اینروزها فیلم کوه در سینماهای گروه سینمایی هنر و تجربه روی پرده سینماهاست. فیلمی با بازی اندريا سارتورتى و کلودیا پوتنزا و به کارگردانی امیر نادری فیلمساز کارکشته ایرانی که با ظاهر و سروشکلی تماما متفاوت در رشتهکوههای آلپ ایتالیا فیلمبرداری شده است...
داستان فیلم کوه که در دوره گذشته جشنواره فیلم ونیز نخستین نمایش جهانیاش را تجربه کرد، در یک دهکده نیمهمتروک در دامنههای کوهستانی رشتهکوههای آلپ میگذرد. فیلم روایت سمبلیک درامی است درباره مردی که میکوشد نور آفتاب را به دهکده بازگرداند؛ روستایی که بهدلیل تاریکی غالبش، خانواده مرد بهسختی در آن دوام آورده است. در خلاصه داستان فیلم آمده: در گذشتههای دور، در دهکدهای نیمه متروک پای کوه، آگوستینو به همراه همسرش نینا و پسرش جان زندگی میکند. آنها قربانی سختیهای زندگی و درگیر جنگ دایمی با طبیعت میشوند...
دو بازیگر اصلی این فیلم یکی اندريا سارتورتى است که پیش از کوه در مجموعه تلویزیونی رمان جنایی و فیلم مأموریت غیرممکن۳ بازی کرده و دیگری کلودیا پوتنزا که فیلم باسیلیکاتا کرانه به کرانه را پیش از فیلم کوه در کارنامه دارد...
کوه در میان فیلمهایی که امیر نادری بعد از مهاجرتش به آمریکا ساخته است، بهترین عکسالعملها را باعث شده و بیشترین نقدها و بازتابهای مثبت را گرفته است. او که در ایران فیلمهای خداحافظ رفیق، تنگنا، تنگسیر، انتظار، سازدهنی، مرثیه، ساخت ایران، دونده و آب باد خاک را ساخته بود، در سالهای بعد از مهاجرت ناگهانیاش به آمریکا فیلمهای جستوجو ١ و ٢، منهتن از روی شماره، برنده، ایبیسی منهتن، ماراتون، دیوار صوتی، وگاس، کات و کوه را جلوی دوربین برده که این آخری بیش از بقیه فیلمهای این کارگردان مورد توجه قرار گرفته است. دبورا یانگ در هالیوود ریپورتر عنوان کرده که قدرت و تاثیرگذاری کوه در احساسهای غریزی و مادی از تقابل یک انسان ریزاندام غرق در کثافت با صخرهای بزرگ و استوار و تکاننخوردنی نهفته است. این منتقد صاحبنام در ادامه نوشتهاش ضمن اشاره به فیلمبرداری چشمگیر روبرتو چیماتی که در صحنههای پایانی به قدری عاری از هر گونه رنگ میشود که تصاویر ممکن است با نمونههای سیاهوسفید اشتباه گرفته شوند؛ عنوان میکند که در این فیلم چیماتی که پیش از این به خاطر همکاری با جرجیو دیریتی در باد میوزد تجربه گرانبهایی در نورپردازی کوههای آلپ داشته است، قلهها و منطقه کوهستانی آلتو آدیجه را به چشماندازی رنگباخته و خصومتآمیز بدل کرده است که حالوهوای غیرعادی و هراسانگیز فیلمی از تارکوفسکی را تداعی میکند. دبورا یانگ تدوین بسیار دقیق و موثر نادری را هم در این میان نادیده نگذاشته است.
احمد طالبینژاد هم درباره فیلم کوه این عقیده را دارد: ردپای فیلم کوه را باید در چند فیلم پیشین نادری جستوجو کرد. اگر کسی انتظار، دونده یا آب باد خاک را دیده باشد از دیدن این فیلم تعجب نمیکند، چراکه این اثر در ادامه آن فیلمهاست، بنابراین برای کسانی که با کارنامه نادری آشنایند، کوه فیلم عجیبی نیست. نگرش و سبک و سیاق سینمایی امیر نادری در مقطعی از عمرش متحول شد. این تحول در اواسط دهه ۱۳۵۰ شکل گرفت. منظور این است که نادری در دورانی یک فیلمساز غریزی و به تعبیری اُمی بود که درس سینما نخوانده و بهطور خودجوش و خودانگیخته به سمت سینما کشیده شده و میدانیم که او از طریق عکاسی بیشتر با تصویر آشنا شده بود ولی از مقطعی به بعد و از زمان آشناییاش با سینمای روشنفکرانه اروپا تحولی در او بهوجود آمد.
نخستین فیلمی که بعد از این تحول ساخت «انتظار» بود که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد. فیلمی غیرمتعارف با فرمی بدیع و متکی به تصویر. قصد من این است که بگویم ما الان با یک امیر نادری دیگری طرف هستیم که فیلمهایی کاملا آوانگارد میسازد و اصلا حاضر نیست به شرایط متعارف تن بدهد و فیلمهایی بسازد که تماشاگرپسند باشد. او فیلمی دوساعته به نام دیوار صوت دارد که تمام آن با حضور یک نوجوان کرولال و در فضایی دیوانهکننده میگذرد، یعنی اگر شما در طول تماشای فیلم خسته باشید و خوابتان ببرد، با چشم بازکردن دوباره همان میزانسن و بچه را میبینید که در لابهلای نوارها درحال جستوجو است. امیر نادری باور دارد که با آثارش کفر تماشاگر را دربیاورد، به جای آنکه به مخاطب باج بدهد. بعضیها این رویکرد را میپسندند و بعضیها هم نمیپسندند...
امیر نادری از کوه میگوید:بهشت و جهنم در سینما
امیر نادری فیلمساز عجیبی است. او از همان نخستین فیلمهایش چنین بوده و به نظر میرسد تا ابد نیز چنین خواهد بود و سرنوشت سینمایی او چنین سرشته شده است. نادری همانقدر که از ادا و اطوار روشنفکرنمایانه کارگردانی متنفر است، همانقدر که از مطبوعات و رسانهها دوری میکند (باور میکنید که او در مدت ٣٠سالی که از ایران رفته فقطوفقط دو گفتوگوی رسانهای داشته، آن هم فقط و فقط با ماهنامه تخصصی فیلم؟!) و همانقدر که تن به بازیهایی از قبیل نشستهای پرسش و پاسخ و مواردی از این قبیل نمیدهد، به همان میزان خودش را وقف فیلمهایش میکند. چه زمانی که میخواهد خداحافظ رفیق را بهعنوان نخستین فیلمش بسازد و برای ساختش کارگری میکند و پول جور میکند و چند روز فیلمبرداری میکند تا زمانی که پولها ته میکشند و او فیلمبرداری را قطع میکند و میرود کارگری تا پول لازم برای ادامه فیلمبرداری را به دست آورد.
چه وقتی که علی خوشدست تنگنا را در تنگنای شهر تاریک از صبح تا شب همراهی میکند؛ چه وقتی از داروندارش میگذرد و به بیابان میزند تا دونده و آب باد خاک را بسامان برساند و چه حماسهها که در این میان نمیآفریند؛ چه زمانی که یکباره به آمریکا میرود تا ساخت ایران را بسازد؛ چه وقتی ناگهان خبردار میشویم نادری آزرده از نقد و نظر منتقدان بار و بندیلش را به مقصد آمریکا بسته و به سفری تاکنون بیبازگشت میرود- بی که حتی خبری هم از سرزمینی بگیرد که حداقل چهار دهه عمرش را در آن زیسته و بالیده و نادری شده و حتی چه زمانی که کوه را میسازد که بیش از اینکه یادآور فیلم یک ایرانی باشد، شبیه فیلمهای روسی یا ایتالیایی درباره قرون وسطی و سینمای معناباور مسیحی از کار درآمده است. خود نیز دانسته که این وقف شخصیت و فردیت به نفع سینماست که میگوید به گروه بازیگران و سایر عواملش پیش از آغاز فیلمبرداری کوه گفته است که در همان ابتدای کار به همه دستاندرکاران تولید فیلم گفتم مشارکت در ساخت این فیلم مثل رفتن به جهنم است. اما اگر در کنارم بمانید قول میدهم که بهشت را خواهید دید و آن بهشت سینماست...
امیر نادری درباره نتیجه تلاشش درباره فیلم کوه گفته است که با این فیلم خیلی تلاش کردم تا محدودهها و محدودیتهایم را پشت سر بگذارم و فراتر از همیشه بروم. نادری در این زمینه مثال هم میزند و در ادامه حرفهایش به شرایط جوی نامساعد، غذای بد و دیگر سختیهای تولید فیلم ازجمله موانع ارتباطی اشاره میکند که البته ظاهرا همه عوامل با شکیبایی آنها را تحمل کردهاند: در روز نخست فیلمبرداری بازیگران و عوامل فیلم پرسیدند شما ایتالیایی بلدید؟ که بهشان گفتم من به زبان سینما صحبت میکنم. بعدش گروه تولید، سختیهای زیادی را تحمل کرد. اما وقتی کارمان به پایان رسید، آنها به من گفتند که ارزشش را داشت.
فیلمسازی در ایران و آمریکا:دل به دریا زدن اینجا راحتتر است
چندی پیش گفته بودم که باوجود اینکه همگان عباس کیارستمی را بهعنوان معمار سینمای جشنوارهای بعد از انقلاب ایران میدانند؛ اما حقیقت این است که نخستین جایزه بزرگ سینمای ایران را در سالهای بعد از انقلاب ایران امیر نادری با فیلم دونده به دست آورد که در جشنواره سه قاره نانت سال١٩٨٥ رقم خورد. اتفاقا گفته میشود که موفقیت این فیلم بود که «راه خانه دوست کجاست» عباس کیارستمی را به فستیوالهای بزرگ جهانی باز کرد. دلخوری ریشهدار نادری از ایران هم ریشه در همین روزها دارد. روزهایی که بعد از بازگشت از نانت امیر سینمای ایران در ماهنامه فیلم با نقدهایی نوشته شده بر فیلم آب باد خاک برخورد و بعد از آن بارها و بارها گفته که همان روز تصمیم به مهاجرت گرفت. حداقل اینکه خودش گفته دلیل تصمیمش آن نقدها بوده است...
نادری که رفت، در تمام این سالها تلاش کرد هرگونه اتصال خود را با سینمای ایران بگسلد. او که از همان جوانی به واسطه عشقی که به سینمای آمریکا داشت، رویای کار کردن در سینمای آمریکا را در سر میپروراند، بعد از مهاجرت تبدیل به تنها فیلمساز شاغل ایرانی در آمریکا شد که توانسته بهطور مداوم در آن کشور فیلم بسازد. او در این سالها چندین و چند فیلم ساخته و جوایز ارزندهای بابت ساخت این فیلمها به دست آورده که از میان آنها میتوان به نامزدی جایزه شیرطلایی ونیز برای فیلم وگاس، برنده جایزه منتقدان روبرتو روسلینی برای فیلم دیوار صوتی از جشنواره فیلم رم و... اشاره کرد.
نادری درواقع در سینمای تجربی جهان به جایگاهی رسیده که سال گذشته در جشنواره معظم ونیز در هفتادوسومین دوره این جشنواره جایزه افتخار فیلمساز ژیگر لوکولتر را دریافت کرد. در اعتبار این جایزه همین بس که گفته شده این جایزه به هنرمندی تعلق میگیرد که نقشی بدیع در سینمای معاصر داشته و پیش از نادری هم به آنیس واردا، مانی راتنام، عباس کیارستمی، سیلوستر استالونه، آلپاچینو، اسپایک لی و برایان دیپالما تعلق گرفته است. همچنین باید به این نکات اشاره کرد در شرایطی که سینمای ایران خود را در این سالها از امیر نادری محروم کرده بود، در سال ۲۰۰۶ موزه ملی سینما در تورین ایتالیا به بزرگداشت امیر نادری و بررسی کارهای او با نمایش فیلمها و عکسهایش پرداخت و دوسال بعد هم به مناسبت سیامین سال برگزاری جشنواره فیلم سه قاره نانت، از امیر نادری و کارگردانهای دیگری که دوبار بالن طلایی این جشنواره را بردهاند، تقدیر شد...
فیلمسازی در خارج و داخل کشور به این دلیل که نادری هر دو را تجربه کرده از مسائل و مواردی است که نادری در خیلی جاها مجبور به توضیح دادن دربارهشان میشود. نادری تجاربش در زمینه فیلمسازیاش را مشابه میداند. امیر نادری در پاسخ به این پرسش به سالهای جوانی اشاره دارد: وقتی بالاخره «خداحافظ رفیق» ساخته شد، مدتی را زندگی کردم و در حقیقت چرخیدم تا بدانم بعدش چه کار میخواهم بکنم.
من زاده آبادان هستم و وقتی به تهران آمدم تا روز آخر حیران بودم؛ چراکه خودم را بچه تهران نمیدانستم. باید بگویم من هیچوقت تهرونی نشدم و خیلی زود به خوزستان برگشتم. تفاوت ساختن فیلم برای من در ایران و خارج از ایران در این است که من اینجا جاهطلبترم. من اهل ساختن فیلمهای عاشقانه نیستم. توی فیلمهای من آدمی که آب میخواهد، باید دل به دریا بزند. به همین دلیل هم بیرون از ایران بیشتر امکانش را دارم که این مدل فیلم را بسازم و فضا بسیار به اندیشه من نزدیکتر است.
اما نادری در ایران هم این شرایط را داشته و همیشه با توجه به علایقش فیلم ساخته است. خودش دراینباره چنین گفته: همیشه این شانس وجود داشته که بتوانم مسائل شخصی خودم را به تصویر بکشم. همیشه یک جایی یک پولی بوده که بشود خودت را بگویی. جایی مثل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و احتمالا امروز هم جایی به این شکل باید باشد. بهنظر من یکی از دلایل رشد سینما همین مسأله بوده که نگران گیشه نباشیم. در ایران هم در یک دورهای بچهها فیلم ساختند بهخاطر فیلمسازی. یک کمپانی یا مرکزی نبود که فشار آورد که فیلم باید بفروشد. اگر الان فیلم دونده به یاد آورده میشود، بهخاطر این است که هیچ شرکتی بالای سر آن نبود. فیلم دونده مدیون مرد نازنینی به اسم آقای زرین است که در آن دوره مسئول کانون بود. آقای زرین یک روز آمد و به من گفت که فیلم سازدهنی را دیده و با آن زندگی کرده و حالا میخواهد بداند اگر فیلم دیگری در دست دارم من را حمایت کند. من هم فیلم دونده را مطرح کردم. آقای زرین فقط به من دست داد و فیلم ساخته شد...
جوانی و علایق ادبی و سینمایی از زبان امیر نادری:احمد محمود، داستایوفسکی و فروغ در خاطرات سینماگر مهاجر
درباره امیر نادری این واقعیت بدیهی را نباید فراموش کرد که نادری از مستعدترین فیلمسازان ایران است که گامبهگام خود را به سطح اول سینمای جهان رسانده است. با این حال، این را نیز نمیتوان نادیده پنداشت که همچنان بهترین فیلمهای امیر نادری در سرزمین مادریاش ساخته شده است. در سرزمین ریشههایش. به عبارت بهتر باید گفت باوجود اینکه نادری بیشترین فیلمهایش را در آمریکا ساخته، اما همچنان مأمن و موطن بهترین فیلمهای این کارگردان جنوبی ایران است؛ سرزمینی که نادری کودکی و جوانیاش را در آن بالیده و زیسته. او درباره روزهای نوجوانی و نخستین سالهای ورودش به سینما، در یکی از معدود سخنرانیهایش چنین گفته: من خیلی زود وارد سینما شدم. تقریبا از ١٢سالگی. در سینما هم در تمام مراحل مختلف فیلمسازی کار کردهام. در حقیقت من از چاییآوردن سر صحنه فیلمبرداری حضور در سینما را شروع کردم تا بعد به اتاق تدوین و عکاسی و... رسیدم. در ٢١سالگی هم توانستم به انگلستان بروم و زمانی که برگشتم میدانستم میخواهم موج نوی مدرن سینمای خیابانی را آغاز کنم که با تنگنا انجام شد. در سینما من همیشه یک عقیدهای داشتم و آن این بود که من همهاش بهدنبال این بودم که با تجربه شخصیام میخواهم کاری انجام بدهم. همیشه هم کسانی را بهعنوان عوامل فیلمم انتخاب میکنم که مستندی، فیلم کوتاهی، چیزی ساخته باشند. با کسانی که استعدادی دارند و جوان هستند کار میکنم. دنبال کسانی میروم که مثل خودم تشنه باشند...
امیر نادری در تاریخی دیگر درباره چیزهایی که سفر دوران جوانیاش به اروپا به او آموخته چنین میگوید: وقتی ١٩سالم بود از سربازی معاف شدم و رفتم به لندن و فیلم دیدم. آنجا از خیلیها چیزهای فراوانی آموختم. مثلا از گدار جامپکات در فیلمهایش را یاد گرفتم. در کل میتوانم بگویم که در آن دوران در کل فیلمهای موج نو فرانسه روی من بسیار تاثیرگذار بودند و تاثیر این را هم در فیلم تنگنا میشود دید که خیلیها آن را تحتتاثیر از نفس افتاده گدار دانستهاند...
جایی درباره این کارگردان نوشته شده که نادری به دلیل تاثیری که از سینمای موج نو فرانسه گرفته، پس از ساخت سه فیلم خداحافظ رفیق، تنگنا و تنگسیر در اعلامیهای اعلام کرد دیگر فیلم حرفهای نخواهد ساخت و خودش اعتقاد دارد که بعد از آن تاریخ تا به امروز هم اینکار را نکرده است: فیلمهایی را که ساختهام همه تجربه زیستی و شخصی خودم بودهاند. همه فیلمهایم، حتی آنهایی که پروداکشن بزرگی داشتند، مثل تنگسیر. مثلا من تنگسیر را فقط و فقط به این دلیل ساختم که کودکیام در بوشهر گذشته بود و وقتی پدرم کوچک بود زار محمد را با تفنگ در کوچه دیده بود. من حتی تنگنا را هم بهعنوان یک تجربه زیستی و شخصی ساختهام؛ درواقع به این دلیل این فیلم را ساختهام که خودم چنین زندگیای داشتم. من با فضای آن سالنها و کوچهها و خیابانها زندگی کرده بودم. در تنگنا لوکیشن خرابهها و ویرانههای شهر زیاد است. خیلیها گفتند که انتخاب چنین فضای ویرانی بهخاطر حرف و سخن و تفکر خاصی است که میخواهم بگویم؛ که اینگونه نبود. فقط من آن مکانها را میشناختم. آخر خانه آدم بدبخت کجا جز خرابه میتواند باشد؟
امیر نادری همچنین در جایی گفته که در جوانی آدم خوششانسی بوده که توانسته فرصت دیدار و آشنایی و همکاری با بسیاری از بزرگان را به دست آورد و اینها همه در نادری شدن او موثر بوده است. او در این مورد میگوید: من با اینکه زیاد اهل ادبیات نیستم، اما شانسی که آوردم این بود که از کودکی اهالی ادبیات را در سینما دیدم. مثلا فروغ فرخزاد را وقتی که در استودیو گلستان فیلم میساختند، از نزدیک دیدم. یا باید بگویم که یکی از شاعرانی که روی من خیلی تاثیر گذاشت، احمدرضا احمدی بود. او مهمترین آدم در این زمینه در زندگی من بود و اصلا یک رمبو برای من بود؛ آدمی مدرن، جذاب و شاعر درجه یکی که با یک زبان پر از ایما هنوز هم تاثیرگذار است. بعد از او، متاثر از داستایوفسکی هستم، یعنی اصلا انگار بچه داستایوفسکی هستم. ولی درکل، کاری زیاد به شعر و شاعری نداشتم. من داستانهای احمد محمود و صادق چوبک را خیلی دوست داشتم، اما مثلا رمئو و ژولیت را هیچوقت دوست نداشتم...
- 18
- 5