«بنفشههاي سراشيب»، عنوان رماني است كه ساليان طولاني انتظار كشيده است. سيويك سال بين چاپ اثر و نگارش فاصله است. موضوع اين رمان تاريخ است. نگاه و گذر داستان رمان به تاريخ گذشته كشوري فرضي است. اما تصويرهايي بسيار آشنا دارد.
رمان داراي دو راوي اول شخص و داناي كل است. زبان داستان ازشاعرانگي و فارسي كهن بهره بسيار برده است.
«بنفشههاي سراشيب» شرح سختيها و رنجهايي است كه مسائل اساسي زندگي را تحت تاثير قرار ميدهند. همچنين انتقاد از اوضاع اجتماعي و برخورد حكومتي فاسد و زورگو با جامعه و تفكر افراد در آن روزها نيز هست. داستان به نوعي ميتواند تاريخي باشد كه بر ايران گذر كرده است. سطر سطر تاريخش پيامي تلخ از سلطه قدرتمندان و سوءاستفاده از جهل عوام دارد كه دل را ميلرزاند. اما در اين مجال كوتاه فقط به چند مورد ميتوان اشاره كرد.
«پليدي تمام اعصار، نكبت قرنهاي تباهي بود... آن هيچ، آن تباهي و تاريكي بر ما مسلط گشته بود، بر جسم ناتوان ما، بر رگ و پي و چشم و گوش آزار ديدهمان.» ص٢٢٢
در همان ابتداي داستان با يك دنياي پر تلاطم روبهرو هستيم. سحر شده اما هنوز نشاني از صبح و روشني نيست. با اينكه راوي اشاره ميكند كه بعد از شبگردي سحر شده و راهش نيز معلوم است اما يك رخداد تاريك در انتظار است زيرا همهچيزها در همان سحر به سمت غروب ميروند. همچنين بادي كه ميوزد و همه را به سمت وزش خود ميكشاند نشان از ناپايداري و بياستحكامي است. جرياني عظيم و پر تلاطم. جرياني كه چون نيرومند است، ياراي مقاومتي نيست و همهچيزها ناگزير به سمتش كشيده ميشوند.
«در چشمانداز كاجستانها، بيدزاران، شاخههاي سرگشته حياطها سمت گلبوتهها، همه به سوي مغرب كج شدهاند باد هرچه را در مسير خود خم ميكند، ميچرخاند، آسمان را به سوي غروب يله و سرنگون ميكند.»
خفقان اجتماعي، فقدان پيشرفت وقايع، حكومتي ظالم و ستمگر و البته قدرتمند، بدتر از همه شكنجه و زنداني كردن مردم، جنگهاي داخلي، همه نتيجه حكومت افسري عاليرتبه است كه با يك كودتا حكومت را در دست گرفته است.
لحن هر دو راوي در سراسر داستان سرد و يخزده است بهگمانم ابزورد در اين رمان كاركرد ويژهاي دارد. شايد راوي ميداند چه سرنوشتي در انتظارش است اما با اين حال اين سرنوشت شوم را ميپذيرد. در نهايت رويدادهاي رمان، نوعي اعتراض به خود خويشتن نيز هست به ناآگاهي آدميان در انتخاب.
«مجابي»در مورد داستان بنفشههاي سراشيب بيان داشته كه رمان درباره عبور مردي از كوير است.
اما اين عبور در ميانه رمان پررنگ ميشود، يك سفر طولاني كويري از شخصيت اصلي. به عقيده نگارنده نشانه عبور اين مرد از كوير اين است كه شخصيت خواستار تغيير و تحول موجود در فضاي حاكم است. زيرا شرح وضعيت ميدهد، تصويرهاي بسياري ساخته ميشود و سپس در ميانه به شخصيتي ميرسيم كه در حالي ميخواهد از كوير عبور كند كه پدرش مخالف است اما در نهايت با علم به سختي راه ميرود.
اين تغيير در رابطه انسان با طبيعت بيان ميشود. نگرش به زندگي با پديدههاي طبيعي پيرامون بشر. كوير، باران و شتر. باران اگرچه با خشكي كوير در تضاد است اما در آن نفوذ ميكند و باران و شن درهم آميخته ميشوند طوري كه اثري از باران جز ناپديدي شتر و بارهايش نميبينيم.
«پدرم باز اصراركرد، عاقبت گفت: «سعي كن با ماشين بروي، در راهي كه نميشناسي نرو!»... بايستي دست به كاري ميزدم، آن كار چه بود؟ ميدانستم در راهي تازه ميافتم و در آن خطرها در كمين است، اما آن راه كوير نبود. كوير برايم گريز و آسودگي و عزلت بود. شايد فردا، شايد...» ص٢٤١
نكته قابل ذكر ديگر بخش فروشگاه است. به خاطر تبليغات مردم ساعتها انتظار ميكشند و سپس وارد فروشگاه ميشوند بدون توجه به كاركرد اجناس آنها را ميخرند.
بخش دوم فروشگاه كه وارد ميشوند مبهوت در و ديوارند. بدون اينكه متوجه باشند درون دستگاهي سقوط ميكنند و تكهتكه ميشوند.
جريان در فروشگاه، نمايشي از جهالت و سادهانديشي بيسوادان است كه علاوه بر اين رخداد بارها و بارها در رويدادهاي ديگري مانندترس از خورشيدگرفتگي و غيره در رمان تكرار ميشود.
- 14
- 4