به اصرار یکی از دوستان که مدام از قلم و هنر نویسندگی بنده تعریف میکرد و هندوانه در اکناف پک و پهلویم جاساز مینمود، اغفال شدم و رفتم برای خودم یک اکانت توییتر باز کردم. آن دوست عزیز معتقد بود پستهای من در توییتر غوغا بر پا خواهد کرد و کلی فالوئر خواهم داشت و همین سبب میشود که به شهرت برسم و ره صدساله را یکشبه طی کنم و بشوم قاطی جماعت سلبریتی.
این شد که من هم پذیرفتم و بعد از باز کردن حساب به چند دوست نزدیک هم خبر دادم که فلانی بنده هم آمدم و از این حرفها. حال و هوایش برایم غریبه بود. دو، سه روز اول لب از لب وا نکردم و پستی نگذاشتم تا دستم بیاید که چطور و از چه باید نوشت تا کار آدم بگیرد. واقعا هم بین پستهای مختلف به موارد جالب و بانمک و تاثیرگذاری برمیخوردم. همین باعث شد تا قدری اعتماد به نفسم را از دست بدهم. چون فارغ از تعداد زیادی پست پرت و پلا، واقعا بعضیها درخشان مینوشتند. با خودم گفتم خطر نکنم و دست به عصا پیش بروم.
این شد که اولین پستم را طوری انتخاب کردم که فقط خبر اعلام حضورم باشد و بس. نوشتم: «چه روز خوبی!» هنوز یکدقیقه نگذشته بود که یک نفر آمد نوشت: «واقعا که! کجای امروز خوب است؟» پشتبندش شخصی به حمایت از او درآمد که: «کدام روز؟ کداام خوب؟»، نفر بعد در کامنتی مفصلتر نوشت: «با وجود اینهمه بیکار در کشور و این همه گرسنه در آفریقا مینویسی چه روز خوبی؟ خاک بر سرت! بورژواي پست!» نفر بعد هم آمد و نوشت: «شمایی که از رنج مردم بیخبرید میتوانید به این راحتی خوشی خودتان را به رخ دیگران بکشید».
خلاصه ظرف نیمساعت چنان فحشهایی نثار بنده و جد و آبائم کردند که بیا و ببین. درجا زنگ زدم به همان دوست مشوق و گفتم مرد حسابی! این چه آشی بود برای ما پختی؟ من دهن وانکرده که فكم پياده شد! او با خونسردی گفت: «جسارتا از نادانی خودت بوده. الان فقط آه و ناله روی بورس است. معلوم است وقتی از سر شکمسیری توییت میکنی نتیجهاش میشود همین. باید بنالی و لعن و نفرین کنی. اینطوری تریپت روشنفکری میشود». آن روز دیگر جرات نکردم توییت کنم.
فردا برای اینکه روحیهام خراب نشود، بدون نگاه کردن به کامنتهای جدید پست قبلی رفتم و نوشتم: «این هم شد زندگی؟ چه روز گندی!» تا توییت را فرستادم یکی آمد و زیرش نوشت: «فک کردی تریپ افسرده برداری خیلی شیکه نه؟» بعدی آمد و نوشت: «امروز گنده؟ روز به این خوبی! این همه خبر خوش اومده بزغاله!» نفر بعدی آمد و نوشت: «این بورژواهای کثیف هستند که اندوههای سطحیشان را با این عبارات کلی به اشتراک میگذارند».
نفر بعدی آمد و نوشت: «شمایی که از رنج مردم بیخبرید میتوانيد بابت هر مشکل کوچکی از زندگی و روزگار بنالید!» باز هم مثل روز قبل توفانی از فحش و کنایه و متلک نثارم شد. یکنفر رفت پست روز قبلم را خواند و کامنت داد: «طرف دوقطبیه بچهها! دیروز زده چه روز خوبی، امروز زده چه روز گندی! » بلافاصله تصمیم گرفتم سومین و آخرین توییتم را هم بگذارم: «توی روح توییتر!» قبل از این که ساینآوت کنم ۲۰۰ نفر کامنت دادند که: «بله! واقعن! توی روحش! این هم شد شبکه اجتماعی؟» لپتاپ را بستم و همانطور درسته از پنجره پرتش کردم پایین.
علي مسعودي نيا
- 12
- 3