جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۱۲:۵۶ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۵۰۸۲۳۱
کتاب، شعر و ادب

به بهانه انتشار مجموعه«جهنم به انتخاب خودم»

اسماعيل زرعی: پايه پيشرفت هر اهل قلم، خواندن و خواندن و خواندن است

اسماعيل زرعی,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

به گزارش اعتماد، اسماعيل زرعي يكي از داستان‌نويسان پيشكسوت كرمانشاه است كه تاكنون بيش از پانزده اثر از او منتشر شده است. زرعي نويسنده‌اي جست‌وجوگر است كه ردپاي شيوه‌هاي مختلف نوشتن را مي‌توان درآثارش يافت. سفر در غبار، كمي از كابوس‌هاي من، نوشته‌هايي كه هرگز خوانده نشد، شوهر ايراني خانم ليزا، فصل‌ها نمي‌خواهند بروند، نفرين شده، روياي برزخي و معبد آفتاب، بعضي از آثار منتشرشده اين نويسنده هستند. زرعي در اين گفت‌وگو از تفاوت‌هاي بين نويسندگان ساكن شهرستان و مركز گفته و همچنين درباره فضاي كارهايش توضيح داده است.

 

اصلا قصد ندارم ميان نويسندگان ساكن مركز و نويسندگاني كه در اقصي نقاط كشور، مشغول نوشتن هستند تفاوتي قائل شوم اما به عنوان يك داستان‌خوان، اعتقاد دارم كارهايي را كه در شهرستان‌ها توليد مي‌شوند به شدت قابل تاملند. دليلم هم اين است كه بچه‌هاي شهرستان‌نشين كمتر در معرض تبعات محافل و مجامع ادبي قرار دارند.

 

به عنوان يك نويسنده فعال در اين ‌سال‌ها، نظر شما در اين باره چيست؟

چنانچه جسارت محسوب نشود؛ در پاسخ شما عرض مي‌كنم نمي‌توانيم در اين مورد با قاطعيت اشخاص را به دو دسته تقسيم كنيم و درباره‌شان نظر بدهيم‌؛ اگرچه زيركانه از عبارت (بيشتر) استفاده كرده‌ايد و همين‌، قطعيت نظر را مختل مي‌كند‌، با وجود اين‌، گمان مي‌كنم نشست‌هاي محفلي و به تبع آن‌، رواج باند و باند‌بازي و گاه ايجاد تشكل‌هاي واپسگراي مريد و مرادي‌ كه به گفته ارزشمندتان باعث تخريب فضاي ذهني مخاطبان‌ِ ادبيات مي‌شود نه فقط در مركز‌، در همه نقاط كشور‌، البته با شدت و ضعف‌ِ بسته به مقدار رشد‌ِ فرهنگي مناطق‌، جريان دارد و پيامدِ آن چيزي نيست جز در محاق ماندن آثار ناب و به‌عكس‌، مطرح شدن نوشته‌هايي در سطح نازل.

 

هم در تهران و هم در شهرستان‌ها بسياري از داستان‌نويسان هستند كه دور از باندبازي و محفل‌گرايي‌، كنج‌ِ عزلت گزيده‌اند و در سكوتي غمناك آثار‌ِ ارزشمندي را خلق مي‌كنند‌؛ از آن‌طرف هم گروه‌گروه گرد هم آمده‌اند و پُرهياهو به بزرگ‌نمايي يكديگر مشغولند. نه كه انجمن‌هاي ادبي بد باشد‌؛ اتفاقا خيلي هم خوب است عده‌اي اهل فرهنگ و ادب كنار‌ِ يكديگر باشند و البته با خلوص نيت‌، دانش و آگاهي مكفي و دور از در نظر داشتن‌ِ آيين‌ِ دوست‌يابي‌، براي هم دل بسوزانند‌، صادقانه نقاط ضعف و قوت‌ِ يكديگر را بگويند‌؛

 

در رشد و تكامل‌ِ اعضاي جمع‌شان كوشا باشند‌ و محاسني از اين دست. آنچه برخي محافل را بي‌ارزش مي‌كند، تعارف‌هاي الكي و محدوديت‌ِ نگاه و دانش، تنگ‌نظري‌، خودبيني‌ و از همه بدتر‌، تخريب ديگران است و از اين دست معايب‌. در مجالس و محافل‌ِ اينچنيني به جاي رقابتي سالم‌، حسادتي ويرانگر نضج مي‌گيرد كه منجر مي‌شود به عدم پذيرش يا حتي عدم تحمل فعاليت‌ِ اشخاصي كه خارج از دايره‌شان هستند.

 

وجود‌ و استمرار‌ِ اين وضعيت دقيقا شمشيري دو لبه را مي‌ماند. هياهوي كر كننده بوق‌هاي تبليغاتي آثار‌ِ نازل‌ِ توليد يا حمايت شده در محافل مورد‌ بحث باعث مي‌شود در بيشتر موارد، نوشته‌هاي نابي كه حمايتگري ندارند به چشم نيايند و چنانچه داستان‌نويسي بخواهد براي ديده شدنش جذب محافل‌ِ ناسالم بشود‌، دچار همان بلايي مي‌شود كه شما اشاره كرديد. اگرچه در طول تاريخ ادبيات ايران اين معضل كماكان وجود داشته اما امروزه به‌علت وجود ابزارهاي قدرتمند‌ِ تبليغاتي، شدت بيشتري گرفته است. در يك كلام‌، بيچاره داستان‌نويسي كه بخواهد دور از تملق‌ و تظاهر و عوام‌فريبي‌، استقلال‌ فكري‌اش را حفظ كند.

 

خيلي از دوستان شما را به عنوان نويسنده‌اي پركار مي‌شناسند اما ظاهرا اين پركاري از كيفيت كارهاي شما كم نكرده. به گمان شما چگونه مي‌شود بين پركاري و رعايت كيفيت تعادل ايجاد كرد؟

جناب آباديان عزيز‌، اين عنوان‌ِ پُركار بودن نه كه اشتباه باشد‌، فقط به فعاليت‌هاي ادبي‌ام محدود مي‌شود نه به خلاقيت‌ها – اگرچه مي‌دانم با به‌كار بردن‌‌ِكلمه خلاقيت ممكن است متهم به خودبزرگ‌بيني شوم‌ ولي واقعا اين‌طور نيست. نمي‌خواهم بگويم توليدات ادبي‌، چون در آن صورت سطح ادبيات تا اجناس بازاري كاهش مي‌يابد‌؛ مثلا همان طور كه به وجود آمدن‌ِ يك قوطي روغن‌نباتي را توليد مي‌ناميم‌، خلق‌ِ شاهكاري مثل بوف‌كور را هم در رديف توليدات قرار مي‌‌دهيم.

 

هرچند در اصل يكي مولود‌ِ صنعت است و يكي زاييده ذهن‌ اما بيشتر مي‌پسندم عناوين‌ِ اين دو‌، خيلي با هم متفاوت باشند‌. مانند‌ِ كلمه هنر‌ كه اين روزها مثل چيزي بي‌ارزش توي دست و پاي مردم ريخته است؛ طوري‌كه به هر كاري عنوان هنر را هم اضافه مي‌كنند‌. مثل هنر‌ِ آشپزي‌، هنر خياطي‌، هنر‌ِ كوبلن‌دوزي و.... در صورتي كه جايگاه‌ِ معنوي اين كلمه‌ خيلي بالاتر از اينهاست. هنر‌، زايش‌ِ زيبايي‌هاي بديع است‌‌؛ خلق دنياهايي شگفت كه بسيار شكيل‌تر از جهان هستي هستند و كلي ويژگي‌هاي ديگر كه براي پرهيز از اطاله كلام به همين دو خصيصه بسنده مي‌كنم‌ - زياد حاشيه نروم‌، برگرديم سراغ پرسش شما.

 

من‌، يكشنبه‌هاي داستاني را اداره مي‌كنم كه نهاد ادبي‌ِ فعال و جدي‌اي ‌است‌‌؛ روزي دست‌كم سه، چهار ساعت به رايگان داستان دوستان را ويرايش مي‌كنم. كمك مي‌كنم اهالي قلمي كه به‌راستي شايسته هستند اما بنا به هر دليلي امكان چاپ و نشر ندارند‌، آثارشان منتشر شود‌ يا در نشريات يا به صورت كتاب‌؛ به جامعه ادبي معرفي بشوند. تلاش دارم پلي باشم براي ارتباط‌ِ اهالي قلم كرمانشاه با داستان‌نويسان‌ِ ساير نقاط كشور‌. كتاب‌هايي كه از گوشه و كنار‌ِ ايران عزيز به يكشنبه‌هاي داستاني مي‌رسد را از طريق نشريات‌، فضاهاي مجازي و نشست‌هاي حضوري نه فقط در كرمانشاه‌ بلكه در گستره مملكت بشناسانم‌. براي هر داستان‌نويس‌، چه دوست و همشهري يا غريبه و ساكن هر شهر‌ِ ديگر‌، جلسات رونمايي و نقد و بررسي آثارشان را برگزار كنم‌؛ كلاس‌هاي آموزش داستان‌نويسي‌ام مدام داير باشد.

 

مشاوره مي‌دهم‌، راهنمايي مي‌كنم‌ و براي چاپ آثار عزيزاني كه چشم اميد به من دوخته‌اند با ناشرها مذاكره مي‌كنم و كلنجار مي‌روم‌. به قول معروف مثل فرفره دور‌ِ خودم مي‌چرخم‌. در اين ميان، نوشته‌هاي خودم را هم چاپ مي‌كنم‌؛ نوشته‌هايي كه از سال‌هاي پيش مانده است نه كه اصطلاحا مكرر از توليد به مصرف باشند. پيش‌تر‌، بين چاپ هر كتابم فاصله‌هايي طولاني مي‌افتاد‌، ١٥ سال‌، هشت سال‌، چهار سال و... در صورتي كه داستان‌هاي منتشر نشده فراواني داشتم كه از چند دهه قبل مانده بود‌؛ عجله‌اي براي انتشار نداشتم تا سال٨٤ كه يك شب دو بار سكته كردم، سكته قلبي. دوا درمان و دوندگي‌ها براي جراحي شروع شد.

 

عاقبت به هر سختي بود سر‌ِ پا نگهم داشتند‌، اگرچه نيم‌بند‌، با قلبي كه فقط بيست‌ درصد خون‌رساني مي‌كند‌ اما حُسن اين اتفاق‌، هشداري بود كه بدانم زمان، منتظر كسي نمي‌ماند. اگر زحمتي كشيده‌ام و نوشته‌اي دارم بهتر است هرچه سريع‌تر منتشر شود چون تا وقتي خودم هستم‌ مي‌توانم قدمي بردارم‌، بعد از من چه كسي مي‌تواند اين بار را به منزل برساند؟ بر اساس اين باور، داستاني هم توي چاپ‌ِ اول‌ِ مجموعه‌ (كمي از كابوس‌هاي من) هست به نام (... و سرانجام اينچنين). از آن موقع شروع كردم به انتخاب‌، ويرايش يا بازنويسي و نشر برخي داستان‌ها. از اين همه آسمان ريسمان كردن فقط خواستم عرض بكنم داستان‌هايم هرگز بلافاصله بعد از نوشتن‌، براي چاپ نمي‌روند‌؛ بايد مدتي بمانند و به قول معروف بيات بشوند‌‌؛ روي‌شان كار بشود و صيقل بخورند‌.

 

يكي از مشخصات بارز در داستان‌هاي شما، حضور پررنگ شخصيت‌هاي زن است. اين زن‌ها گاهي در جهان داستاني‌تان داراي وجهي از اسطوره هستند و گاه درحد زن‌هاي بسيار معمولي ظاهر مي‌شوند. با كمي دقت در داستان‌هاي شما پي مي‌بريم كه نگاه ثابتي از جانب شما نسبت به ماهيت زن وجود ندارد. چرا؟

انسان موجود پيچيده‌اي است‌؛ اعم از زن يا مرد. گاهي پدر يا مادري را مي‌بينيم كه سه، چهار فرزندش را به امان خدا رها مي‌كند‌، مي‌رود دنبال هوس‌هايش و گاه زن يا مردي را مي‌بينيم كه عمر و جواني و همه هستي‌اش را فداي فرزند و يا حتي عشق‌ِ از دست رفته‌اش مي‌كند. بانويي را مي‌شناسم هفده، هجده سالش بوده كه شوهر كرده است‌. اين زوج جوان دو ماه زندگي مشترك داشته‌اند. مرد‌، سي سال‌ِ قبل بر اثر تصادف‌ِ رانندگي از بين رفته است اما از همان زمان تا امروز‌، زن‌، هر هفته لباس‌هاي مردش را از كمد بيرون مي‌آورد‌، فرچه مي‌كشد و زير‌ِ ذره‌بين‌ِ نگاهش مي‌گيرد كه خداي ناكرده ذره‌اي گرد و غبار رويش ننشسته باشد‌؛ ناز و نوازش مي‌كند‌؛ مراقب است نپوسند.

 

جدا از لباس‌ها، شيشه‌هاي عطر و ادكلن‌، ريش‌تراش برقي‌، كيف‌ِ جاي پول و در مجموع‌، همه يادگارهاي عشق‌ِ دوماهه‌اش را دستمال مي‌كشد‌، مي‌بويد‌‌؛ مي‌بوسد‌؛ اشك مي‌ريزد‌، باهاشان حرف مي‌زند‌، درددل مي‌كند و بعد از ساعت‌ها راز و نيازهاي عاشقانه اشك‌آلود نه به‌راحتي‌، خيلي سخت‌، با درد و دريغ خودش را راضي مي‌كند تا هفته بعد. نه كه ازشان دل بكند‌، فقط براي آنكه از بين نروند از جلوي چشم دورشان مي‌كند و مي‌گذاردشان توي كمد. اين اوج عاطفه را داشته باشيد‌ تا از آن طرف خانمي را معرفي كنم كه بچه دارد‌، شوهر دارد‌، معشوقه دارد‌، با وجود اين‌، سعي مي‌كند دل‌ِ خيلي از مردها را هم به دست بياورد. اين مثال‌ها كه عرض شد فقط مختص زن‌ها نيست‌.

 

مردها هم همينند. فاصله بين اين دو روحيه را انسان‌هايي پر مي‌كنند با درجات متفاوت‌ِ گرايش به دو سمت‌؛ عده‌اي متمايل به اين سمت‌، برخي ديگر به آن سمت. بنابراين نمي‌شود نگاه ثابتي به زن يا مرد داشت. گاهي مادر‌‌ِ مخلوق‌ِ ملك‌الشعرا بهار بر پرده ذهن ‌مي‌نشيند و گاه زني كه طفل دوماهه‌ا‌ش را سلاخي مي‌كند. چرا؟ چون شوهر‌ِ جديدش بچه ديگري را نمي‌خواهد بپذيرد.

 

شما در شهري زندگي مي‌كنيد كه سابقه بسيار درخشاني در حوزه ادبيات، هم شعر و هم داستان دارد. اين پيشينه غني تا چه اندازه در روند نويسندگي شما موثر بوده؟

در تاييد فرمايش شما‌، كرمانشاه شهر‌ِ زايش‌ِ استعدادهاست‌؛ نه فقط در حوزه شعر و داستان‌، در همه زمينه‌هاي اجتماعي از فرهنگي گرفته تا حتي ورزشي. اگرچه بنا به علت‌هاي متعدد رشد و بالندگي‌ِ زاده‌هايش بسيار كند است و حتي گاهي آنچه متولد شده، قبل از شكوفا شدن پرپر مي‌شود اما باغي است كه از ثمر دادن نمي‌ماند‌. خواه آفت بزند و خواه ميوه‌هايي خوش طعم و بو عرضه كند. اين نوع زيستگاه هرچند از لحاظ معنوي شرايط‌ِ زندگي را به سختي در اختيار ساكنانش قرار مي‌دهد اما حسنش اين است چنانچه تحمل كردي و ماندي‌، مثل فولاد‌، آبديده‌ات مي‌كند. من در اين شهر و با اين شرايط‌ ‌زاده شده‌ام و رشد كرده‌ام.

 

با اهالي قلمش از شاعر و داستان‌نويس گرفته تا نقاش و خطاط و مجسمه‌ساز و بازيگر و... نشست و برخاست داشته‌ام. همدم‌شان بوده‌ام‌‌؛ آثارشان را ديده‌ام‌؛ تجارب‌شان را ديده يا شنيده‌ام. با ميراث بزرگان‌ِ فرهنگ و ادب‌ِ كرمانشاه آشنا شده‌ام. اينها خيلي بوده‌اند و همه موثر. هنوز هم آب‌ِ كرمانشاه را مي‌نوشم و در هواي اين شهر نفس مي‌كشم؛ اگرچه متاسفانه در اغلب اوقات آسمانش آلوده است.

 

به عنوان يك پيشكسوت چه توصيه‌اي به جوانان نويسنده ساكن شهرستان‌هاي ديگر براي ساخت جهاني منحصر به فرد مانند خودتان داريد؟

خوشبختانه جوانان امروز بسيار آگاه‌تر از من هستند‌؛ نيازي نيست بگويم پايه پيشرفت ادبي هر اهل قلمي خواندن و خواندن و خواندن است. خودشان خوب مي‌دانند منظورم خوب‌خواني است نه پُرخواني. پُرخواني اگر همراه با درك و تعمق باشد عالي‌است اما شتابزده و سرسري خواني بيشتر اتلاف وقت است و بدتر از آن‌، ايجاد‌ِ توهم‌ِ داشتن‌ِ دانش‌ِ ادبي. اما اگر يك اثر ارزشمند را با همه وجود درك كرديم، بي‌گمان مالك‌ِ جهاني شده‌ايم علاوه بر هستي‌ِ موجود.

 

دوستان مي‌دانند من علاقه‌اي به جدل ندارم. نقدهاي موافق و مخالف را مي‌خوانم يا مي‌شنوم بي‌آنكه در برابرشان موضع بگيرم. خودم را عادت داده‌ام به شنيدن. باور دارم موقع بحث‌، اگر همه حواسم را جمع‌ِ گفته‌هاي طرف‌ِ مقابلم كنم بيشتر بهره مي‌برم تا به دنبال پاسخگويي باشم. كسي كه مورد نقد قرار مي‌گيرد اگر به‌جاي تمركز و دقت به منظور درك آنچه مي‌شنود شور و شتاب‌ِ دادن جوابي دندان‌شكن را داشته باشد‌، بي‌گمان نه خودش چيزي عايدش مي‌شود و نه بحث نتيجه‌اي جز دلخوري خواهد داشت. بهتر است در آرامش گوش بدهيم‌، هرچه را درست و منطقي است، بپذيريم و بقيه را بي‌هياهو از اين گوش بگيريم و از گوش ديگر بيرون بريزيم.

 

اين صبر و شكيبايي‌، موقع نوشتن هم تاثير بسزايي دارد. براي ارايه يك داستان‌ِ خوب‌، جدا از در نظر داشتن‌ِ علوم‌ِ انساني‌، لازم است بر همه زواياي نوشته‌مان اشراف داشته باشيم‌‌؛ كاراكترهاي داستان‌مان را از لحاظ سن‌، جنسيت‌، موقعيت اجتماعي‌، وضعيت جغرافيايي محل زندگي‌، ميزان تحصيلات‌، علايق و سلايق‌ِ انحصاري كاملا بشناسيم و همچنين از لحاظ روحي و جسمي به ضعف‌ها‌، نقاط قوت‌، خواسته‌، آرزوها‌، محروميت‌ها و امكانات‌شان آگاه باشيم.

 

يادمان باشد زبان يا نثر داستان مانند لباس است بر تن‌ِ آدمي‌؛ آنچه در نگاه‌ِ نخست به چشم مي‌نشيند، نثر است. شخصي را در نظر بگيريد واقعا فرهيخته‌، انديشمند اما الكن‌‌، نمي‌تواند آنچنان كه بايد‌، انتقال منظور و مفهوم كند‌؛ در عوض كسي سخنور توانايي است‌، هرقدر هم كه دانشش اندك باشد‌، قدرت‌ِ بيانش ضعفش را مي‌پوشاند. چقدر خوب است همان انسان‌ِ فرهيخته‌، سخنوري را هم بداند. يكي، ‌دو نكته ديگر را بگويم و سخنم را درز بگيرم: سخت‌كوشي و سخت‌گيري بسيار خوب است و بهتر است بگرديم، ببينيم براي بيان يك موضوع از كدام زاويه ديد يا زواياي ديد استفاده كنيم تا داستان‌مان شكيل‌تر شود.

 

همواره بايد زاويه‌ديد‌ها را تغيير بدهيم و امتحان كنيم. البته انتخاب سوژه ناب هم بخشي از اين سخت‌گيري است. قرار نيست هر واقعه پيش‌ِ‌پا افتاده‌اي را داستان كنيم. بازنگري‌هاي مكرر كه از لحاظ ارزشي جاي خودش را دارد. ديدن‌ِ وقايع و ماجراها از زواياي گوناگون‌، همانطور كه شخصيت‌هاي داستان‌مان را كاملا از لحاظ دروني و بيروني مورد‌ِ شناسايي قرار مي‌دهيم و خيلي نكات ديگر كه شايد شنيدنش از حوصله مخاطبان شما خارج باشد اما اگر كسي دوست دارد پيگير اين بحث شود، مي‌تواند مجموعه مقالات‌ِ (ديدار با واژگان از نزديك) را از طريق فيس‌بوك يا وبلاگم دنبال كند.

 

تجربه‌گرايي در داستان‌ها، يكي از مشخصات بارز كارهاي شماست. گاهي در نوشته‌هاي شما به‌شدت از تكنيك‌هاي مختلف داستاني استفاده شده و گاهي هم با داستان‌هايي خطي مواجه مي‌شويم. فكر مي‌كنيد كه مفهو‌م‌هايي مانند فرم و محتوا تا چه اندازه بايد درخدمت نويسنده قرار گيرند و چگونه؟

بدون تظاهر يا اغراق عرض مي‌كنم‌، موقعي كه مشغول نوشتن‌ِ داستان هستم نه به تكنيك مي‌انديشم و نه به محتوا. همين كه تلنگر‌ِ ذهني زده شد‌، غرق مي‌شوم در ماجراها و خودم را مي‌دهم دست شخصيت‌هاي داستاني كه به هرجا مي‌خواهند ببرند و هرچه مي‌خواهند‌، بگويند تا براي‌شان بنويسم.

 

اين نيست از قبل تعيين بكنم خب حالا موقع نوشتن‌ِ يك داستان مدرن‌، پست‌مدرن يا رئاليستي است با اين ويژگي و اين شيوه‌ و آن تكنيك. ذهن كه به جوشش افتاد‌، قلم، بي‌اراده من جلو مي‌رود. بعد كه كار تمام شد‌، اغلب بعد از بيات شدنش‌، آن موقع است كه بارها و بارها بازنگرشي‌اش مي‌كنم از زواياي گوناگون براي ديدن‌ِ كاستي‌ها و كاستن‌ِ اضافات. ممكن است براي بسياري از مردم باورپذير نباشد اگر بگويم اغلب‌ِ موضوع‌ها را هم از قبل تعيين نمي‌كنم؛ به عنوان مثال پايه و اساس نوشتن‌ِ داستان‌ِ بلندِ (روياي برزخي) يك جمله بود كه مثل نور‌افكن در ذهنم درخشيد و قلم را در دستم گذاشت‌، بي‌آنكه بدانم مي‌خواهم چه بنويسم.

 

همان جمله باعث شد يازده ماه و ده روز هر صبح با ياد‌ِ داستاني كه نمي‌دانستم چه هست و به كجا ختم مي‌شود از خواب بيدار شوم‌‌؛ در طول روز كاملا ذهنم درگيرش باشد و كارهاي روزمره را اتوماتيك‌وار انجام بدهم‌، غيرِارادي‌؛ ظهر يا شب كه با خانواده‌ام مشغول صرف‌ِ غذا مي‌شوم صداي‌شان را نشنوم‌؛ اگر مورد سوال واقع شدم بدون اينكه بدانم چه پرسيده‌اند و چه خواسته‌اند فقط با اصواتي گنگ مثل (ام‌، ام) جواب‌شان را بدهم يا فقط سر تكان بدهم و تا زماني كه خواب پلك‌هايم را مي‌بندد غرقه در (رويا) باشم. رمان (راز‌ِ معبد‌ِ آفتاب) هم قرار نبود داستاني تاريخي تخيلي باشد.

 

مشغول نوشتن‌ِ ماجراي مردي بودم كه آژانس معاملات املاك دارد. ظهر كه عازم منزلش مي‌شود يكي از همسايه‌ها به گمان آنكه پول‌ِ كلاني همراهش است او را به خانه خودش مي‌كشاند و بعد از درگيري و مجروح كردنش وقتي مي‌بيند به كاهدان زده است‌، او را توي چاه آب خانه مي‌اندازد و روي چاه را سيمان مي‌كند. پنجاه، ‌شصت صفحه از اين ماجرا را نوشته بودم كه وسط‌هاي كار بي ‌آنكه بخواهم قلم چرخيد و رفت سراغ يك داستان تاريخي كه هيچ سنخيتي با آنچه دنبال مي‌كردم، نداشت.

 

ماجراي نوشتن‌ِ داستان‌ِ (چياسرخ) را هم بگويم كه نمونه ديگري از نحوه نوشتنم است و اين بخش از گفت‌وگو را خاتمه بدهم: ساعت چهار صبح‌ِ اواخر آذرماه‌ِ شش،‌ هفت سال قبل‌، ناگهان از خواب بيدار شدم بدون آنكه صدايي شنيده باشم‌، كسي تكانم داده باشد يا بر اثر هول و ولاي كابوسي‌، چيزي پلك باز كرده باشم. از رختخواب بيرون رفتم، كليد برق را زدم‌، قلم و كاغذ را پيش كشيدم، پتو را انداختم روي پشتم و دو ساعت‌ِ تمام يك‌نفس شروع كردم به نوشتن. ساعت‌ِ شش‌، نقطه پايان را گذاشتم و بر‌گشتم رختخوابم تا يكي ‌دو ساعتي استراحت كنم، بعد بروم سراغ پرداختش. اينكه موضوع اين داستان از كجا آمد‌ و حتي جرقه‌اش چگونه زده شد را اصلا نمي‌دانم. نه خوابي ديده بودم و نه خاطره‌اي از آن داشتم. بيشتر‌ِ نوشته‌هايم به همين شكل خلق شده‌اند.

 

در آغاز ناگهاني يورش آورده‌اند و بعد كه خودشان را تحميل كرده‌اند‌، ناچار شده‌ام به قدري پيرايش و ويرايش‌شان كنم و باهاشان كلنجار بروم كه شكل‌ِ دلخواهم را بگيرند. اينكه از لحاظ سبك و سياق‌ِ نوشتاري در چه رده‌اي قرار مي‌گيرند هم چندان به اراده‌‌ام نيست چون برخلاف بسياري از بزرگان كه براي برخي شيوه‌هاي بياني، تاريخ مصرف تعيين مي‌كنند‌، من‌ِ ناچيز باور دارم همه قالب‌هاي روايي هنوز كاركرد دارند و مي‌شود براي بيان‌ِ منظورهاي مختلف از آنها بهره ببريم‌؛ پس داستان‌ها را آزاد مي‌گذارم در شكل و شمايل دلخواه‌شان قرار بگيرند. به همين خاطر است كه مخاطب در كنار كاري پست‌مدرن‌، با نوشته‌اي رئاليستي و يا حتي حكايت روبرو مي‌شود.

 

چنانچه از ديد‌ِ روانشناسانه به اين شيوه نوشتن دقت كنيم‌، معني‌اش بي‌اعتنايي‌ِ داستان‌نويس به جهان‌ِ هستي نيست‌، چون لابه‌لاي سطر‌سطر‌ِ نوشته‌ها؛ مشكلات‌، معضلات‌، تنهايي‌، سرگرداني‌، زخم‌، درد‌ و بسياري ديگر از مصائب انسان‌ِ امروزي و جامعه‌اش خود‌نمايي مي‌كند. آن غليان‌هاي نوشتاري اگرچه غير‌ارادي جلوه مي‌كند اما در اصل نتيجه فشارهاي روحي شديد ذهن‌ِ قلم‌زن است از مشاهداتش‌؛ مثل دملي چركين مي‌ماندكه ناگهان در جايي از بدن بيرون مي‌زند و سر باز مي‌كند بي‌آنكه در آغاز بدانيم بر اثر كدام يك از بيماري‌هاي‌مان به وجود آمده است.

 

به عنوان يك نويسنده، آينده داستان‌نويسي كشور را چگونه مي‌بينيد؟

اجازه بدهيد روراست باشم‌، طعم آنچه داستان‌نويسان نسل‌ِ اول ادبيات نوين‌‌ِ ايران، مثل صادق هدايت‌، صادق چوبك و... خلق كرده‌اند‌، به‌قدري ذائقه ما را مشكل‌پسند كرده است كه هرچه زمان‌ِ بيشتري مي‌گذرد‌، بيشتر مزه آثار جديد و جديدتر براي‌مان رنگ مي‌بازند. بعد از هدايت كه جايگاهش دست‌نيافتني ‌است‌، مي‌رسيم به نويسندگان نسل دوم مثل احمد محمود با همسايه‌هايش‌، سيمين‌‌ِ دانشور با سووشونش‌، هوشنگ گلشيري با شازده ‌احتجابش‌، بهرام صادقي با سنگر و قمقمه‌هاي خالي‌اش و خيلي‌هاي ديگر كه اگرچه آثارشان رنگ و بويي واقعا دلچسب دارند اما همه پشت‌ِ سر هدايت و چوبك قرار مي‌گيرند.

 

به همين ترتيب نسل سوم پشت‌ِ سر‌ِ نسل دوم و نسل چهارم‌، عقب‌تر از نسل‌ِ قبل از خودش. البته بي‌انصافي است اگر از استثناها غافل بشويم و حكم‌ِ كلي بدهيم چون مي‌دانيم در هر دوره‌اي كم يا زياد داستان‌نويسان بزرگي هم هستند كه يا مطرحند يا در گمنامي به سر مي‌برند اما بحث ما نه فردي‌‌، بلكه ارزش‌سنجي جمعي فرآورده‌هاي ادبي ادوار مختلف است.

 

درواقع قياس مي‌كنيم، ببينيم با زمان پيش رفته‌ايم يا نه‌، عقب مانده‌ايم‌. البته با در نظر گرفتن امكانات و اختيارات‌ِ هر دوره. براي اين منظور بهتر است به ياد بياوريم به خصوص داستان‌نويسان نسل اول، جز تعدادي رمانس و مقداري متل و افسانه و از اين دست‌، پشت‌ِ سرشان چيزي نداشتند كه با اتكا به آنها قلم بزنند. بحث آشنايي‌شان با ادبيات كشورهاي اروپايي را ناديده مي‌گيريم و بسنده مي‌كنيم به داشته‌هاي داخلي‌ اما ما چه؟ ما دست‌كم يكي، ‌دو نسل داستان‌نويس قدر را به عنوان گنجينه‌اي از تجربيات‌ِ ادبي‌ در اختيار داريم‌‌؛ جدا از ترجمه آثار غربي كه به وفور در دسترس‌ِ همگان هست.

 

اين طبيعي است كه هر كودكي بايد رشد كند و مراحل نوجواني و جواني و ميانسالي و پيري را بگذراند‌؛ يا نه فقط انسان‌، هر موجود جاندار‌ِ ديگري سير تكاملي‌اش را سپري كند، مثل بذري كه در آغاز تبديل به جوانه بشود و بعد نهال و بعدتر بشود درختي كهنسال.

 

پس چرا ما نتوانسته‌ايم سير طبيعي ادبيات‌ داستاني‌مان را مرحله به مرحله پيش ببريم؟ چرا نتوانسته‌ايم و نمي‌توانيم از داشته‌هاي‌مان استفاده كنيم و نه قدمي به پيش‌، حداقل همراه‌ِ پيشينيان‌مان قدم ‌برداريم؟ اين ضعف‌، اين مشكل‌، بيماري يا هرچه اسمش را بگذاريم موضوعي بسيار جدي است كه نياز به دقت و توجه دارد‌‌؛ به اينكه اهالي واقعي فرهنگ و ادب‌، نه به فرمان‌، خودخواسته جمع شوند و همت كنند و دل بسوزانند در گفتماني دقيق و عميق بلكه بدانند ريشه‌ يا ريشه‌هايش كجاست. ما نبايد و نمي‌توانيم ادبيات را به اين شكل رها كنيم كه هر روز از درون بپوسد و ظاهرش رنگ ببازد و مسخ شود و بشود پيكره‌اي بي‌ريخت و بي‌هويت.

 

هم‌اكنون مشغول چه كارهايي هستيد و چه موقع منتظر اثر تازه‌اي از شما باشيم؟

در پرسش اول يا دوم‌تان بود كه راجع به فعاليت‌هاي ادبي‌ام كمي توضيح دادم‌، چند نكته ديگر را هم به آن اضافه مي‌كنم: اول اينكه اين روزها سخت در تلاشم كتاب ديگري از اعضاي يكشنبه‌هاي داستاني تدوين و منتشر بشود‌؛ البته حاصل كار‌ِ اين مرتبه‌، گروهي خواهد‌ بود نه مثل پيش‌تر كه از يك داستان‌نويس يك كتاب چاپ مي‌شد. حالا مصمم هستم نه از همه همراهان‌، فقط از ١٠،١٥ نفرشان مجموعه‌ داستاني فراهم كنم و به ناشر بسپارم كه نمايي تقريبا جامع باشد از ميزان رشد‌ِ توان‌ِ عده‌اي از همراهانم.

 

جدا از آن‌، طبق معمول روزي يكي، دو ساعت هم با نوشته‌هاي خودم درگير هستم‌؛ اگرچه با اينكه پنجمين ماه از سال ٩٧ را هم پشت‌ِ سر مي‌گذاريم ولي هنوز داستان‌ِ جديدي ننوشته‌ام. اينكه كار‌ِ تازه‌اي ارايه بدهم واقعا نمي‌دانم‌، فقط اميدوارم در اين اوضاع گراني‌ كاغذ، ناشر بتواند چاپ دوم (روياي برزخي‌) را كه گويا در مرحله مميزي است، روانه بازار كتاب كند. تقريبا بيست سال از چاپ اول اين كتاب مي‌گذرد. چون ناشر قبلي‌اش از ايران رفت و ساكن خارج شد‌، چاپ مجدد‌ِ اين داستان بلند تا مدت‌ها بلاتكليف ماند.

 

و حرف آخر؟

ممنونم از شما دوست فرهيخته‌ام به پاس محبت‌هاي هميشگي‌تان و مجالي كه براي اين گفت‌وگو فراهم كرديد و همچنين سپاسگزار مخاطبان صفحه ادبي كه وقت گذاشتند و من‌‌ِ ناچيز را تحمل كردند.

 

انسان موجود پيچيده‌اي است‌؛ اعم از زن يا مرد. گاهي پدر يا مادري را مي‌بينيم كه سه، چهار فرزندش را به امان خدا رها مي‌كند‌، مي‌رود دنبال هوس‌هايش و گاه زن يا مردي را مي‌بينيم كه عمر و جواني و همه هستي‌اش را فداي فرزند يا حتي عشق‌ِ از دست رفته‌اش مي‌كند. بانويي را مي‌شناسم هفده، هجده سالش بوده كه شوهر كرده است‌. اين زوج جوان دو ماه زندگي مشترك داشته‌اند. مرد‌، سي سال‌ِ قبل بر اثر تصادف‌ِ رانندگي از بين رفته است اما از همان زمان تا امروز‌، زن‌، هر هفته لباس‌هاي مردش را از كمد بيرون مي‌آورد‌، فرچه مي‌كشد و زير‌ِ ذره‌بين‌ِ نگاهش مي‌گيرد.

 

در پرسش اول يا دوم‌تان بود كه راجع به فعاليت‌هاي ادبي‌ام كمي توضيح دادم‌، چند نكته ديگر را هم به آن اضافه مي‌كنم: اول اينكه اين روزها سخت در تلاشم كتاب ديگري از اعضاي يكشنبه‌هاي داستاني تدوين و منتشر بشود‌؛ البته حاصل كار‌ِ اين مرتبه‌، گروهي خواهد‌ بود نه مثل پيش‌تر كه از يك داستان‌نويس يك كتاب چاپ مي‌شد. حالا مصمم هستم نه از همه همراهان‌، فقط از ١٠،١٥ نفرشان مجموعه‌ داستاني فراهم كنم و به ناشر بسپارم كه نمايي تقريبا جامع باشد از ميزان رشد‌ِ توان‌ِ عده‌اي از همراهانم. جدا از آن‌، طبق معمول روزي يكي، دو ساعت هم با نوشته‌هاي خودم درگير هستم‌؛ اگرچه با اينكه پنجمين ماه از سال ٩٧ را هم پشت‌ِ سر مي‌گذاريم.

 

رسول آباديان

 

  • 15
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش