طبقهبندي دانشهاي بشري و فلسفه علم، عمري طولاني دارد. از زمان ارسطو تاكنون، اثباتپذيري و تحقيقپذيري گزارههاي علمي يكي از سوالهاي مهمي بوده كه بسياري از انديشمندان و فيلسوفان را به خود مشغول كرده است. فراتر از دانشهاي تجربي، علم بودن دانش فلسفي و مطالعات انساني نيز از سوالات مهمي است كه همواره مورد نقد و چالش قرار گرفته است. انديشمندان شناختشناسي و فلسفه علم تعريفهاي متفاوتي از علم و معرفت بشري ارايه كردهاند كه هر يك ميتواند مايه استدلال براي «علمي دانستن»
يك دانش يا مطالعه بشري قرار گيرد. كتاب «علم ناممكن: تحليلي نهادي از جامعهشناسي امريكايي» محصول همكاري دو پژوهشگر مطالعات اجتماعي در امريكاست كه قصد دارد به اين سوال پاسخ بگويد كه «آيا جامعهشناسي يك علم است؟» همكاري ترنر و ترنر (استيون پي ترنر و جاناتان اچ ترنر) از اين جهت حائز اهميت است كه دو پژوهشگر پاسخ متفاوتي براي اين سوال دارند. جاناتان ترنر اعتقاد دارد كه جامعهشناسي مواد لازم براي تبديل شدن به يك علم را دارد، اما روند تاريخي اين رشته مطالعاتي در ايالات متحده امريكا در طول بيش از يك سده، به شكلي طي شده است كه ظرفيتش را براي تبديل شدن به علم از دست داده است.
اما استيون ترنر معتقد است كه جامعهشناسي علم نيست و تلاش براي تبديل آن به علم در طول سدههاي گذشته به اين دليل شكست خورده است كه اصولا رويكرد علمي به جامعهشناسي غلط است. به همين دليل در سراسر كتابي كه به نوعي توصيف روند تاريخي رشته جامعهشناسي در امريكا است، حكم كلي در مورد علم بودن يا نبودن جامعهشناسي كمتر به چشم ميخورد، بلكه انگيزه نويسندگان بيشتر نشان دادن دلايل شكست جامعهشناسان در تبديل اين رشته مطالعاتي به علم است.
روند شكلگيري رشته جامعهشناسي در امريكا، به نوشته ترنر و ترنر، از علقههاي اصلاحطلبانه آغاز ميشود. اساتيد اوليه جامعهشناسي غالبا پژوهشگران مذهبي پروتستان بودند كه از پيگيري مطالعات اجتماعي دو هدف داشتند: ۱- كنجكاوي در مورد علل تغييرات ۲- تلاش براي يافتن راهحلي براي «مسائل اجتماعي». دومين انگيزه را كتاب «علم ناممكن» انگيزه اصلاحطلبي معرفي ميكند؛ موضوعي كه يكي از عوامل اصلي تبديل شدن «جامعهشناسي» به يك نهاد در امريكا ميشود. براي اساتيد اوليه جامعهشناسي، مسائلي مانند رشد گناه و شر در جامعه، مساله مهمي بود. دوره اول جامعهشناسي در اواخر قرن نوزدهم به دليل «نفرت از فعاليتهايي همچون گناه، طلاق، مستي،
تفريحهاي ناسالم براي جوانان» شكل گرفت چراكه «اين واجب مسيحي بود كه بايد عليه آنها دست به كار شد.» جامعهشناسي در امريكا تقريبا همزمان با اروپا رشد ميكرد. ايدههايي تقريبا مشابه از اثباتگرايي اگوست كنت و انداموارگي و تكاملگرايي هربرت اسپنسر، چراغ راه انديشمندان جامعهشناسي در دو سوي آتلانتيك بود؛ چه براي دوركيم، چه براي ماكس وبر و چه براي آلبيون اسمال، فرانكلين گيدينگز و لستر فرانكوارد.
اما تمايل امريكاييها به تاسيس يك علم كاربردي و انگيزه اصلاحطلبانه و مداخلهجويانه مطالعات اجتماعي آنها باعث شد تا جامعهشناسي در امريكا مسير متفاوتي طي كند. در آستانه جنگ جهاني اول، يك نهاد تازه براي كاربردي كردن جامعهشناسي به آن اضافه شد: آمار و پيمايش. شكلگيري جامعه جامعهشناسي امريكا كه بعدها به انجمن تغيير نام داد، طيفهاي مختلف پژوهشگران جامعهشناسي را در كنار يكديگر قرار داد. انجمن ديدگاهي كاملا فراگير داشت و به طيف خاصي تعلق نداشت.
بعد از جنگ جهاني اول، ديدگاه فراگير به شكل عمدهاي تغيير كرد. موسسه پژوهشهاي اجتماعي و مذهبي، تحت نظر جان دي. راكفلر پسر، به يكي از ستونهاي مطالعات اجتماعي در امريكا بدل شد. نهاد جامعهشناسي وابستگي خود را به آمار افزايش داد و مطالعات مستند به آماري ميشدند و از طريق نظرسنجيهاي تخصصي تامين ميشدند. همزمان كمكهاي راكفلر، نهاد تازهاي را در دانشگاه شيكاگو با عنوان كميته پژوهشهاي جامعه محلي ايجاد كرد.
برخلاف موسسه پژوهشها، كميته دانشگاه شيكاگو با وجود خواست كمككنندگان مالي، مسيري متفاوت طي كرد و ماهيت دانشگاهي آن باعث شد تا به جاي «واقعگرايي» مكتب راكفلر، نوعي «تجربهگرايي» در مكتب دانشگاه شيكاگو شكل بگيرد كه نتايج پژوهشهاي آن با پژوهشهاي واقعي و مبتني و بر عدد و رقمهاي موسسه پژوهشها تفاوتهاي چشمگيري داشت. رقابت اين دو مكتب در دوره بين دو جنگ جهاني باعث شد تا جامعهشناسي امريكايي دچار بحراني سازنده شود.
تلاشهاي موسسه پژوهشهاي اجتماعي و مذهبي براي مستندسازي جامعهشناسي با آمار و روششناسي علمي پيمايشهاي آماري متمركز و هدفمند، از سوي پژوهشگران مختلف نقد شد. نفوذ بيشتر پژوهشهاي جامعهشناسي در دانشگاهها و كالجهاي امريكا باعث شد كه حركت تندي در روششناسي مطالعات اجتماعي در صحنه آكادميك امريكا پديد بيايد، اما اين روشهاي رقيب نتوانستند به سرعت در يك قالب مشترك علمي و يك رشته متمركز دانشگاهي در بيايند.
دوره بعد از جنگ جهاني دوم، جامعهشناسي امريكايي بيش از گذشته خاصيت نهادي پيدا ميكند. عمده تحولات اين دوره متاثر از نظام آموزشي مبتني بر سرمايهداري در امريكا است. هياتهاي علمي دانشگاههاي امريكايي، نيم قرن از ظهور رشته جامعهشناسي، كمكم جاي خود را به افراد تازهكار و جديد ميدهند كه به نهادهاي اقتصادي و ميليونرهاي نيويوركي وابستهاند.
هر چند اين تغييرات باعث منحرف شدن مسير آكادميك جامعهشناسي به ابزار مداخلهجويانه نهادهاي اقتصادي شد، اما در نهايت با تزريق كمكهاي مالي به دانشگاهها، نسل تازهاي از دانشجويان و پژوهشگران را پديد آورد كه با آزادي عمل بيشتري به نظريهپردازي پرداختند. ظهور اساتيد تازه همچون پارسونز در اين دوره، پايهگذار دوره بعدي شد كه از نظر نويسندگان كتاب دوره طلايي جامعهشناسي در امريكا خوانده ميشود.
رشد تعداد دانشجويان علوم انساني در امريكا همزمان با جنگ سرد، در دهههاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دوره طلايي را به وجود ميآورد كه طي آن گرايشهاي فكري جامعهشناسي در امريكا چند پاره ميشود و نظريهها و عملكردهاي مختلف در سراسر امريكا رشد ميكنند.
داستان كتاب علم ناممكن، به طريقي مرثيهاي براي «علم جامعهشناسي» در امريكا است. نويسندگان در پايان كتاب از نااميدي خود براي عملي شدن آرزوي بنيانگذاران جامعهشناسي در امريكا براي تبديل آن به يك علم جامع و كامل و راهحلي براي مشكلات اجتماعي سخن ميگويند. كتاب با اين انگيزه نگاشته نشده است كه از ديدگاه شناختشناسي يا فلسفه علم، امكانپذيري علم جامعهشناسي را توصيف كند؛
در عوض روندي تاريخي را بيان ميكند كه در نهايت باعث شد جامعهشناسي در امريكا به يك علم بدل نشود. تلاش ترنرها در اين كتاب براي نشان دادن روند تاريخي جامعهشناسي امريكايي از سوي بسياري از پژوهشگران مطالعات اجتماعي در امريكا تحسين شده است. هر چند اين تلاش آكادميك نزديك به سه دهه پيش (۱۹۹۰) در امريكا منتشر شده، اما ترجمه و انتشار آن در ايران براي دريافت تصويري كامل از روند تبديل رشتههاي علوم انساني به نهادهاي اجتماعي در امريكا و ريشههاي تاريخي نظريات علوم اجتماعي امريكايي كمك زيادي ميكند.
- 11
- 1