چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
۱۷:۴۷ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۶۲۰۶
موسیقی

پوریا آبخشک، پسرک محبوب فضای مجازی

صدای جادویی کودک بیمار گیلانی

کودک بیمار گیلانی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی

صدای جادویی‌اش هر شنونده‌ای را میخکوب می‌کند. کاربران ایرانی این اواخر هرازچندی چشم‌شان به جمال پسرک مو خرمایی ریزه اندامی روشن می‌شود که چند وقتی است در فضای مجازی دل‌شان را برده است. پسری که با دو عصا زیر بغل و پاهایی که همراهی‌اش نمی‌کنند، در خیابان‌ها و رستوران‌های آستارا و دیگر شهرهای نوار شمالی می‌گردد و آواز می‌خواند تا بتواند برای درمان تن ناسور و استخوان‌های نرم و شکننده‌اش پولی جمع کند.

 

تصاویر او که از سر سوز و حزن آواز می‌خواند و در این چند ماهه صدها هزار بار در فضای مجازی دست به دست شده، این سؤال را پیش روی همگان نهاده است که: «صاحب این صدای زیبا کیست؟» پروسه پیدا کردن پسرک بی‌جا و مکانی که همه او را در فضای مجازی بواسطه همین فیلم‌های کوتاه ضبط شده از آوازهایش می‌شناسند، گرچه ماراتن سنگینی بود، اما در هرحال به ثمر نشست و توانستیم پای صحبت‌های «پوریا آبخشک» بنشینیم و دریابیم که کیست و چه می‌کند؟

 

سال‌ها با جثه کوچکش برای خانواده پدری کرده است. می‌گوید پدرش سال‌هاست در سنگ تراشی کار می‌کند و به‌دلیل نداشتن سواد و ناشنوا بودن هیچگاه نتوانسته است حق واقعی‌اش را بگیرد.می گوید، نیازی به ترحم دیگران ندارد و معتقد است اگر خدا به من سلامتی پا نداده است اما صدایی داده تا با آن روزی کسب کنم.پوریا آبخشک پسر ۱۴ ساله آستارایی چند ماهی است که در بخش کودکان آسایشگاه معلولان و سالمندان رشت زندگی می‌کند و دستان مهربانی این روزها از او مراقبت می‌کنند. قشنگ ترین روز زندگی پوریا یکشنبه رقم خورد. روزی که برای نخستین بار در زندگی‌اش جشن تولد مفصلی برای او گرفته شد و در کنار همه بچه‌های آسایشگاه شمع ۱۴ سالگی‌اش را فوت کرد. او نمونه کوچکی از کودکان غیرتمندی است که مجبورند خیلی زودتر از سن خود بزرگ شوند و کار کنند. کودکانی که بسیاری از ما با آنها در خیابان‌های شهر مواجه می‌شویم.

 

سنگی از معدن درد

از اهالی شهرک عباس آباد در اطراف آستاراست؛ شهری که سال‌های نه چندان دور به زیبایی و بکر بودن و فرهنگ بالای ساکنانش معروف بود و چشم‌انداز دلنوازش پای توریست‌های بسیاری را به آنجا می‌کشاند. فرزند آخر خانواده است و از وقتی خود را شناخت، متوجه شد که باید کمک خرج خانواده باشد. با وجود این، هیچ گاه ناشکری نمی‌کند و از اینکه خدا به او صدای خوبی داده، شکر گزار است. وقتی می‌خواهد از خانواده‌اش بگوید به تلاش و زحمت پدری اشاره می‌کند که هیچگاه صدای گریه‌ها و خنده‌های فرزندانش را نشنید و پوریا از آن روزها اینگونه می‌گوید: طعم واقعی سختی را از همان روزهای کودکی چشیدم. فرزند آخر خانواده بودم. با یک خواهر دوقلو(رویا) و سه برادر بزرگتر از خودم، در کنار پدر و مادر زحمتکشی زندگی می‌کردیم. وقتی هنوز عقلم نمی‌رسید، همیشه این سؤال برای من وجود داشت که چرا پدرم همیشه ساکت است و هیچگاه حرفی نمی‌زند. چرا هیچگاه از دهان او جمله محبت آمیزی بیان نمی‌شود. پاسخ این سؤالات را خیلی زود پیدا کردم. پدر ناشنوا بود و نمی‌توانست حرف بزند. پدر در کارخانه سنگ بری کار می‌کرد و غروب با صورتی خاکی و خسته به خانه برمی گشت. به خاطر بی‌سواد بودن و اینکه نمی‌توانست حرف بزند، حق‌اش را پایمال می‌کردند. او هنوز هم در سنگ بری کار می‌کند، ولی شرایط و وضعیت‌اش فرقی نکرده است.

 

وقتی به سن ۷ سالگی رسیدم به مدرسه رفتم و در دنیای کودکی‌ام غرق بودم اما یک سال بعد وقتی بر اثر حادثه‌ای ساق و مچ پای چپم شکست دیگر زندگی روی خوشی به من نشان نداد. با وجود آنکه سن زیادی نداشتم اما از صحبت‌های اطرافیان و چیزهایی که پزشکان به خانواده‌ام گفتند متوجه شدم به بیماری نرمی و پوکی استخوان مبتلا هستم. استخوان‌های من بسیار شکننده هستند و به همین دلیل درمان آن بسیار مشکل است.

 

وقتی پایم شکست دیگر نتوانستم به مدرسه بروم و هر روز با درد پا و چشمانی پر از اشک به بچه‌هایی نگاه می‌کردم که به مدرسه می‌رفتند. مادرم هم میگرن دارد و همیشه شاهد سردردهای او و تلاشی که برای زندگی می‌کرد، بودم. دلخوشی‌ام این بود که در تنهایی موسیقی گوش می‌کردم و همراه با خواننده، ترانه‌ها را زمزمه می‌کردم. آهنگ «سنگ تراش» را خیلی دوست داشتم و همیشه با شنیدن این آهنگ پدرم در ذهنم مجسم می‌شد که سنگی از معدن درد بیرون می‌کشد تا بتواند زندگی‌مان را تأمین کند. هر روز این آهنگ را می‌خواندم تا اینکه اطرافیان از صدای خوب من تعریف کردند و گفتند صدای خوبی دارم. با توجه به معلولیت پا نمی‌توانستم کاری انجام بدهم و همیشه آرزو داشتم تا بتوانم کمک خرج خانواده باشم. هر روز با دو عصای چوبی که داشتم به جنگل و دشت می‌رفتم و برای خودم آواز می‌خواندم. آوازهایی از مرحوم ایرج بسطامی و آهنگ «گل پونه‌های دشت امیدم وقت سحر شد» را خیلی دوست داشتم و آن را با همه وجود می‌خواندم.

 

دیگر تنها نیستم

وقتی فیلم خوانندگی پوریا در بازار رشت منتشر شد کسی باور نمی‌کرد این صدای زیبا متعلق به پسرکی باشد که برای درمان پای شکسته‌اش آواز می‌خواند. از ۱۱ سالگی تصمیم گرفت با آواز خواندن برای درمان و کمک خرج خانواده پول دربیاورد. تصور این کار همان روزهای اول برایش سخت و دشوار بود اما وقتی شروع به خواندن کرد کسی نتوانست بی‌تفاوت از کنار او عبور کند. پوریا از روزی که آواز خواندن را شروع کرد، این گونه می‌گوید: از ۱۱ سالگی تصمیم گرفتم در خیابان‌ها و مراکز خرید آواز بخوانم. می‌خواستم از این هنری که خدا به من داده است، استفاده کنم. با چند بار گوش دادن به آهنگ خواننده‌هایی مثل مرحوم بسطامی و مرتضی پاشایی آهنگ‌های آنها را می‌خواندم و مردم هم به من پول می‌دادند. در بازار رشت و آستارا و مراکز خرید آواز می‌خواندم و چند باری نیز سوار اتوبوس شدم و به اردبیل رفتم تا در آنجا هم بخوانم. مردم با شنیدن صدای من آهنگ‌های درخواستی‌شان را می‌خواستند و من هم برای آنها آواز مورد علاقه‌شان را می‌خواندم. بعد از مدتی با فیلم‌هایی که از من پخش شد، خیلی از مردم مرا می‌شناختند و حتی تشویقم می‌کردند.

 

گاهی برخی از آنها نصیحت می‌کردند که پول‌هایی را که از مردم می‌گیرم، پس‌انداز کنم ولی نمی‌دانستند که من کمک خرج خانواده بودم. سرما و گرما، برف و باران جلودارم نبود و هر روز به شوق خواندن به کوچه وخیابان می‌زدم. نیازی به ترحم دیگران نداشتم زیرا من با هنری که خدا به من داده بود کار می‌کردم و برای دل خودم و دیگران می‌خواندم. اما مشکل این بود که پاهایم توان همراهی مرا نداشتند و به‌دلیل نرمی استخوان هر چند وقت یک بار با یک شکستگی تازه مواجه می‌شدم. در مدت سه سالی که آواز می‌خوانم همیشه در میان مسافرانی که به آستارا یا رشت می‌آمدند به‌دنبال خواننده محبوبم می‌گشتم. محمد علیزاده خواننده‌ای است که آرزو دارم یک روز در کنار او بخوانم. آهنگ «هواتو کردم» را بیش از هزار بار گوش داده‌ام و همیشه آن را زمزمه می‌کنم. همیشه خودم رادر کنار او در حالی که آواز می‌خوانم تصور می‌کنم و با خودم می‌گویم، ای کاش شرایطی برای من مهیا شود تا یک روز مثل علیزاده خواننده بشوم.

 

پوریا این روزها در آسایشگاهی در رشت در کنار دیگر کودکان زندگی نسبتاً راحت و آرامی را تجربه می‌کند. زندگی ای که دیگر در آن درد و رنجی وجود ندارد. می‌گوید: هر روز برای مردم می‌خواندم و می‌خواستم با جمع کردن پول به‌دنبال درمان پای شکسته‌ام بروم. چند ماه قبل بود که به این آسایشگاه که زیر نظر بهزیستی قرار دارد معرفی شدم. در اینجا دریچه تازه‌ای به زندگی‌ام باز شد. زندگی ای که دیگر در آن دوست ندارم دوره گردی کنم و بخوانم[بعد به یکباره می‌زند زیر آواز!]: «من مانده‌ام تنهای تنها...»از روزی که وارد این آسایشگاه شدم درمان من آغاز شده و پایم را گچ گرفته‌اند و آزمایش‌های مختلفی نیز انجام داده‌ام تا بازهم روند درمان را ادامه بدهم. یک معلم هر روز به آسایشگاه می‌آید و با من خواندن و نوشتن کار می‌کند تا مهرماه بتوانم در پایه دوم ابتدایی تحصیل کنم. ان‌شاءالله درسم را ادامه دهم و سواددار شوم.

 

پوریا بادی به غبغب می‌اندازد و با صدایی پر از انرژی می‌گوید: یکشنبه یکی از بهترین روزهای زندگی‌ام بود. مسئولان آسایشگاه برای من جشن تولد گرفتند و من هم در کنارشان برای سلامتی همه معلولان و کودکانی که مجبورند کار کنند، دعا کردم. تازه از امروز هم یک معلم موسیقی به آسایشگاه می‌آید تا با من موسیقی و آواز تمرین کند. تلاش می‌کنم یک روز بتوانم خواننده بشوم. البته همیشه دلتنگ مادرم هستم و از طریق تلفن حال او و برادران و خواهرم را می‌پرسم. امیدوارم یک روز بتوانم آدم مفیدی برای جامعه باشم.

 

*‌ صدیقه سروش مسئول دفتر پرستاری آسایشگاه معلولان و سالمندان استان گیلان از روزهای خوب پوریا در این مرکز گفت. روزهایی که پوریا دوست ندارد پایانی داشته باشد و می‌خواهد در کنار بچه‌های آسایشگاه برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کند. چهار ماه قبل پوریا به آسایشگاه منتقل شد و از همان روز اول درمان او را آغاز کردیم. با توجه به نرمی استخوان و شکستگی کهنه‌ای که در پا و دست داشت آنها را در گچ قرار دادیم و با انجام آزمایش‌های پزشکی منتظر نتیجه و تشخیص نوع بیماری هستیم تا بتوانیم درمان را ادامه بدهیم. در این مدت نیز فیزیوتراپ با انجام ورزش و فیزیوتراپی بهبودی نسبی به پاهای او داده است و برای اینکه وضعیت جسمی او را ثابت نگه داریم و از شکستگی‌های بیشتر جلوگیری کنیم پوریا فعلاً با کمک ویلچر حرکت می‌کند. همچنین متخصص غدد و داخلی او را معاینه کرده‌اند و در حال حاضر منتظر نتایج آزمایش‌ها هستیم.

 

وی ادامه داد: از آنجایی که پوریا سواد خواندن و نوشتن نداشت با کمک یک معلم خصوصی خواندن و نوشتن را یادگرفته و از اول مهرماه نیز به مدرسه خواهد رفت. او زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشته و ما با جشن تولدی که برایش گرفتیم سعی کردیم او را به آینده امیدوار کنیم. پوریا صدای بسیار دلنوازی دارد و با کمک مربی موسیقی تلاش می‌کنیم او را در مسیر رسیدن به آرزویش یاری کنیم.

 

 

 

 

iran-newspaper.com
  • 20
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه
عین القضات همدانی زندگینامه عین القضات همدانی عارف و شاعر قرن ششم هجری

تاریخ تولد: سال ۴۹۲ هجری قمری

محل تولد: همدان، ایران

حرفه: حکیم، نویسنده، شاعر، مفسر قرآن، محدث و فقیه

مدت عمر: ۳۳ سال

درگذشت: در ششم جمادی‌الثانی سال ۵۲۵ هجری قمری

ادامه
اسماعیل محرابی بیوگرافی اسماعیل محرابی؛ بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳

محل تولد: تنکابن، مازندران

حرفه: بازیگر سینما و تلویزیون

شروع فعالیت: ۱۳۴۵ تاکنون

تحصیلات: لیسانس تئاتر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش