چهارشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۸:۴۵ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۵۰۸۷۲۲
تئاتر شهر

کارگردان نمایش «بی‌تابستان»: تئاتر نماینده جامعه پرسشگر است

امیررضا کوهستانی,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

مجله فرانسوی اینفرنو یکی از ۱۰ ژورنال تأثیرگذار اروپا در حوزه هنرهای معاصر است. دایره وسیع موضوعات این مجله سرفصل‌های متنوعی از قبیل ادبیات، هنر‌های اجرا، رقص و تئاتر را دربرمی‌گیرد. ماه گذشته، در حاشیه جشنواره اونیون فرانسه، کوئنتین مارن، خبرنگار این مجله که پیش‌تر با اولیویر پی مدیر جشنواره گفت‌و‌گو کرده ‌بود، به سراغ هنرمند کشورمان امیررضا کوهستانی رفت تا با او پیرامون اثر تازه اش؛ «بی‌تابستان» گفت‌وگو کند. نمایش بی‌تابستان در مورد مدرسه‌ای دخترانه است که ناظم آن قصد دارد شعارها و دیوارنوشته‌های قدیمی حیاط مدرسه را تغییر بدهد و نقاشی‌های دیگری را جایگزین آن کند. برای این کار از همسر خود کمک می‌گیرد....

 

شعارهایی که روی دیوارهای مدرسه می‌بینیم، مربوط به چه دوره‌ای هستند؟ پیش یا پس از انقلاب؟ و محصول کدام جنبش اند؟

در دهه شصت و هفتاد، هنر دیوارنگاری در روسیه متولد شد. در ایران هم، این هنر پیش از انقلاب اسلامی مورد توجه قرار گرفت و پس از انقلاب نیز به حیات خود ادامه داد. دلیل این استقبال ماهیت چپ‌گرایانه دیوارنگاری و از طرف دیگر نگاه محتوا ‌محور صاحبنظران و اعتقاد آنها به رسالت اجتماعی هنر بود. با این حال پس از انقلاب این هنر سیاسی‌تر شد. در طول انقلاب، احساسات انقلابی بین نسل جوانی که در مبارزات فعالیت داشتند گسترش پیدا کرد. این نسل با مدارس نیز در ارتباط بودند؛ برخی دانش‌آموز بودند، برخی معلم، برخی هم مدیر.

 

احساسات انقلابی این نسل باعث شد تا روی دیوار‌های مدرسه، دیوارنگاره‌هایی با ایده‌های سیاسی بخصوص خلق کنند. رویکرد این دیوارنگاره‌ها حمایت از انقلاب اسلامی بود، ولی پس از گذشت مدت زمان کوتاهی، با آغاز جنگ میان ایران و عراق، رویکرد این دیوارنگاره‌ها حماسی‌تر شد. پس از جنگ هم در چرخشی دیگر، از ماهیت انقلابی آنها کاسته شد و بیش‌تر رنگ‌و‌بوی سرمایه‌دارانه به خود گرفتند. این فرآیند تغییر و تحول در تمامی دیوارنگاره‌های مدارس ایران مشهود است.

 

همه ایده‌های انقلابی که با اهداف تغییرات بزرگ خلق شده ‌بودند، به شعارهای پند‌گونه با ماهیتی اخلاقی و در نهایت نیز به نوشته‌هایی عمل‌گرا که بازتابی از دروس مدرسه بودند تبدیل شدند. در سال‌های اخیر هم مدارس غیرانتفاعی جای مدارس دولتی را گرفتند. بدین ترتیب شاهد نفوذ برخی جملات انگلیسی و حتی شخصیت‌های دیزنی به دیوارنگاره‌های مدارس بودیم که خبر از تلاش مدارس برای جذب خانواده‌های مدرن‌تر می‌دهد. به عقیده من با بررسی این دیوارنگاره‌ها می‌توانیم به روایتی از زندگی سیاسی- اجتماعی در ایران برسیم.

 

دراماتورژی نمایشنامه شما چگونه با این زمینه اجتماعی - سیاسی ترکیب می‌شود؟

نمایشنامه ما در یک مدرسه واقع می‌شود. مدرسه‌ای که بتدریج از حالت دولتی به غیرانتفاعی تغییر می‌کند. ما انقلاب در نظام آموزشی را به تصویر می‌کشیم. پس از پایان جنگ ایران و عراق و همچنین در چند سال اخیر، حکومت و بخش خصوصی تصمیم گرفتند مدارس را خصوصی‌سازی کنند. این تغییر بی‌شک زندگی نسل‌های متعدد فارغ‌التحصیلان را دگرگون می‌کند.

 

پس در این نمایش ما شاهد دگردیسی یک مدرسه هستیم. شخصیت مدیر مدرسه در این نمایش، نماینده این ایدئولوژی است. او سعی می‌کند تا نظام انقلابی را با نظام کم‌و‌بیش سرمایه‌دارانه جدید منطبق کند. ما هم سعی می‌کنیم تا به وسیله شخصیت مدیر مدرسه این تغییرات سیاسی-اجتماعی و در عین حال آموزشی را نمایش دهیم.

 

سه شخصیت نمایشنامه شما: یک نقاش، یک مدیر و یک مادر جوان. چه‌طور این شخصیت‌ها به ذهن شما خطور کردند؟ چه شد که تصمیم گرفتید تا داستانی را از طریق آنها روی صحنه روایت کنید؟

به عقیده من این سه شخصیت بازتاب‌دهنده سه نوع انسان در جامعه امروز ایران هستند. مدیر مدرسه تنها به فکر مدرسه است. او می‌خواهد از مدرسه به‌عنوان میراث زندگی خود حفاظت کند و از این طریق رتبه شغلی خود را ارتقا دهد. نقاش هم همین رویکرد را در هنر دارد. ولی به دلایل خاصی که از آن آگاه نیستیم او هیچ‌گاه در شغل خود موفق نشد. به همین دلیل نقاشی دیواری را به‌عنوان شغل خود انتخاب کرد. مادر جوان هم نماینده‌ای از خانواده است.

 

در واقع ما سه ضلع از یک مثلث را نمایش می‌دهیم: خانواده، اقتصاد و هنر. با رویکردی جنسیتی هم می‌توان این سه نفر را این‌طور خلاصه کرد: یک مرد، یک مادر و یک زن که از لحاظ اجتماعی فعال است. همین‌طور باید گفت که مدیر مدرسه به نسلی که چهل سال پیش متولد شدند تعلق دارد؛ مادر به نسل متولد شده در سی سال پیش؛ و نقاش هم هم‌نسل مدیر است، ولی نسخه مذکر آن. ما همچنین در این نمایشنامه، این مثلث را در درونمایه‌های مختلفی نمایش دادیم. در کنار همه اینها، ما یک کودک هم داریم. این شخصیت در انتهای نمایش به وسیله فیلم نمایش داده ‌می‌شود. او بازتاب‌دهنده نسلی است که همه‌چیز را زیر سؤال می‌برد؛ نسلی که کنجکاو است و تا حدودی هم رویکردی خصمانه نسبت به دستاورد‌های ما دارد. او می‌تواند شخصیت‌ها را کامل کند و در کنار آنها یک مربع بسازد.

 

می‌خواهم درباره نقاشی‌ای که در نمایش می‌بینیم از شما سؤالی بپرسم. منظورم نقاشی شخصیت مادر در آخرین صحنه است‌؛ آیا این نقاشی یک نماد است؟ به چه چیزی اشاره دارد؟

این نقاشی نسل‌های مختلف را در کنار یکدیگر نشان می‌دهد. با وجود این، چیزی که ما روی صحنه می‌بینیم و چیزی که در نقاشی می‌بینیم متفاوت هستند. نقاشی سعی می‌کند تا بازنمایی زیبایی از زندگی واقعی باشد. نقاشی به خودی خود یک نماد نیست، ولی در تقابل با آن‌چیزی که روی صحنه رخ می‌دهد می‌تواند دریافتی نمادین را به همراه داشته‌ باشد.

 

به عقیده شما چه چیزی هنر را از پروپاگاندا متمایز می‌کند؟

به عقیده من تفاوت واضحی بین این دو وجود دارد. هنر به چالش می‌کشد و زیر سؤال می‌برد. با این حال پروپاگاندا چیزی بیش‌تر از یک پاسخ نیست. پاسخی که تنها بازتابی از یک طرز تفکر است. هنر نماینده جامعه‌ای است که پرسشی را مطرح می‌کند، ولی هدف پروپاگاندا شکست این سؤال‌ها و جواب دادن به آنها با یک بله یا خیر ساده است.

 

ما در زندگی روزمره خود با این پروپاگاندا دست‌و‌پنجه نرم می‌کنیم. در همه کشور‌ها وضع همین‌طور است. در رسانه‌، در تئاتر، در سینما و حتی در کتاب. حکومت‌ها به حمایت از هنرها- بویژه تئاتر- می‌پردازند و به همین دلیل انتظار دارند تا باورهایی در آنها بازتاب پیدا کنند که مطابق باورهای خودشان هستند. ولی سؤال اصلی این است که اگر هنر خودش را به چالش می‌کشد و زیر سؤال می‌برد، چگونه ممکن است که با حامیان مالی خود همین کار را نکند؟

 

هیأت نظارت و ارزشگذاری چه نقشی در پیشینه هنری شما داشته؟ آیا در فرآیند آفرینش آثار نیز این هیأت در ذهن شماست؟ آیا هنگامی که مشغول نگارش یک متن جدید هستید واکنش آنها را در ذهن خود پیش‌بینی می‌کنید؟

وقتی که تنها در ایران کار کرده‌ بودم، هنوز خیال می‌کردم که دنیایی آزاد وجود دارد که در آن هیچ محدودیتی وجود ندارد و هنرمندان تنها به خلق آثار خود می‌پردازند. فکر می‌کردم که اروپا این دنیا‌ست، با وجود این حالا نظرم تغییر کرده‌ است.

 

بعد از تجربیاتم در خارج از ایران، متوجه شدم که کار کردن در آنجا تفاوت زیادی با ایران ندارد، چون محیط هنری تنوع زیادی ندارد. البته سیستمی وجود دارد که باید آثار ما را طی روندی ببیند و ارزشگذاری کند، با این حال این روند خیلی کارآمد نیست و هنرمندان همیشه می‌توانند راهی برای کنار آمدن با آن پیدا کنند. ولی در اروپا این محدودیت‌ها در سیستمی کاملاً متفاوت ظهور پیدا می‌کنند. با این حال شاید من هنوز به این سیستم و فشار‌های آن عادت نکرده‌ام؛ فشار پشتیبان که باید هنرمندی را انتخاب کند و مسئولیت موفقیت او را برعهده بگیرد؛ فشار سالن تئاتر که باید همیشه پر باشد؛ فشار نمایشنامه که باید رسانه‌ها را راضی کند؛ فشار هیأت مدیران که باید بودجه دولت را مدیریت کند و رضایت همه تماشاگران را جلب کند. پس برای من تفاوت زیادی بین این فشار‌ها نیست. به همین دلیل برای من کار کردن در اروپا یا ایران ارجحیتی بر دیگری ندارد.

 

تئاتر در جامعه ایرانی چه جایگاهی دارد و به بیان کلی‌تر، هنر در جامعه ایران چه قدرتی دارد؟

تئاتر ایران در سال‌های اخیر بشدت فعال بوده. با وجود مستقل بودن و دریافت نکردن بودجه‌های دولتی، هنوز هم استقبال خوبی از آثار می‌شود. باید به این نکته اشاره کنم که ایران احتمالاً یکی از معدود کشورهای جهان است که تئاتر در آن به وسیله سرمایه‌گذاری‌های خصوصی روی صحنه می‌رود؛ اجراها به تئاتر تجاری محدود نمی‌شود و تئاتر تجربی، آلترناتیو یا کلاسیک هم حرفی برای گفتن دارند. برای مثال، شنیدن، آخرین اثر من، در دو نوبت در تهران روی صحنه رفت و ۸۰ شب اجرا شد؛ ۳۹ شب در سال ۲۰۱۵ و ۴۱ شب در ماه جولای پیشین. در مجموع ۱۰-۱۲ هزار تماشاگر به دیدن این اثر آمدند.

 

با توجه به تحریم‌ها، تئاتر در لیست اولویت‌های دولت برای بودجه جایگاهی ندارد، ولی باز هم تماشاگران استقبال خوبی از آثار می‌کنند. ولی یکی از بزرگ‌ترین مشکلات تئاتر ایران که می‌توان به آن اشاره کرد، این است که اجراها در تهران متمرکز هستند و تنها در برخی از مواقع در سایر شهر‌ها روی صحنه می‌روند.  خوشبختانه تئاتر ایران در حال گسترش دامنه خود به کمک شبکه‌های اجتماعی است و من هم آینده روشنی را برای آن می‌بینم.

 

روزنه

تناوبی از سکون، سکوت و خاطره

 

وحید رهجوی

کارگردان و منتقد تئاتر

خیاطی را می‌شناسید که بتواند برای یک دکمه، کت بدوزد؟ سؤال عجیبی است. اما من همیشه بعد از تماشای آثار امیررضا کوهستانی با این سؤال مواجه می‌شوم. برای من، امیررضا کوهستانی همان خیاط است. او توانایی آن را دارد که از یک تصویر، از یک موضوع ساده، از یک چالشی کوچک و گذرا که شاید در روز صدها بار از ذهن همه ما عبور می‌کند و به آن اعتنایی نمی‌کنیم، جهانی پردامنه و درعین حال عمیق خلق کند و از یک دریچه کوچک به مساحت یک دکمه ما را به درون حفره‌های هولناک و دست نخورده شخصیت های آثارش گسیل دهد. او از این جهت شاید شبیه اصغر فرهادی است.

 

هردو، پیچیدگی دنیایشان از سادگی وضعیت ها پدید می‌آید و با مکث و تأمل بر آنها، رفته رفته بغرنج می‌شود. فرهادی و کوهستانی ناظران بی‌طرف قصه هایشان هستند. با ایجاد تعادلی مثال زدنی میان کاراکترها. طوری که کفه ترازوی هیچ کس، در ذهن تماشاگر بر دیگری سنگینی نکند. اینها اما تنها شباهت های میان این دو نیست. اگر فرهادی در دو دهه اخیر، اعتبار سینمای ایران بر پرده نقره‌ای سینمای جهان است، کوهستانی نیز در سال های گذشته، یگانه مسافر تئاتر ایران در معتبرترین جشنواره‌های جهانی بوده است. دوبار حضور در بخش اصلی جشنواره اوینیون بخشی از اعتبار نام پرآوازه اوست.

 

اما آیا بخش عمده اهمیت امیررضا کوهستانی در تئاتر ایران به اعتبار جهانی او محدود می‌شود؟ پاسخ این سؤال دست کم برای من منفی است. اهمیت امیررضا کوهستانی را باید در پیشنهاد تازه‌ای که برای تئاتر ایران ارائه داده جست‌و‌جو کرد. کارگردانی که سکون و سکوت را به پویاترین و دراماتیک‌ترین بخش نمایش‌هایش تبدیل کرده است. او که از همان ابتدا از صحنه خالی نترسیده و جسورانه و با بی‌اعتنایی به مفهوم رایج طراحی صحنه، خلق فضا را بر خلق مکان ترجیح داده است.

 

حتی در اجرایی از متن کلاسیکی مانند ایوانف. از تماشای آثار کوهستانی می‌توان به این گزاره رسید که تئاتر، برخلاف آنچه در باور اکثریت است، برای او هنر نگفتن و نشان ندادن است. در واقع مهم‌ترین بخش‌های نمایش‌های کوهستانی نه در روی صحنه که در ذهن تماشاگر اجرا می‌شود. اجرایی ذهنی که در روزهای مختلف و برای افراد مختلف می‌تواند متفاوت باشد.شاید شادابی و پویایی نمایش‌های کوهستانی را در این نکته باید جست‌وجو کرد.

 

 کوهستانی را می‌توان مبدع شیوه تازه‌ای از تئاتر رئالیستی دانست. در آثار کوهستانی، رئالیسم مفهومی است که با ظرافت تمام از دل مینیمالیسم بیرون می‌آید. با بازی بازیگرانی که شبیه هیچ بازی رئالیستی دیگری نیستند جز نمایش‌های خود کوهستانی. رئالیسم در بازی بازیگران کوهستانی از شیوه منحصر به فرد دیالوگ‌نویسی او می‌آید. آن قدر که در مواجهه با نمایش‌های او، فکر می‌کنید که تنها وظیفه‌ای که برای بازیگر تعریف کرده، گفتن دیالوگ‌ها به ساده‌ترین شکل ممکن است. بدون هیچ تحلیل و عملی اضافه.

 

اینجا هست که علاوه بر صحنه خالی، بُعد دیگری از آموزه‌های پیتربروک در آثار کوهستانی نمایان می‌شود و آن اندیشه خالی نام دارد. حضور بازیگرهای کوهستانی در صحنه در نسبت با نقش‌هایشان آنقدر بی‌واسطه است که گویی ذهن شان از هر اندیشه‌ای خالی است و مانند بدن‌هایی فاقد ذهنی درهم و برهم و پرشده از تحلیل، تنها باید در نوبت تعیین شده، دیالوگ‌های مربوط به خود را بگویند. آن هم به تنها شکلی که دیالوگ‌ها از قبل به آنها تحمیل کرده‌اند. یادم هست کوهستانی سال‌ها قبل در مصاحبه‌ای با مانی حقیقی در ماهنامه الف در این خصوص گفته بود:« من بخش اصلی هدایت بازیگر را در دیالوگ نویسی‌ام انجام می‌دهم.

 

سعی می‌کنم دیالوگ‌ها را جوری بنویسم که فقط به یک شکل بشود آنها را گفت. از نظر من بازیگر لازم نیست جز گفتن دیالوگ‌ها، کار دیگری برای کشف حالت بیان جمله انجام دهد. بزرگ‌ترین اشتباه درگیر کردن بازیگر با تحلیل‌های پیچیده است.» بی تابستان، واپسین اثر امیررضا کوهستانی به تازگی حضورش در جشنواره اوینیون را پشت سر گذاشته و بزودی تور بلند مدت اروپایی‌اش را آغاز می‌کند.البته بعد از پایان دور اجراهایش در سالن سمندریان. شاید بشود این نمایش را بعد از سالگشتگی و شنیدن، قسمت سوم یک سه گانه تئاتری دانست. سه گانه‌ای که خاطره، در آن نقش اصلی را ایفا می‌کند. اجرای بی‌تابستان در سالن سمندریان بهانه خوبی شد برای اختصاص این شماره به امیررضا کوهستانی و بی‌تابستانش.

 

مترجم: امیر دیلمانی

 

iran-newspaper.com
  • 9
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش