پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۰:۴۶ - ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۵۸۶۱
کتاب، شعر و ادب

بریدنِ سرِ آقای موراکامی تو روز روشن! / چطور کتاب‌های چاپ نشدنی را چاپ کنیم؟

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,موراکامی
 کتابی که به خیل آثار ممنوع الچاپ پیوسته بود، یکهو از آسمان افتاد توی بازار کتاب ایران.

به گزارش هنرآنلاین، این آقای موراکامی در ایران عجب قصه‌هایی که ندارد... نویسنده‌ای که میلیون‌ها نسخه از کتاب‌هایش در ژاپن و خیلی از کشورهای دیگر اروپایی فروش می‌رود، در ایران هم آنقدر طرفدار دارد که یک روز برگردد بگوید بخش عمده‌ای از هواداران من در ایران زندگی می‌کنند... احتمالا همین مسئله هم باعث شده از هر کتاب ایشان ۸۰ تا ترجمه در بازار کتاب ایران موجود باشد... وقتی کتابی از موراکامی در ژاپن منتشر می‌شود، مردم برای خریدش صف‌های طویلی درست می‌کنند. از طرفی همزمان با انتشار آن، مترجمان ایرانی هم برای ترجمه آن صفی به درازای قطارهای داخل شهری تشکیل می‌دهند تا گوی سبقتِ ترجمه آن کتاب را از هم بربایند... مهدی غبرایی یکبار گفت: طرف کتابی با حجم ۱۲۰۰ صفحه منتشر کرده [منظورش ("۱q84") است]و مترجم (!!!) به معنای واقعی کلمه از اول تا به آخر آن گند زده است. مثلا poland را هلند ترجمه کرده و از یک رجوع ساده به منابع هم دریغ کرده و هیچ به این فکر نکرده که ممکن است با این کار تاریخ را تحریف کند یا افلاطون را پلاتو ترجمه کرده یا...

 

اما مخاطبان فارسی زبان کتاب‌های آقای موراکامی یکی از معروف‌ترین آثار او را نخوانده‌اند... یعنی نخوانده بودند... کتاب مستطاب "جنگل نروژی"... چرا؟ چون این کتاب مشحون است از جملاتی که باید توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اصلاح شود... اما خب حالا می‌توانید این کتاب را از نشر نوای مکتوب بخواهید: "جنگل نروژی" به ترجمه م.عمرانی.

 

یعنی واقعا به همین سادگی... چطور شد کتابی که همه فکر می‌کردند چاپش نشدنی است، منتشر شد؟ یکی از مترجمان مشهور که جنگل نروژی را ترجمه کرده است، می‌گفت که این کتابش در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی  صد و اندی اصلاحیه خورده است و هنوز هم مجوز چاپ نگرفته... ولی به هر روی حالا این کتاب با قلم دیگری در ایران ترجمه و منتشر شده است.

 

بله، این طوری شد که کتابی که از فرطِ پر بودن از صحنه‌های ۱۸+ به خیل آثار ممنوع الچاپ پیوسته بود، یکهو از آسمان افتاد توی بازار کتاب ِ ایران. احتمالا پاسخ سوال "چطور کتاب‌های چاپ نشدنی را چاپ کنیم؟" به زعم مترجم "جنگل نروژی" این است: تمامی مواردِ مظنون را حذف می‌کنیم!

 

تازه! در عرض چند ماه به چاپ سوم هم می‌رسد... خب موراکامی در ایران خیلی طرفدار دارد!

***

"جنگل نروژی" اثر هاروکی موراکامی، منطبعه تهران (۱۳۹۵)... عجیب است... عجیب نیست؟ کسانی که مخاطب آثار موراکامی به فارسی هستند می‌دانند که خیلی وقت است باید این کتاب را بخوانند اما خب، بنا به ملاحظات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز چاپ نمی‌گیرد... مترجم معروف موراکامی در ایران، یعنی مهدی غبرایی هم از این کتاب ترجمه دارد، و اتفاقا خیلی وقت هم هست که در اداره ارشاد خاک می‌خورد... می‌گوید مجوز نمی‌گیرد... دوست دیگری می‌گوید اصلا نمی‌تواند مجوز بگیرد... یعنی "جنگل نروژی" مشکلات عدیده‌ای برای چاپ در ایران دارد...

 

اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات,موراکامی

از این‌ها گذشته متن ترجمه م.عمرانی، سرسری، با ضعف تالیف در زبان فارسی و خالی از عناصر شاعرانه‌ای است که در "جنگل نروژی" ست... م.عمرانی این کتاب را از نسخه ترجمه انگلیسی "جنگل نروژی" برگردانده است... نسخه‌ای که او به طرزی غیرحرفه‌ای نام مترجم انگلیسی آن را در کتابش قید نکرده است... هر چند به نظر می‌آید نسخه، نسخه ترجمه شده جی رابین (Jay Rubin) باشد...

سطور آغازین ترجمه م.عمرانی را بخوانید: "آن زمان ۳۷ سال داشتم. در حالی که هواپیمای ۷۴۷ عظیم الجثه با نزدیک شدن به فرودگاه هامبورگ در مه غلیظی فرو می‌رفت، کمربند صندلی‌ام را بستم. باران سرد ماه نوامبر زمین را در خود غرق می‌ساخت و حال و هوای مناظر فنلاند را در ذهن تداعی می‌کرد: کارکنان فرودگاه با لباس‌های ضد آب، ساختمان دور افتاده فرودگاه، بیلورد BMW. خب-دوباره آلمان." ادامه این متن را می‌توانید در "جنگل نروژی" (مترجم:م.عمرانی-نشر نوای مکتوب) بخوانید.

***

در اینجا پاره‌ای از بخش نخست این رمان را به ترجمه راقم این سطورمی‌خوانید. این ترجمه، ترجمه‌ای ست از متن انگلیسی آن که توسط جی رابین (Jay Rubin) از زبان ژاپنی برگردانده شده است.

 

فصل اول جنگل نروژی

۳۷ ساله بودم، آن وقت که توی صندلی‌ام در هواپیمای بزرگ ۷۴۷ در میان انبوهی از ابر که فرودگاه هامبورگ را پوشانده بود غوطه خوردم. باران سرد نوامبر زمین را خیسانده بود، همه چیز هوای غم‌انگیز چشم‌انداز فلیمیش (۱) را به عاریه گرفته بود: خدمه فرودگاه در بارانی‌هاشان، مه حلقه زده بر فراز ساختمان فرودگاه، یک بیلبورد تبلیغاتی بی ام و. پس... باز هم آلمان.

 

اولین بار که هواپیما بر زمین خورد موسیقی ملایمی از بلندگوهای آن جاری شد؛ یک ارکسترال شیرین که کاور "جنگل نروژی" بیتلز(۲) بود. این آهنگ همیشه تکانه‌هایی در من ایجاد می‌کرد اما این بار سخت‌تر از همیشه تکانم داد. به جلو خم شدم، صورتم را در دست‌هایم نگاه داشتم و احساس کردم سرم در حال ترکیدن است. طولی نکشید که مهمانداری آلمانی به من نزدیک شد و به انگلیسی پرسید حالم خوب است یا نه. گفتم" فقط کمی سرم گیج می خورد." "مطمئنی؟" "بله، مطمئنم. ممنون."

 

تبسمی کرد و رفت، و بعد آهنگ، به آهنگی از بیلی جوئل (۳) تغییر پیدا کرد. صاف نشستم و به ابرهای تاریکی که بیرون پنجره بر فراز دریای شمالی آویزان بودند نگاه کردم، به همه چیزهایی که در زندگی‌ام از دست داده بودم، اندیشیدم: زمانی که برای همیشه رفت، دوست‌هایی که مردند یا ناپدید شدند و احساسی که هرگز دوباره به من دست نخواهد داد.

 

هواپیما به درب‌های ورودی فرودگاه رسید. مردم شروع کردند به باز کردن کمربندهای صندلی‌شان و بیرون کشیدن وسایل‌شان از بالای سرشان، و تمام این‌ها در زمانی بود که من در دشت بودم. می توانستم بوی علف را بشنوم، باد را روی صورتم حس می کردم و صدای پرندگان را می شنیدم. پاییز ۱۹۶۹؛ زمانی که به زودی ۲۰ ساله می‌شدم.

 

مهماندار برگشت و باز به من سر زد. این بار کنارم نشست و حالم را جویا شد. با لبخندی جواب دادم" خوبم، ممنون، فقط احساس یک جور افسردگی دارم." گفت "می‌دانم منظورت چیه. من هم هر چند وقت یکبار چنین اتفاقی برایم می‌افتد." و ایستاد و لبخند دوست داشتنی‌ای به من زد. "خب، سفر خوبی داشته باشی. به امید دیدار." " به امید دیدار.(۴)"

 

هجده سال گذشته است و هنوز می‌توانم تمام جزییات آن روز ِ در دشت را به یاد بیاورم. گَردِ تابستانیِ شسته شده با روزهای بارانی لطیف، کوه‌های پوشیده از سبزِ پر رنگ و درخشان، نسیم پاییزی‌ای که بر ساقه‌های سفید علف‌ها می‌نشیند و نوک آن‌ها را به نوسان در می‌آورد، و رگه‌ی بلندِ ابری که از وسط گنبدِ آبی یخ زده عبور می‌کند. به نوعی به دور دست آسمان نگاه کردن آزار دهنده بود.

 

 باد در وسط دشت و در میان موهایش می‌پیچید، پیش از آن که سُر بخورد در جنگل‌ها به سوی خش خش شاخه‌ها و برگرداند تکه خرده‌هایِ دورِ صدایِ وهم آلودی را که به نظر می‌رسید ما را از دروازه‌ای به جهانی دیگر برساند. صدای دیگری نمی‌شنیدیم. آدم دیگری نمی‌دیدیم. ما تنها دو پرنده‌ی رخشان سرخ دیدیم که از مرکز دشت شگفت‌زده جست زدند و پریدند توی جنگل‌ها.

 

همچنان که کنار هم به نرمی راه می‌رفتیم، ناآکو از چاه‌ها با من حرف می زد.

 

حافظه چیز مسخره‌ای است. وقتی در خود اتفاق به سر می‌بردم به سختی متوجه چیزی می‌شدم. هرگز در فکر کردن به آن - همچون چیزهایی که تاثری ماندنی خواهند ساخت- وقفه ایجاد نکردم . یقینا هرگز تصور نمی‌کردم که بعد از ۱۸ سال آن صحنه را با تمام جزییاتش تداعی خواهم کرد. بد و بیراهی نثار آن روز نکردم.

 

به خودم فکر می‌کردم. به دختر زیبایی که روبه‌رویم راه می‌رفت. به دو نفرمان با هم و بعد دوباره به خودم فکر می‌کردم. در سن و زمانی از زندگی‌ام بودم که هر تصویر، احساس و اندیشه‌ای مثل بومرنگ دوباره به سوی من بازمی‌گشت. و بدتر از این‌ها، من عاشق بودم. عشقی با پیچیدگی‌های خودش. این منظره آخرین چیزی بود که در ذهنم بر جای مانده بود.

 

اکنون تصویر دشت اولین چیزی ست که به سوی من بازمی‌گردد. بوی علف، خنکی خفیفِ باد ، ردیف تپه‌ها، پارسِ یک سگ؛ این‌ها اولین چیزهایی هستند که به وضوح دیده می‌شوند. احساس می‌کنم می‌توانم دست دراز کنم و با نوک انگشتانم روی‌شان نشانی، چیزی بگذارم. و همچنان که این تصویر چنین شفاف است هیچ کس در آن نیست. هیچ کس. ناآکو آن جا نیست و همین طور من. کجا غیب‌مان زد؟ چه‌طورچنین چیزی اتفاق افتاد؟ همه چیزهایی که به نظر مهم می‌آمدند بازگشتند، بعد ناآکو، بعد خودم و بعد جهانی که داشتم. تمام این‌ها کجا رفتند؟ درست است؛ من نمی‌توانم چهره او را - دست کم نه آنا - به یاد بیاورم. همه‌ی چیزی که برایم مانده یک دورنماست؛ منظره‌ای ناب بدون حتی آدمی در آن.

 

بله، به شرطِ زمان کافی می‌توانم چهره‌اش را به یاد بیاورم. شروع کردم به متصل کردن تصاویر؛ دستان کوچک و سردش، موهای صافِ سیاهش که لَخت و جذاب بود، نرمه‌ی گرد و لطیف گوش‌اش، خال بسیار کوچکی درست زیر آن، کتی از موی شتر که زمستان ها می‌پوشید، عادتش به خیره نگاه کردن به چشم‌هایم وقتی سوالی از من می‌پرسید، لرزش ناچیزی که هر از گاهی در صدایش بود (همان طور که بر فراز بادگیر نوک تپه‌ها صحبت می‌کردیم) و حضور ناگهانی صورتش که همیشه اول نیم رخش پیدا بود، چون همیشه شانه به شانه و در کنار هم قدم می‌زدیم. بعد او به سویم برمی‌گشت و لبخند می‌زد، سرش را کمی کج می‌کرد و شروع می‌کرد به صحبت کردن، انگار که در تقلای گرفتن ماهی ِ صید شده‌ای در آبگیرِ زلالِ چشمه‌ای باشد.

 

با گذشت زمان صورت ناآکو نمایان می‌شود، و همچنان که سال‌ها می گذرند زمان گسترده‌تر می‌شود. حقیقت غم‌انگیز این است. همه آنچه که من در پنج ثانیه تداعی می‌کنم، خیلی زود ۱۰ ثانیه ، بعد ۳۰ ثانیه و بعد به اندازه تمام دقایق زمان می برد؛ مثل دراز شدن سایه‌ها به وقت تاریکی.

 

پانوشت‌ها

۱ . منطقه‌ای در شمال کشور بلژیک (Flemish).

۲. یک گروه پاپ راک انگلیسی که در دهه ۶۰ میلادی شروع به فعالیت کرد. بیتلز پرفروش ترین و مهم ترین گروه موسیقی انگلستان بود و درخیلی از کشورهای دیگر نیز پرفروش ترین قطعات از آن ها بود. تاثیر بیتلز بر فرهنگ و جامعه آن روز غرب در حوصله این پانوشت نمی‌گنجد. قطعه‌ی جنگل نروژی که عنوان رمان نیز برگرفته از آن است در آلبوم روح لاستیکی ( Rubber soul) در سال ۱۹۶۵ روانه بازار شد.

 ۳ . خواننده یهودی تبار آمریکایی متولد ۱۹۴۹ که تاکنون صاحب ۶ جایزه گرمی شده است و بیش از ۱۵۰ میلیون نسخه از آهنگ های وی در سراسر دنیا به فروش رسیده است. اوج فعالیت های وی در دهه ۷۰ میلادی بوده است.

 ۴ . در متن اصلی به زبان آلمانی آمده است.

 

مجتبا هوشیار محبوب

 

 

  • 19
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش