به گزارش فرادید، شانزده هفته پیش اولین قسمت از فصل دوم شهرزاد به بازار آمد. با توجه به فروش فصل اول و جذاب بودن سریال مخاطبان برای دیدن فصل دوم بیتاب بودند. فصل دوم با برطرف کردن ابهاماتی از بخش اول شروع شد اما کمکم به سمت بی داستانی و پر حاشیه شدن رفت. اما باز مخاطب را پای کار نگه میداشت.
مخاطبانی که در فصل اول بی صبرانه زندگی شخصیتها را دنبال میکردند حالا در پی یافتن جواب سؤالات خود بودند. در این بین خبرهایی از ساخته شدن فصل سوم رسید که خود باعث ریزش مخاطب شد. بینندهها حس کردند سر کار گذاشتهشدهاند و این بازی ادامه دارد. سریال در فصل دوم بسیار کشدار و بیهدف بود. شخصیتها عجیب از چشم مخاطب افتادند و تک به تک نقشها در غالبهایی فرو رفت که اصلاً باب میل بیننده نبود.
قباد به خاطر ارتباط با کلفت خانه به شدت منفور شد و تنها بزرگ این خاندان دیوانسالار که قدرت نفوذی داشت (عمه بلقیس) در قسمت آخر کشته شد. این موضوع خبر میدهد که در فصل سوم اگر هنوز کششی برای بینندهها داشته باشد تنها کسی که میتواند بار قصه را به دوش بکشد افسر آگاهی با بازی نفسگیر امیر جعفری است.
کلفت خانه (اکرم) که حالا از قباد باردار است، از ابتدای سریال با نقشی نامعقول و کاملاً غیرمنطقی تمام زندگیاش را پیش برده و جالب این است که همیشه برنده قصه او بوده. در فصل اول او شاگرد خیاطی بود و توانست با یک گوش ایستادن ساده شهرزاد و فرهاد را زمان فرار از شهر لو بدهد، این گوش ایستادن تا سکانسهای پایانی فصل دوم نه تنها قطع نشد بلکه تنها راهی برای پیش برد اهداف این شخصیت سیاه است.
در قصهای که هنوز تمام نشده یک شخصیت تمام زندگیها را به ترتیب به هم میزند تا خودش به سرانجام بهتری برسد و خانواده آشفتهاش را سروسامان دهد و این کارها را به هر قیمتی انجام میدهد. اما مهمتر از همه روش عجیب اوست که مثل یک جاسوس در همه صحنهها حضور دارد. گویا برای نویسندگان مهم نبوده که حضور این فرد در این صحنهها چقدر با منطق جور در بیاید آنها فقط به این فکر کردهاند که این دختر با سطح فرهنگی و خانوادگی همه امورات خود را با شنیدن رازهای دیگران به ثمر برساند.
ولی باید از نویسنده پرسید این با کدام منطقی هماهنگ است که در هر ساعتی، در هر اتفاقی و در هر خانهای او برای گوش ایستادن سر بزنگاه باید از راه برسد؟ یعنی او هرگز نه میخوابد نه کار دیگری در خانههای مردم دارد که همیشه آماده برای شنیدن حرفهای درگوشی است، اصلاً او از کجا خبردار میشود که دو نفر در یک زیرزمین قرار است با هم پچپچ کنند که به خودش جرئت و اجازه میدهد دنبال مشاور دست اول رئیس خاندان راه بیفتد و سر از کار او در بیاورد؟
یا چطور ممکن است هر وقت کسی در حال صحبت تلفنی است که موضوعش میتواند به نفع این فرد تمام شود باز او همان موقع سر برسد؟ و جالب این است که در تمام این موارد هم موفق بوده و کار خود را به نتیجه رسانده است.
اشتباه دیگری که در تحریف تاریخ در فصل دوم رخ داد ماجرای دزدیدن دکتر مصدق از زندان بود، در هیچ بخشی از تاریخ زمانی که مصدق در زندان ارتش بود، در سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۵ هیچ گروه سیاسیای قصد فراری دادن او را نداشتند، چطور چنین موضوع مهمی که سندیت تاریخی ندارد در این سریال نیمه تاریخی تا این حد باید پر رنگ نشان داده شود تا حدی که پیش بینی میشود بازیگر نقش فرهاد بابت این کار سر خود را به باد دهد. یعنی هیچ نکته حقیقی دیگری در تاریخ درسال های بعد از کودتای مصدق نبوده که بتواند برای نقش فرهاد انتخاب شود؟
و سؤال اصلی اینجاست که چرا کسی که یکبار تا پای چوبه دار رفته و عشقش را در این راه از دست داده، بعد از گذراندن آنهمه مشقت برای رسیدن به معشوق دستنیافتنیاش توانسته او را داشته باشد و زندگی آرامی را پیش بگیرد دوباره با یک بی منطقی بیدلیل دوره افتاده و کارهای سیاسی بچهگانه میکند؟ در حالی که بارها از طرف عشق و همسرش و حتی پدرش ازاین گونه کارها منع میشود.
ظاهراً حالا که معشوق را در بر دارد دیگر نیازی به نگهداری او نمیبیند و فقط دنبال آرمانهای کودکانه خود میرود. نوشتن اعلامیه علیه خانواده بزرگ و پر قدرت دیوانسالار که یک پای زندگی همسر خودش هم هست به هیچ عنوان نمیتواند از یک ذهن کارآمد سیاسی بیاید. این تنها نمادی از یک تب تند و جوگیری شبه سیاسی است که در هر دورهای از تاریخ خیلیها را درگیر خود کرد.
این شخصیت درباره عشقش هم زیادهروی میکند، چطور یک بچه فوکولی (به اصطلاح خانواده قباد) میخواهد یک تنه در مقابل سیل عظیم خاندان دیوانسالار بایستد که انقدر برای آنها شاخ و شانه میکشد؟ خانوادهای که از قانون هم میگذرند مگر از یک پسر اتو کشیده میترسند؟
همسر او شهرزاد که در فصل اول اتفاقاتی که برایش میافتاد خیلی دل مخاطب را به درد میآورد در این فصل تبدیل به یک زن آوانگارد و مبارز شده که برای حقوق زنان میجنگد و حتی از فرزندش میگذرد تا خودش زندگی خوبتر و با عشقی داشته باشد.
انتخاب او بین زندگی کردن با عشق یا با فرزند در کنار مردی که دوستش ندارد، تصمیمی است که هر زنی با توجه به شخصیت خودش باید درباره آن قضاوت کند، اما اینکه او تا این حد از پدر فرزندش بیزار شده در حالی که در فصل قبل نشانههایی از عشق و علاقه به او دیده میشد کمی ناگهانی و عجیب است.
تا حدی که حتی زمان صحبت کردن نگاهش را از او میدزدد و از آن سو عشق بی حد وحصر قباد به زنی که ترکش کرده و حتی با بهانه بچه هم حاضر نیست برگردد، ساختن غار تنهایی در میان عکسهای شهرزاد و خراب کردن تمام روز و شبهایش با یاد او باز هم کمی سورئال است، مگر یک مرد چقدر میتواند بیتاب یک زن بماند و برای بازگشت او از هر قدرتی استفاده کند که در نهایت به چه نتیجهای برسد؟
آیا قباد نمیفهمد که این زن حتی اگر برگردد با او زندگی کند، نمیتواند دیگر نقش معشوقه و همسر ایده آل او را بازی کند؟
و چرا باید شهرزاد تا این حد شخصیت سفید و بی ایرادی داشته باشد؟ مگر میشود یک انسان در همه موارد خوبترین باشد، بر بالین هووی سابقش برود برای درمان او تلاش کند، سنگ صبور پدر شوهرش باشد، مدام برای همسر با شعر و غزل حرف بزند، از فرزندش بگذرد که ثابت کند حقوق زن باید دیده شود و در همه حال به داد همه برسد و نگران زندگی خواهرانش باشد.
یعنی یک نقطه خاکستری در وجود این زن نیست؟ سؤال این است که اگر او و همسرش یکسره برای هم شعر نخوانند و با اشعار عاشقانه حرف نزنند، آیا امکان برقراری ارتباط باهم را ندارند؟ آیا واقعاً در آن سالها عاشقان اینگونه با هم مکالمه میکردند؟
شخصیت رضا کیانیان (شاپور بهبودی) که ناگهان در این فصل وارد داستان شد به قدری چندشآور و زننده بود که امکان هیچگونه ایجاد ارتباطی با او نبود. مرد عیاش دائمالخمری که به خاطر عقدههای فراوان کودکیاش هرگونه حملهای به همسرش میکند و رفتار بیمارگونهای با او دارد بخش تلخ و سیاه سریال را بیشتر کرده است.
مکالمه بین عروس (شهرزاد) و پدرشوهر (هاشم) در قسمت پایانی بعد از مرگ بلقیس که عشق از دست رفته هاشم بود تنها قسمت دلنشین و زیبای این فصل بود که آنهم انقدر کوتاه بود نتوانست به جذاب شدن سریال کمکی بکند.
این فصل خیلی سریع در ۱۵ قسمت تمام شد. پایانبندی فصل دوم با تصاویری از فصل بعدی نشان از شروع یک فصل پر اضطراب و پر درد میدهد، تصویر شهرزاد که در روزی که به نظر میرسد عروسی خواهرش باشد مشتی خاک باغچه را بر سرش میریزد و از حال میرود میتواند آغاز یک غم بزرگ باشد.
حالا باید منتظر ماند و دید که در فصل سوم آیا مخاطب دوباره میتواند جذب این سریال شود یا باز هم شهرزاد با ریزش طرفدارانش به کار خود پایان میدهد.
مانلی فخریان
- 15
- 2