به گزارش مهر، مرحوم قیصر امینپور در شعری معروف از خود در مجموعه آئینههای ناگهان مینویسد: «درد را از هر طرف بخوانی درد است» و حالا حکایت علیرضا قزوه حکایت همین درد قیصر است. او را هر طور که ببینی و از هر زاویهای به کارش وارد شوی، همان است که از قبل دیده بودی. صریح، بیپروا و صاحب نظراتی به شدت منحصر به خودش.
علیرضا قزوه چه در ایام روزنامهنگاری و چه در ایام شاعری و چه در وقت مدیریت در هند و تاجیکستان و در چند سالهای اخیر در حوزه هنری هم واره منشا رویدادهایی بوده است که نامش در کنار آن به شکلی قابل اعتنا به چشم میخورده و به نوعی آن برنامه با برند و نام او عجین بوده است. این روزها قزوه در اتفاقی قابل توجه رمانی را با عنوان «برادر انگلستان» منتشر کرده است. داستان بلندی با حجمیبیش از ۳۶۰ صفحه که به گفته خودش ریشه در خاطرات او از کودکی تا بزرگسالی و البته سالهای التهاب فکری او دارد.
به مناسبت انتشار این رمان با وی به گفتگو نشستیم؛ یک ساعت در دفترش در طبقه سوم حوزه هنری. جایی که باز هم قزوه بیپروا از خودش و فکرش و رمانش سخن به میان آورد.
بخش نخست از این مصاحبه را در ادامه میخوانیم:
* بعد از انتشار رمان «برادر انگلستان» این سوال بیش از همه چیز در ذهن بسیاری میچرخید که چطور شاعری که در چهار دهه گذشته همواره در متن جریانهای شعری بوده است و همه وقت و زندگیاش را وقف آن کرده است، ناگهان چگونه به سراغ رمان رفته است؟
البته من خیلی هم بیگانه با فضای داستان و رمان نبوده و نیستم. سالهای آغازین شاعریام در دهه شصت، چند داستان کوتاه هم نوشتم که در کتابی با عنوان «در حاشیه شط» که توسط محمد حسین جعفریان گردآوری شد، منتشر هم شد و از قضا نام این کتاب برگرفته از داستان کوتاه من بود. مدتها در مجله جوانان و چند جای دیگر هم داستان منتشر میکردم. اما به باور من داستان امری نیست که جدای از ادبیات فارسی باشد و پرداختن یک ادیب فارسیزبان به داستان نباید مایه تعجب باشد.
در گذشته ادب فارسی شعر و داستان هیچ گاه دو مقوله جدای از هم نبوده است. به یادماندنیترین مجموعههای شعری فارسی مانند مثنوی مولانا و شاهنامه فردوسی، پنج گنج نظامی، هفت اورنگ جامیو بزرگان دیگر ادب فارسی، بیشتر از آن که شعر باشند منظومههای داستانی هستند. حتی میتوان گفت که در گذشته ادب فارسی غلبه داستان بر شعر بیشتر است. یک شاعر مسلط و سفر کرده در هفت اقلیم زبان فارسی و شش دانگ در کنار شاعری، داستان را هم بلد است.
حتی تبحر این بزرگان تا بدانجاست که باید گفت شاهنامه و مثنوی از حیث قصهپردازی بر خیلی از نویسندگان امروزی ما برتری دارد و به همین خاطر معتقدم قبل از اینکه داستان نویسی در ادب فارسی پدید بیاید، شاعران بودهاند که بنای نوشتن داستان را گذاشتهاند. پس تاکید میکنم کسی که خودش را ادیب میداند باید در کنار شعر از داستان هم بهرهای برده باشد
* قبول دارید که داستان و رمان دو مقوله متفاوت هستند؟
رمان، داستانی است که موضوعات متنوع تر و دامنه بیشتری دارد. مثل یک دو ماراتن است. سرزمین بیشتری را طی میکند و روایتهای بیشتری را برای ما میگوید. تعریفهای جدید از رمان که خیلی از آن را نیز غربیها آوردهاند، نباید همیشه ملاک تعریفهای ما باشد. به باور من گذشته پرافتخار ادب فارسی باید بیشتر از این مورد توجه ما قرار بگیرد. در این پیشینه است که میبینیم شاعر توان نقل و روایت را در کنار شاعری دارد و به ظهور هم رسانده است. شما سعدی و گلستانش را ببینید. گاهی داستانکهایش آنقدر عمق دارد که همان حکایت کوتاه از حیث فرم و محتوا با یک رمان امروزی برابری میکند.
* با این تفسیر اینطور برداشت کردم که شما سعی داشتید با رمان نویسی شخصیت کاری ادبی خود را با تکیه بر سنت ادبی ایران تکمیل کنید. درست حدس میزنم؟
من شاعری هستم که سنت شعری گذشته را خوب خواندهام، به آن وفادارم و از آن نبریدهام. نوآوریهایی هم اگر دارم مبتنی بر سنت و فضای آن است. سنتی که با ادب فارسی و محتوای قرآنی آن آمیخته است.
امروز اگر شما بروید در تاجیکستان که با ما همزبان هستند و با ادیبان آنجا صحبت کنید؛ آنها نمیگویند شاهنامه فردوسی، میگویند داستان فردوسی. به پنج گنج نظامی هم میگویند داستان نظامی. آنها داستان را منظومه شعری میدانند و البته به آنچه ما داستان مینامیم، حکایت میگویند. این همان سنتی است که من از آن یاد میکنم.
* من هنوز متوجه نشدم که شما با تعریف اروپایی و غربی داستان مخالفید یا اینکه تعریف دیگری دارید؟
من مخالفتی با این تعریفها ندارم. حتی معتقدم از تجربیات نوین آنها هم باید استفاده کرد. اتفاقا ادبیات تعریف وسیعی دارد اما من میگویم گذشته ادبی مان را فرایاد بیاوریم. من میگویم قبل از آن که غربیها تعریف دقیقی از رمان و داستان داشته باشند ما تعریفی از داستان داشتهایم. در ادبیات روسیه امروز، در کنار داستان و رمان عباراتی مانند پاوست و آچرک داریم و قالبهایی که شبیه گزارش نویسی و سفرنامه نویسی و بداههنویسی است.
این اسامیشاید در امروز و در ادبیات ما وجود نداشته باشد اما مسلما تجربههایی در این بیش از هزار و یکصد سال ادب فارسی داریم که امروز خیلیهایش در دسترس ما نیست و حتی فرصت چاپ را پیدا نکرده. مثلا گزارشنویسی صریح را که شبیه خاطره است را جزو ادبیات داستانی محسوب میکنند و شاید ما چنین نکنیم. داستان نویسی مدرن ما از زمان هدایت و جمالزاده شکل گرفته اما قبل از آنها چه در مشروطه و چه در دوره ادبیات بازگشت و چه در سبک هندی و عراقی و خراسانی، داستان و حکایت و قصهپردازی در ادبیات ما زنده بوده است. بیدل در مثنویهایش چه در کتاب عرفان چه در کتاب محیط اعظم، قصه دارد. یا شاعری مثل فیضی دکنی، در شعرش قصه زیاد دارد. این ماییم که امروز تقسیم بندی میان شعر و داستان ایجاد کردهایم. میگوییم تو شاعری اما فقط شاعر کودک، توشاعری اما فقط شاعر شعر سپید و یا چون سپید میگویی غزل و قصیده نگو.
* شما با این تقسیم بندی مشکلی دارید؟
مشکلی ندارم اما میشود آدمی بود که همه این قالبها در تو بگنجند و تعریف شوند. ما در روزگارمان شخصیتی مثل قیصر امینپور داشتهایم که این مرزها را شکسته است. وقتی نثر مینویسد حاصلش میشود «طوفان در پرانتز» که فلان رمان نویس مدعی امروز از پس آن بر نمیآید. رباعی و غزل و دو بیتیاش هم میشود «در کوچه آفتاب» و غزلش میشود «تنفس صبح» و «آینههای ناگهان» و «دستور زبان عشق». رساله دکتری هم که مینویسد حرفهای تازه دارد. در ادبیات کودک هم که میآید حرف تازه دارد. او مثل جراحی است که میتواند چندین عمل دشوار را انجام دهد. این یعنی شش دانگ بودن. در گذشته ادبیات فارسی ما سعدی و بیدل را داریم. هم نثر قوی دارند، هم مثنوی و هم غزل و قصیده و تازه اهل منبر و موعظه هم هستند. طیبات هم دارند یعنی در شعر عربی تکمیلاند. همه آثار هم استوار و محکم هستند. در تمام قالبها هم کار کردهاند. اینها ادیب شش دانگ هستند.
در ادبیات ما حافظ شاعر غزل است اما رباعی و قصیدهاش مثل غزلش قوت ندارد. اما شاعری مثل عطار غزلها و رباعیاتش مثل هم قوی هستند. بیدل هم نثر و شعرش مثل هم قوی است یعنی اینها شش دانگ هستند و ما امروز ادیب شش دانگ کم داریم. دلخوش کردهایم به تقسیمبندیهایی که گفتم و دوست نداشتهایم چند بعدی باشیم.
* و شما خواستید که اینگونه باشید؟
من تلاش کردم وقتی وارد فضای ادبیات شدم در همه شاخهها کار کنم و تولید اثر داشته باشم. همه شعر داشتم هم رمان و هم اخیرا برای کودک و نوجوان کلی شعر گفتم که منتشر نکرده ام و معتقدم بعد از رمان تازه جر و بحث من با شاعران کودک شروع میشود. من سه کتاب تصحیح نسخ خطی هم دارم. سه تذکره با نامهای کلمات الشعرای سرخوش و مردم دیده حاکم لاهوری و مقالات الشعرای حیرت اکبرآبادی اینها به باورم الزاماتی است که یک ادیب شش دانگ باید داشته باشد.
* چرا نوشتن رمان «برادر انگلستان» با این تفاصیل که برشمردید سه دهه طول کشید و اینقدر دیر نسخه نهایی آن قابل خواندن شد؟
این رمان و نوشتنش برای من یک تجربه تازه بود که ریشه در گذشته من دارد. من در فضایی زندگی میکنم که خیلی از آثارم منتشر نشده است. مثلا من کلی دوبیتی محلی منتشر نشده دارم. این رمان را در این اواخر فقط فیزیکی نوشتهام اما کلیت آن از کودکی در ذهنم نوشته شده بود. این رمان بخش زیادی از خاطرات نوشته شده و نشده من از کودکی را شامل میشود که البته ارجاعاتی به مسائل امروز ما هم دارد.
* منظورتان از «مسائل امروز» چیست؟
من در یکی دو سال اخیر فضای جامعه را طوری دیدم که همخوانی زیادی با فکر و ذهنم نداشت. متاسفانه حسم حس خوبی نیست. ما شاعران حکم آن قناریهایی را داریم که روزگاری در معدنها نگهداری میشدند. اگر میخواست معدن ریزش کند یا هوا آلوده بود قناریها با سرو صدا و ترک آن معدن آنها را خبردار میکنند. این سالهای اخیر نوعی لجام گسیختگی فرهنگی و اجتماعی و بیشتر از همه سیاسی در جامعه وجود دارد که جای بیانش در داستانم بود. من آدمیهستم که تجربه پنج سال کار در هند و دوسال در تاجیکستان را دارم. تجربیات و دیدههایم در جاهای مختلف جلوی چشمم بوده و هست. اگر زودتر از اینها این رمان میخواست شکل بگیرد این تجربهها در دست من نبود تا دستمایه کارم بشود. مسائل اخیری که بر ما گذشت و محاصرهای که بر ملت ما گذشت پیش روی من بوده و هست و در این رمان باید از آنها یاد میشد. گذشته من و خاطرات خوب و تلخم باید در این رمان میآمد که فکر میکنم آمده.
شما وقتی میخواهید شعری بلند بگویید به اندازه مثلا ۲۰ صفحه در آن شعر میتوانید صحبت کنید و وقتی رمان مینویسید به اندازه ۴۰۰ صفحه رمان میتوانید حرفتان را بزنید. رمان مثل یک راهپیمایی طولانی است و در آن تکه تکه حرفها و نظراتم درباره موضوعات مختلف آورده شده است. حرفهایی که در این رمان آمده حرفهایی است که نمیشد در شعر از آنها سخن بگویم. مثلا شما شخصت اسماعیل در رمان من را ببینید که نمادی است از انسانهایی که بر سر عقیدهشان در این سرزمین جان دادهاند. ما امروز چقدر از این اسماعیلها داریم؟ از شهید حججی بگیرید تا اسماعیلهایی که جایی پیدا نمیکنند تا برای عقیدهشان بجنگند. یا جوانهایی که مشکلات اقتصادی و فرهنگی دارند. روایت اسماعیل روایت انسان مظلومیدر این سرزمین است که دستش به جایی نمیرسد و من و شما امثال آنها را زیاد دیدهایم. از این دست حرفها در رمانم به رمز و ایهام زیاد گفته شده است.
علیرضا قزوه شاعر و مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری، در بخش نخست از گفتگوی خود با مهر که به بهانه انتشار رمانی از او با عنوان «برادر انگلستان» انجام شد، دیدگاههای خود را در زمینه داستان نویسی و ادبیات داستانی در ایران روایت کرد.
* آقای قزوه رمان «برادر انگلستان» رمان رکی است و با خود و مخاطبش تعارف ندارد. حتی میشود گفت که این رمان بیشتر از شعرهای شما رک و صریح حرف زده و خیلی از اظهارنظرهای شما را در آن میشود ردیابی کرد. من کم میبینم شاعر و نویسندهای که اینچنین مانند شما رک باشد و با صراحت حرف بزند. این رک گویی شما ریشه در چه چیز دارد؟
اتفاقا من در این رمان رک گویی نکردهام. اما ما در عرفان اسلامی و ایرانیمان شخصیتی داریم که این رکی را در نهایت درجه خود اما همراه با رمز و راز دارد و البته این شخصیت بسیار شخصیت غریب و دوست داشتنی و پیچیدهای است. او شمس تبریزی است. در مقالات شمس میشود دید که زندگی او چه تفاوتی با دیگران داشته و عرفانش نیز.
او تابع شریعت است و از افراد طریقت بیریشه خوشش نمیآید. عرفانش عرفان مبارزه است نه خمودگی و نشستن یک گوشه و تنها ذکر گفتن و حالش را بردن. عرفان او عرفان کار است. هم معلم قرآن است و هم کارگری میکند. دقیقا فعلگی. میفرماید مرا به فعلگی نمیبردند از بس پیکر نحیفی داشتم. همین شمس اگر مولانا را تکان میدهد بیشتر به خاطر شخصیت و منش و مرام زیستنش است تا کلامش. خیلی از ادیبان ما در همین روزگار درگیر این شخصیت هستند.
جامعه مجازی امروز شده شلوغی و هرولههایی که در روز عاشورا بلند بود و در نهایت امام حسین(ع) مجبور شد حضرت علی اصغر(ع) را بالای سر ببرد تا صدایش را به گوش مردم و نسل بعد برساند. فضای مجازی هیاهو است و نه هیچ چیز دیگری. من دو زار هم دیگر برایش اهمیت قائل نیستمدر همین زمانه ما مرحوم سید حسن حسینی بهشدت شخصیتی نردیک به تفکر شمس داشت و تاوانش را هم داد. خود شمس میگوید با مردم زمانه باید به ریا زیست و کسی که منافق نباشد کار سختی در پیش دارد. مرحوم طاهره صفارزاده هم چنین تفکر و زیستی داشت. این دو در زندگی و شخصیت من تاثیر زیادی داشتند. هر دوی اینها تفکرشان تفکر مبارزه بود و زبانشان بسیار گزنده. من هم شدیدا عاشق شمس هستم و برایش شعر هم گفتهام. من خیلی سال است که با کتاب مقالات شمس زیستهام. هنوز هم وقت دلتنگی به این کتاب رجوع میکنم و میخوانمش و مقالات شمس جزو کتابهای بالینی من است. البته شاگرد این دو شاعر مرحوم هم بودهام.
* ادبیات در ایران مدعی زیاد دارد و خیلی از فعالان در آن با فکر و ساختار ذهنی شما همخوانی ندارند. خیلیها وقتی فیلم اظهارات آقای میرشکاک در تایید و تکریم رمان شما را دیدند گفتند که این ترجیح دادن حاشیه بر متن اثری است که حرفی برای گفتن ندارد. اما شما هرگز از این اظهار نظرها نرنجیدید و ندیدم که واکنشی داشته باشید. من ندیدم که به خاطر این دست حاشیهها هیچوقت دست از اظهارنظرهایتان بکشید.
آقای میرشکاک هم دقیقا تفکر شمسی دارد و من این جنس آدمها را دوست دارم. چون اهل ریا نیستند و از روی خوشامد این و آن حرف نمی زنند. اخیرا درباره رمان من حرف زد. من واقعا نمیدانستم میخواهد درباره رمان من چه چیزی بگوید؟ میخواهد به من سیلی بزند و یا صورتم را ببوسد. او کار قبلی من سفرنامه «قونیه در قطار» را که خیلیها خواندند و پسندیدند را خواند و گفت فلانی کاش این را نمینوشتی. این در شأن کار تو نیست. من از تعریف او برای رمانم دچار ذوق زدگی نشدم، اما میدانم که او اهل ریا نیست.
دنیای مجازی این روزها دارد عمقش را از دست میدهد. اظهارنظرهایی در آن مطرح میشود که غلط در غلط است. مثلا دیدم که اخیرا عکسی از دکتر عباس شیبانی در روز آخر حضورش در شورای شهر منتشر کردهاند و زیرش چیزهایی نوشتهاند که دون شأن اوست. آخر شما کجا بودید که مبارزات و گذشتهها و گذشتها و ساده زیستی او را ببینید؟ زندگی او من را در برههای یاد رضا اصفهانی میانداخت. من با اینها زندگی کردهام. با همین مرحوم رضا اصفهانی که گالش پلاستیکی پا میکرد و معاون وزیر کشاورزی در اوایل انقلاب بود و ساده زیست تر از ایشان اصلا کسی را سراغ ندارم. من همراه ایشان به سفر حج رفتهام و میدانم که یک زاهد به معنی واقعی بود. فضای مجازی امروز، اینها را نمیشناسد.
جامعه مجازی ما امروز شده شلوغی و هرولههایی که در روز عاشورا هم بلند بود و در نهایت امام حسین(ع) به خاطر آن هیاهوها مجبور شد حضرت علی اصغر(ع) را بالای سر ببرد تا صدایش را به گوش مردم و نسل بعد برساند. فضای مجازی هیاهو است و نه هیچ چیز دیگری. من دو زار هم دیگر برایش اهمیت قائل نیستم. اگر بتوانم از همین حضور اندک فعلی هم صرف نظر میکنم. ماندنم در این فضا تا امروز هم فقط برای این بود که بچههایی که در کشمیر و مصر و جاهای دیگر دنیا روی آثارم در حال نوشتن رساله دکتری هستند با من مرتبط باشند یا شعر بچههای هندوستان که برایم فرستاده میشود را بخوانم و به آنها مشورت بدهم.
بله این روزها من یک رمان نوشتهام و چاپ کردهام و آقای میرشکاک به عنوان یک شاعر و ادیب که دانش و سوادش بسیار بالاتر از خیلی از اساتید دانشگاهی امروز ماست، درباره آن حرفی زده است. او وقت گذاشته و رمان را خوانده است و اظهارنظرش بر مبنای خواندههایش است. این کار ایشان خیلی قابل احترام است که کار را از اول تا آخر و در یک شب خوانده. چرا یک قصهنویس جوان و با تجربه ما فرصت این کار را ندارد و نمیخواهد برای اظهارنظرش وقت بگذارد؟ دنیای ما پر شده از اظهارنظرهای بدون تجربه و تحقیق. حرف زدن از روی حدس و گمان.
* خود شما هم گاهی اظهارنظرهای جنجالی داشتهاید، همه این اظهارنظرها مبتنی بر تجربه و مطالعه بوده است؟
بگذارید صریح بگویم من الان در حال فاصله گرفتن از سیاست هستم. شاید دو ماهی است که این کار را دارم تمرین میکنم که دیگر در موضوعات سیاسی چندان اظهارنظر نکنم. اگرچه واقعا من برای این اظهارنظرها وقت میگذاشتم. با این وجود فکر میکنم از ابتدا هم اشتباه کردم که به این وادی وارد شدم. چون سیاست آنقدر ورشکسته سیاسی دارد که خلاصه خودشان یک جوری خفت همدیگر را میگیرند. من کارهای بر زمین مانده زیادی دارم. الان دارم از این دوری لذت میبرم.
آدمی که از عرفان شمس پیروی میکند هیچ چیزش قطعیت ندارد اما تلاشم را میکنم. آدمی که بیتفاوت نیست نمیتواند خودش را زندانی کند و البته من گفتم حیف وقت ما که در دعوی و بهتان سر شود اما هیچ وقت من نگفتم که آدم بی تفاوتی خواهم بودالبته خدمتتان عرض کردم که یک ادیب باید جامعهشناس خوبی هم باشد. از سیاست سر در بیاورد و تمام حکیمان ادب فارسی سیاست را به معنی کامل آن بلد بودند و میدانستند حالا ممکن است از آن استفاده نمیکردند. من بدون تحقیق و دانش وارد یک مساله نشدهام. مثلا در موضوع برجام، کلی وقت گذاشتم. از خوانش متن انگلیسی تا جلسات نقد آن پیش بزرگترین متخصصان این علم رفتم. خدا ذلیل کند کسانی را که آدمهای غیرحکیم و غیرمتخصص را با لیست این و آن و با بودجه این جناح و آن جناح وارد سیاست میکنند و... مثل این که دارم دوباره توبهام را میشکنم! ولشان کن. اجازه بده برویم سر همان خون دل خوردن و همان سراغ کار خودمان؛ یعنی ادبیات.
من به شما گفتم که تفکر من شمسی است. من چهار سال قبل از یک کاندیدا حمایت کردم. اما در سالهای بعد از آن به کار او نقد هم کردم. من از او که آب و نان نمیخواستم. الان هم کار حکیمانه یعنی به دولت فعلی فرصتی دادن. باید به دولت فرصت داد. اگر میتوانیم دستش را بگریم اگر نه کنار بمانیم و بگذاریم کار خودش را بکند و البته درست رصد کنیم. البته برای رصد کردن هم خدا را شکر آدم زیاد داریم و الان حس میکنم که کار من دیگر این هم نیست. الان حس میکنم میتوانم با شعرم و ادبیات تاثیر بیشتری داشته باشم.
* یعنی از این پس با علیرضا قزوه دیگری روبرو خواهیم بود؟
نمیدانم. آدمی که از عرفان شمس پیروی میکند هیچ چیزش قطعیت ندارد و نمیتواند بگوید از این به بعد فقط این خواهم بود. اما تلاش میکنم این گونه بمانم. ممکن است جامعه به شکلی پیش برود که برایم اتفاقی دیگر بیافتد. نمیدانم. آدمی که بیتفاوت نیست نمیتواند خودش را زندانی کند. و البته من گفتم حیف وقت ما که در دعوی و بهتان سر شود اما هیچ وقت من نگفتم که آدم بی تفاوتی خواهم بود.
* رمان برادر انگلستان در همان دوره بحرانی که یاد کردید زاده شد؟
«برادر انگلستان» زاده و حاصل همان دوران بحران است. در دوره طوفانهای ذهنی من. در طول دو سال نوشتنمش و ۲۴ بار بازنویسی کردمش. من دو سال تمام پنجشنبهها و جمعههایم را صرف رمانم کرد. درست است که دوستم ناصر فیض برای من شعری ساخته که «بیش از صد شغل دارد علیرضا قزوه» اما باور کنید من تنها یک شغل دارم و آن هم همین مسئولیتم در حوزه هنری است. از هشت صبح تا هشت، نه شب اینجایم. روزهای تعطیلم را هم صرف رمانم کردم. یادم هست برای اولین بار بخشی از رمان را برای محمد علی علومی خواندم. من داشتم رمان را میخواندم که دیدم چشم های علومی پر از اشک شده، من را به ادامه نوشتن خیلی تشویق کرد و خیلی خودمانی تجربیات و شیوه های نوشتن خودش را برایم بازگو کرد.
خودم واقفم که سالهاست درگیر شعر بودهام نه رمان. اما در این دو سال برای نوشتن رمان وقتی گذاشتم و برایم مهم است که جامعه داستان نویس اثر من را بخواند و نقد کند. نمیگویم از من تعریف کنید، میگویم نقد کنید و جدی هم نقد کنیددر این رمان فضایی را نوشته بودم که برگرفته از یک نسخه خطی بود. نسخهای خطی که درباره قمار و آدابش نوشته شده بود. در آن نسخه آمده بود که قمارباز باید پاک باشد و روبه قبله باشد و از این دست حرفها. این را خواندم و برایم جالب بود و فضایی برایم شکل گرفت که در قهوهخانه های قدیم میگذشت و در چنین فضایی وارد رمان شدم. اما این فصل بعدها به پیشنهاد محمد کاظم مزینانی از متن رمانم حذف شد. یادم هست همان بخش حذف شده را روزی برای آقای زنوزی جلالی هم خواندم، بسیار خوشش آمد بخصوص کار را بسیار متفاوت می دید و اصرار داشت که رمان را تمام کنم و بعد برای دوستان بخوانم. من هم همین کار را کردم.
* شخصیت اصلی رمان شما هم آدم عجیبی است. شکلگیری او هم حاصل تجربیات عینی شماست؟
اسماعیل یک فرد نابغه است که در مبارزات اول انقلاب هم چند روزی دستگیر میشود و در نهایت آزادش میکنند و میرود انگلستان. یک نابغه ریاضی است که وقتی بر میگردد یک فرد روانی است، بعدها در طی معالجاتش در ایران طبق مشاوره دکتر یادداشتهایی مینویسد که خاص است. من در ادبیات فارسی این چنین متنی ندیدهام. راستش را بخواهید این یادداشتها را هم تحت تاثیر مقالات شمس نوشتم و البته چاشنی ادبیات تلگرافی و شیطنتهای من هم با آن مخلوط شده است. این زبان زبانی تازه است. شمس گفته باید حرف راست را از دیوانه شنید و در رمان من هم مهمترین تحلیلهای سیاسی در زبان اسماعیل خود را نشان می دهد. من مدعی اختراع این زبان نیستم بلکه میگویم جای دیگری این را ندیدهام.
بگذارید برایتان بگویم که بر خلاف باور خیلیها از قضا من رمان زیاد خواندهام اما تکه تکه. تقریبا خیلی از رمان ها من را نگرفته است. همین دیشب دو سه تا رمان ورق میزدم. من را نگرفت. کشش لازم را نداشت. طرف نویسنده معروفی بود اما من را جذب نکرد. من در خوانش رمان سختگیرم و این را در نوشتن رمانم اعمال کردم.
* پس از انتشار رمان تان از موجهایی که آن را نقد کند نمیهراسید؟
به قول اخوان ما گر ز سر بریده میترسیدیم... در محفل عاشقان نمیرقصیدیم. نمیدانم. منتظرم تا نقدها بر رمانم را بخوانم. مثلا آقای محمد کاظم مزینانی رمانم را خوب خوانده و به من کمک زیادی در بهتر شدنش داده. من هم تقریبا بیش از پنجاه صفحه و حدود دو سه فصل از کتاب را به پیشنهاد ایشان حذف کردم. او معتقد بود کار خوب در آمده است.
دوستان دیگری هم بودند که کتاب را تورقی کرده بودند و از نثرش راضی بودند مثل آقای حبیب احمد زاده و محسن مومنی و داوود امیریان. من خودم واقفم که سالهاست درگیر شعر بودهام نه رمان. اما در این دو سال برای نوشتن رمان وقتی گذاشتم و برایم مهم است که جامعه داستان نویس اثر من را بخواند و نقد کند. نمیگویم از من تعریف کنید، میگویم نقد کنید و جدی هم نقد کنید. من باید از تجربه های آدم های دلسوز و نکته دان بهره ببرم.
* شنیدهام که در حال نوشتن رمان تازهای هم هستید؟
بله. کاری نیمه نوشته دارم که بیش از زبان نوشتار ایده و محتوای جالبش مرا به نوشتن امیدوار میکند. بر این باروم که ادبیات گذشته ایران آنقدر محتوا دارد که میشود نویسندگان جوان را به سویش خواند و از آنها خواست تا از آن الهام بگیرند به اعتقاد من شخصیت بزرگی چون ساراماگو در رمان کوری تحت تاثیر تفکر عین القضات ماست.
من همین چند سال پیش که ایشان زنده بود در استانبول با ایشان ملاقات کردم و در روزی شلوغ که مردم ترکیه برای خرید کتابش صف بسته بودند فرصت پیدا کردم که ایشان را ببینم. مهمان ادیبان استانبول بودم در یک شب شعر جهانی و ایشان هم حضور داشتند. من می گویم به جای آنکه به سمت باور و اندیشه غربی متمایل شویم یک سری به داشتههای خودمان بزنیم. رمان برادر انگلستان گشت و گذاری در خاطرات کودکی من است و در چمدانهای قدیمی پدرانم تا هفت نسل قبل از من. ایده من در واقع پالایش ذهن است برای اینکه ذهنها به سمت اتفاقات درست برود حالا چه از غرب الهام بگیرد چه از شرق. منتهی در فضای داخلی ما فضاهای کار نکرده مانند تذکره نویسی، ادبیات بازیافته و... داریم که کسی سراغ آنها نرفته و باید رویش کار شود. میراث گذشته ادبی ما فقط کتاب چاپی نیست. کلی کتاب چاپ سنگی و خطی داریم که باید برایش فکری کرد و کشف شان کرد.
- 14
- 2