و حسی از زنان در انتظار بازگشت مردان خود از جبهه و احیاناً کمک به آنان ـ توفیقی پیدا نکرده است. ماجراهایی گوناگون کنار هم ردیف شده اند (از جمله قضیه آن دو زن گرفتار) بی آن که موثر واقع شوند. کارگردان کوشیده تا نوعی درام جدید از جنگ طراحی کند، اما فیلم به صورتی نیمه مستند خشک و بی روح است و گاهی هم از حرکت باز می ماند.

 

شهر بی ترحم/ «کارمند ساده نیازمندیم»

رو آوردن روستایی ها به شهر برای یافتن شغل و زندگی بهتر، موضوع چندان تازه ای نیست، اما فیلم منوچهر هادی در ترسیم فریب و فساد شهری تا حدودی تازگی نشان می دهد. قصه به تضاد میان شهری ها و روستایی ها می پردازد (از یک سو مرد روستایی صاحب رستوران و از سوی دیگر مرد بد طینت شهری بساز و بفروش) لیکن فیلمنامه یکدست پیش نمی رود و ماجراها در هم و گاه اضافی به نظر می رسد. اگر صحنه های مطول مکالمه کارگرها به زبان آذری را نادیده بگیریم فیلم در ایجاد فضای ظاهری ـ‌ و نه عمق تلخی و سیاهی زندگی های شهری ـ توفیق پیدا کرده است.

 

کدام روز؟ و کدام بخصوص؟/ «یک روز بخصوص»

همایون اسعدیان یک موضوع ملتهب و حساس را بدل به فیلمی اسلو موشن و بی حس و حال کرده است. موضوع پیوند قلب اساس قصه فیلم است که مانند فیلم قبلی اش «بوسیدن روی ماه» از طریق کش دادن بیهوده ماجرای خواهر شخصیت داستان ـ که به گفته پزشکان چند ماه بیش تر زنده نیست و بایستی پیوند قلب کند ـ فیلمنامه را پُر کرده اند. بر خلاف فیلم های این نوع («بودن یا نبودن» کیانوش عیاری را حتماً به یاد دارید) هیچ هیجان و دلهره ای ایجاد نمی کند و حادثه ای که احتمال می رود رخ دهد، نمی دهد و شخصیت های اصلی داستان (مصطفی زمانی و پریناز ایزدیار) هم جز برخورد و نگاه و رفتن و آمدن به بیمارستان کار دیگری انجام نمی دهند.

 

بدون استدلال/ «بدون تاریخ، بدون امضاء»

وحید جلیلوند که با فیلم مستندوار رئالیستی خودش «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» ثابت کرد در این زمینه هوشمند و با فراست است، این بار با این فیلم بدون منطق ما را نومید می کند. دکتری از پزشک قانونی (امیر آقایی) پس از تصادفی خود را در مرگ پسر بچه ای مقصر می داند در حالی که پسر بچه به علت مسمومیت مُرده است. فیلم می خواهد این مصیبت شخصی را نشان دهد که شخصیت اصلی درگیر موقعیتی حساس شده و این موقعیت او را به سوی یک تراژدی انسانی سوق می دهد. اما سکوت در این باره و افشا نکردن ماجرای تصادف در برابر اصرار همسرش (هدیه تهرانی) کاملاً غیر منطقی است، حتی اگر به دلیل عذاب وجدان دکتر باشد.

 

خوب،‌ بانمک و خنده دار!/ «خوب، بد، جلف»

پیمان قاسم خانی با دست انداختن مضامینی از فیلم ها و آدم های سینما، یک کمدی شیرین و جذاب به وجود آورده. او از طریق زمینه هجو و هزلیات (Satire) فیلمسازی را به تمسخر گرفته است. قصه،‌ البته کهنه و تکراری است و بارها دیده ایم، با این حال هم چنان که دیده ایم دست انداختن و مسخره کردن لحظات معروف فیلم ها و یا اعمال آشنای آدم های سرشناس، همیشه و در همه موارد نمی تواند موثر واقع شود لیکن قاسم خانی این گونه هزل و طنز را به خوبی جا انداخته و نگذاشته بدل به مضامینی لوس و بی مزه شود.

 

خانه پدری برای فروش/ «اِو» (خانه)

آغاز فیلم با هیاهو و صدای جیغ و ضجه دختر خانواده ـ که موجب می شود به اجبار جنازه پدر به داخل خانه کشانده شود ـ‌ با دوربین روی دست و بدون قطع صحنه و طولانی، جان را به لب می رساند خصوصاً که فیلم هم به زبان آذری با زیرنویس فارسی است. دختر خانواده به نماینده دانشگاه اجازه نمی دهد بر طبق وصیت پدرش، جنازه او برای تشریح برده شود و ماجرا آن قدر کش می آید تا در پایان داستان، کارگردان اصغر یوسفی نژاد در اولین ساخته اش با رو کردن شگرد و حقه دختر با شوهرش برای تصرف خانه، ناگهان شکل فیلم را عوض می کند و آن را بدل به درامی ابهام برانگیز می سازد.

 

 

 

 

banifilm.ir
  • 16
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
پاوان افسر بیوگرافی پاوان افسر بازیگر تازه کار سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۷ تیر ۱۳۶۳ 

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر 

آغاز فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

تحصیلات: لیسانس رشته ی مدیریت بازرگانی

ادامه
امین پیل علی بیوگرافی امین پیل علی بازیکن تازه نفس فوتبال ایران

تاریخ تولد: ۱۷ دی ۱۳۸۱

محل تولد: گیلان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک

تیم: تیم ملی فوتبال ایران

شماره پیراهن: ۱۵

ادامه
ابوطالب بن عبدالمطلب زندگینامه ابوطالب بن عبدالمطلب پدر امام علی (ع)

تاریخ تولد: ۳۵ پیش از عام‌الفیل

محل تولد: مکه

دیگر نام ها: عبدالمطلب، عبدالمناف، عمران

دلیل شهرت: رئیس قبیله بنی هاشم، پدر امام علی (ع)، عمو و حامی حضرت محمد (ص)

درگذشت: سال دهم بعثت

آرامگاه: مکه در گورستان ابوطالب

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
موسی التماری بیوگرافی موسی التماری بازیکن فوتبال اردنی

تاریخ تولد: ۱۰ ژوئن ۱۹۹۷

محل تولد: امان، اردن

حرفه: فوتبالیست

باشگاه کنونی: باشگاه فوتبال مون‌پلیه فرانسه

پست: مهاجم

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
اوسمار ویرا بیوگرافی اوسمار ویرا سرمربی تیم پرسپولیس

تاریخ تولد: ۳ ژوئیه ۱۹۷۵

محل تولد: ریو گرانده دو سول ، برزیل

حرفه: سرمربی تیم فوتبال

باشگاه کنونی: پرسپولیس

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴

ادامه
اوستون ارونوف بیوگرافی اوستون ارونوف بازیکن فوتبال ازبکی در تیم های ایرانی

چکیده بیوگرافی اوستون ارونوف

نام کامل: اوستون رستم اوگلی اورونوف

تاریخ تولد: ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰

محل تولد: نوایی، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک تهاجمی

باشگاه کنونی: پرسپولیس

ادامه
اکرم عفیف بیوگرافی اکرم عفیف بازیکن برتر تیم ملی قطر

تاریخ تولد: ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

محل تولد: دوحه، قطر

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: السد قطر

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش