جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
۱۲:۲۶ - ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۲۰۵۳۴۴
فیلم و سینمای جهان

نقد و بررسی فیلم «مادر!»؛

یک فضای جهنمی

فیلم مادر,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

این فیلم «هر لحظه» می‌تواند جنون‌آمیزتر شود و همواره به همین شکل پیش می‌رود.

 

به ندرت علامت تعجبِ عنوان فیلمي(مادر!) تا این حد تاکیدی و نیاز به آن محرز بوده است؛ در واقع، این عنوان به چند علامت تعجب دیگر هم نیاز دارد

 

افرادی که سریع آزرده‌خاطرمی‌شوند، کسانی‌که مستعد تپش قلب هستند و البته زنان باردار یا زنانی که نوزاد شیرخوار دارند بهتر است از تماشای این فیلم اجتناب کنند

 

این فیلم که نوعی بی‌بندوباری مبتنی بر «بی‌پروایی»، «زدن به سیم آخر» و «نشان دادن هرچه در چنته هست، بر روی پرده‌ سینما» در هم آمیخته است

 

نویسنده : جسیکا کیانگ

دم با بینی، بازدم از دهان...اگر با تکنیک نفس کشیدن لاماز برای زنان هنگام زایمان آشنایی ندارید، پیش از پوشیدن لباس محافظ و نشستن به تماشای فیلم «مادر!» درن آرونوفسکی، این تکنیک را یاد بگیرید؛ فیلمی كه به‌طورطاقت‌فرسایی پرتنش، پردردسر و خفقان‌آور در یک ساعت اول و در ادامه‌ آن، برخی از ادامه‌ دارترین و تشدید‌شونده‌ترین جنون‌های تاریخ سینما (همراه با فیلم‌سازی درخشان در قالبی دلهره‌آور) که فضای جهنمی آن، کل پرده‌ سینما را به آتش می‌کشد.

 

این فیلم تمثیلی به لحاظ مذهبی فتنه‌انگیز، فیلم ترسناکی با خانه‌ای جن‌زده، تجربه‌ احساسی و روان‌شناختی طاقت‌فرسا تا حد نیاز به هشدار در مورد سلامتی و همچنین دفاعیه‌ای در برابر جنایت‌هایی در گذشته محسوب می‌شود که خودِ خلاق هنوز مرتکب آن‌ها نشده است. این فیلم که با نوعی بی‌بندوباری مبتنی بر «بی‌پروایی»، «زدن به سیم آخر» و «نشان دادن هرچه در چنته هست بر روی پرده‌ سینما» در هم آمیخته است، نه تنها افراطی‌ترین، اغراق‌ آمیزترین وعالی‌ترین فیلم آرونوفسکی بوده، بلکه یکی از «همه‌چیز‌ترین » فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود. به ندرت علامت تعجبِ عنوان فیلم (مادر!) تا این حد تاکیدی و نیاز به آن محرز بوده است. در واقع، این عنوان به چند علامت تعجب دیگر هم نیاز دارد، در نتیجه: «مادر!!!».

 

اولین تصویر فیلم، حتی قبل از ظاهر شدن عنوان آن با فونت نوشتاری خط‌خطی، نمای نزدیکی از صورت زنی است که زنده‌زنده در حال سوختن، پوستش در حال باد‌کردن و ورآمدن است، چشمانش باز و بی‌حرکت هستند و به طرز غیرعادی آرام است (در کل فیلم، تقریبا بازگشت به این صحنه و تکرار الگو دیده می‌شود، اما این تصویر اول نیز می‌تواند مانند آینه‌ای عمل کند که حالتی را که در حدود دو ساعت پیش رو در صورت‌تان احساس خواهید کرد، نشان می‌دهد-

 

ذرت بوداده (پاپ‌کرن) را فراموش کنید، عصاره‌ آلوئه‌وراهمراه‌تان بیاورید ). فیلم از این تصویر به طور مستقیم به سکانس سورئال خیالپردازانه‌ای می‌رود که در آن، خاویر باردم کریستال بزرگی را روی پایه‌ای بر میز توالت کج‌وکوله و سوخته‌ای قرار می‌دهد و دوربین فیلمبردار،متیولیباتیک با حرکات مارپیچ، فرآیند آتش‌سوزی خانه‌ متروکه‌ عظیمی را از داخل آن به حالت برعکس (از آخر به اول) نشان می‌دهد، به‌طوری ‌که جای سوختگی سقف‌ها از بین می‌رود و تاب دیوارها صاف می‌شود. دوربین با صحنه‌ بیدار شدن جنیفر لارنس از خواب و دیدن اینکه جای همسرش روی تخت خالی است، از حرکت بازمی‌ایستد.

 

خانه‌ای که در خواب می‌بیند خانه‌ای است که او و همسرش (باردم) در آن زندگی می‌کنند(نام شخصیت‌ها تا آخر فیلم فاش نمی‌شود، فقط در یادداشت‌های روزنامه‌نگاران به «مادر» و «او (Him) اشاره می‌شود) اما این درواقع خانه‌ باردم است که همسر جوانش، بعد از ویرانی خانه به خاطر آتش‌سوزی، خودش را با زحمت و دقت بسیار وقف بازسازی آن کرده است. باردم، شاعر موفقی است که در دام وحشتی جدید گرفتار شده است، تا اینکه بعداز ظهری مردی (اد هریس ) وارد خانه‌‌اش می‌شود که طرفدار او از آب در می‌آید و علی رغم اعتراض‌های نه چندان جدی همسرش، به درخواست شاعر در خانه‌ آن‌ها می‌ماند.

 

همسر آن مرد نیز بلافاصله به شوهرش ملحق می‌شود (زنی در قالبی سرگرم‌کننده بدخواه و درنده‌خو با نقش‌آفرینی میشل هپفر ) و بعدا سروکله ‌پسرهای‌شان نیز پیدا می‌شود(با نقش‌آفرینی دامنیال و برایان گلیسن که درواقع برادر هستند). این شدیدترین شکل از کابوسی است که همه‌ ما از اجبار سرگرم‌ کردن مهمانان ناگهانی، ناخوانده و ناخوشایند تجربه کرده‌ایم، اما جنیفر لارنس جوان در قالب خانم خانه اصلا با صمیمیت و رفتار مهربانانه و نسنجیده‌ شوهرش که نویسنده‌ مشهوری است، کنار نمی‌آید. اوه، چیز عجیبی در دیوارها وجود دارد که شبیه عضوی از بدن بوده که بافتش به آهستگی در حال پوسیدن است.

 

تمام مساله درواقع این نیست، اما این موضوع باید ایده‌هایی را از بی‌پروایی رویکرد بیشینه‌گرای آرونوفسکی به‌دست دهد که فیلم او به‌طور مستقیم به آن‌ها اشاره می‌کند؛ شبیه شیوه‌ فیلم‌های کلاسیک و موفق به لحاظ گیشه و نه لزوماپرمایه و بيشتر با همان نشانه‌های ضعیف: آثاری از فیلم‌های«بی‌گناهان »، «انزجار »، «بچه رزماری»، «ربکا » و داستان کوتاه ادگار آلن پو با عنوان «قلب رازگو » در کل فیلم آرونوفسکی به چشم می‌خورند، البته نشانه‌های موثری نیز از دو فیلم «ارتفاعات اقیانوس آرام » و «کلید اسکلتی » در آن دیده می‌شوند. دست‌کم، در یک ساعت اول فیلم و پیش از باردار شدن شخصیت لارنس و حرکت فیلم به سوی قسمت دوم که به صورتی جسورانه غیرقابل ‌طبقه‌بندی شدن است، آن‌ قدر ذهن‌تان مشغول این می‌شود که شاید از ترس سکته‌ قلبی کنید که نمی‌توانید به ارتباط بین صحنه‌ها و عناصر فیلم فکر کنید.

 

تنها راه هشدار دادن بدون اینکه قصد خراب کردن لذت تماشای فیلم را داشته باشم، اشاره به این مساله بوده که تنها بیننده‌ احمق است که با دیدن چیزی که همان موقع دیده است، فکر می‌کند این فیلم امکان ندارد جنون‌آمیزتر از این شود. این فیلم «هر لحظه» می‌تواند جنون‌آمیزتر شود و همواره به همین شکل پیش می‌رود؛ حتی بعد از سکانسی۲۰دقیقه‌ای که در آن صرف بی‌دغدغه‌ و بی‌سروصدای شام به دادوقال کردن، بعد به عربده‌کشی، بعد به منطقه‌ جنگی بدل می‌شود و بعد به نمی‌دانم، تصویر هیرنیوموس بوش از آخرالزمان در قالب پناهگاه پناهندگان که نمایش‌های غیرمتعارف در آن در حال اجرا هستند؟ با نقش‌آفرینیکریستنویگ در آن؟

 

تاکید فیلم می‌تواند بر شکنجه‌ روانی و جسمانی فیلم‌های ترسناک با صحنه‌های وحشتناک و خشونت‌آمیز باشد که لارنس در آن گرفتار شده و در واقع نیز همین‌طور است، اما تمرکز بی‌وقفه بر او، طرفداری از نگرش او، این احساس را به دست می‌دهد که فیلم از دیدگاه او به طرز عجیبی حمایت می‌کند. دوربین برخی اوقات، لیباتیک مانند پشه‌ای مزاحم به دور لارنس حرکت می‌کند و گاهی نیز مانند گرگی که مترصد فرصتی برای حمله است به دور او می‌چرخد، البته تا آخرین صحنه نیز در مدار او حرکت می‌کند، انگار مرکز وجود لارنس دارای جاذبه‌ شدید و سیاه‌چاله‌ای است که دوربین از آن نمی‌تواند فرار کند. طراحی دقیق صدا برای تقویت تصاویر بدون فریب دادن ما در قالب نشان دادن واکنشی بیش از حد و همچنین نبود موسیقی متن کیفیت فضای موجود در فیلم را تشدید می‌کنند.

 

اگر نقش لارنس را هر بازیگر دیگری بر عهده داشت، نقش او شاید به طرز آزاردهنده‌ای منفعلانه و محتاطانه می‌شد تا حدی که بیینده نمی‌توانست با آن ارتباط برقرار کند، اما تعهد بی‌کم‌وکاست لارنس به نقشش به حدی است که درواقع به چیز بسیار غیرعادی‌تر تغییر شکل می‌دهد: چهره‌ای از همسری زیبا و جوان به مثابه‌ی نمادی از موفقیت مردی بزرگ در رابطه با آن نماد و اول شخصی با روایتی دلسوزانه درباره ترس‌ بسیار جوان‌تر و بی‌اعتمادبه‌نفس‌تر بودن از معشوق.

 

جوانی معمولابه مثابه ‌خصوصیتی مطلوب تصویر می‌شود، اما در این فیلم، جوانی گرفتاری لارنس محسوب می‌شود و این گرفتاری است که به خاطر آن همراه با لارنس، دست‌کم تا حدی رنج می‌کشیم. لارنس بعد آهسته به باردم می‌‌گوید «تو کیستی؟» او جواب می‌دهد«من من هستم » و استفاده‌ عجیب از دو ضمیر فاعلی درواقع لحظه‌ای را ترسیم می‌کند که در آن، آخرین تغییر فیلم صورت می‌گیرد و از درباره‌ لارنس بودن به درباره‌ باردم بودن تغییر جهت می‌دهد: باردم به سوژه‌ خود بدل می‌شود و لارنس، کاملا به معنای واقعی کلمه، به ابژه‌ او.

 

ممکن است تقریبا خیلی پیش از رسیدن به صحنه‌ای آن را حدس بزنید و خیلی زود به ماهیت کریستال بزرگی که شبیه الماسی نتراشیده است، پی ببرید؛ همان کریستالی که در آن صحنه‌ ابتدایی فیلم می‌بینیم بر اثر برافروختن آتش توسط باردم با تکه‌ای زغال مشتعل گُرمی‌گیرد اما دقت عصای پیشگویی‌تان در اینجا اهمیتی ندارد و بي‌شك برای شیوه‌ای که آرونوفسکی به ‌واسطه‌ آن شما را وارد صحنه‌های فیلم می‌کند، آمادگی نخواهید داشت.

 

از زمانی ‌که فیلم به تفسیر و بازخوانی غیرمتعارف، پرسروصدا و باورنکردنی وحشیانه‌ترین آیین مسیحیت و اقرار سریع به ماهیت کاملا شیطانی خودِ خلاق مردانه تغییر شکل می‌دهد، یکی از با استعدادترین فیلمسازان ما را خواهید دید که به مثابه‌ کسی عمل می‌کند که هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد؛ انگار هر چیزی را که قبلا انجام داده برداشته است و آن‌ها را درون خورشید سوزان می‌اندازد. در این دیگ جوشان، متافیزیک فیلم «چشمه» با عالم هپروت فیلم «مرثیه‌ای برای رویا » وخیالپردازی مربوط به کتاب مقدس در فیلم «نوح» در هم می‌آمیزند و خود را به جنون- وحشت فیلم «قوی سیاه » و ویرانی ذهنی محض در فیلم «پی » پیوند می‌زنند و هیولایی که ظاهر می‌شود همچنان چیز کاملا جدیدی در آثار با ارزش آرونوفسکی و آثار با ارزش دیگران به‌شمارمی‌رود.

 

افرادی که سریع آزرده‌خاطرمی‌شوند، کسانی‌که مستعد تپش قلب هستند و البته زنان باردار یا زنانی که نوزاد شیرخوار دارند، بهتر است از تماشای این فیلم اجتناب کنند، اماهمان‌طور که هو شدن‌های اجتناب‌ناپذیر، طولانی و شدیدِ فیلم در نمایش مطبوعاتی آن در ونیز تایید می‌کنند، «مادر!» فیلمی در واقع فوق‌العاده است؛ نوعی تجربه‌ نادرِ فیلم مزخرف- هنریِ مبتنی بر احساسات عمیق که پرمعنایی و بی‌معنایی آن به تصمیم شما بستگی دارد و شما را با شدت مانند گوساله‌ تازه‌متولد‌شده‌‌ای مات‌ومبهوت، مضطرب، هیجان‌زده و با پاهای لرزان و پیچ‌خورده در روشنایی روز پرتاب می‌کند.

 

ترجمه: حسام نصیری

 

 

 

ghanoondaily.ir
  • 13
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
پاوان افسر بیوگرافی پاوان افسر بازیگر تازه کار سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۷ تیر ۱۳۶۳ 

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر 

آغاز فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

تحصیلات: لیسانس رشته ی مدیریت بازرگانی

ادامه
امین پیل علی بیوگرافی امین پیل علی بازیکن تازه نفس فوتبال ایران

تاریخ تولد: ۱۷ دی ۱۳۸۱

محل تولد: گیلان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک

تیم: تیم ملی فوتبال ایران

شماره پیراهن: ۱۵

ادامه
ابوطالب بن عبدالمطلب زندگینامه ابوطالب بن عبدالمطلب پدر امام علی (ع)

تاریخ تولد: ۳۵ پیش از عام‌الفیل

محل تولد: مکه

دیگر نام ها: عبدالمطلب، عبدالمناف، عمران

دلیل شهرت: رئیس قبیله بنی هاشم، پدر امام علی (ع)، عمو و حامی حضرت محمد (ص)

درگذشت: سال دهم بعثت

آرامگاه: مکه در گورستان ابوطالب

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
موسی التماری بیوگرافی موسی التماری بازیکن فوتبال اردنی

تاریخ تولد: ۱۰ ژوئن ۱۹۹۷

محل تولد: امان، اردن

حرفه: فوتبالیست

باشگاه کنونی: باشگاه فوتبال مون‌پلیه فرانسه

پست: مهاجم

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
اوسمار ویرا بیوگرافی اوسمار ویرا سرمربی تیم پرسپولیس

تاریخ تولد: ۳ ژوئیه ۱۹۷۵

محل تولد: ریو گرانده دو سول ، برزیل

حرفه: سرمربی تیم فوتبال

باشگاه کنونی: پرسپولیس

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴

ادامه
اوستون ارونوف بیوگرافی اوستون ارونوف بازیکن فوتبال ازبکی در تیم های ایرانی

چکیده بیوگرافی اوستون ارونوف

نام کامل: اوستون رستم اوگلی اورونوف

تاریخ تولد: ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰

محل تولد: نوایی، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک تهاجمی

باشگاه کنونی: پرسپولیس

ادامه
اکرم عفیف بیوگرافی اکرم عفیف بازیکن برتر تیم ملی قطر

تاریخ تولد: ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

محل تولد: دوحه، قطر

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: السد قطر

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش