علاقه ما ایرانیها به صف نیازی به توضیح نداره. تا الان تقریبا همه دنیا فهمیدن که ما چقدر عاشق صفیم. یه زمانی مجبور بودیم توی صف بایستیم. چون جنگ بود. همه چی کم بود ولی ما زیاد بودیم. واسه همین حتی اگه خودمونم نمیخواستیم، صف تشکیل میشد چون تعداد ما از اون چیزی که داشت عرضه میشد همیشه بیشتر بود مثل پنیر دانمارکی!
دهه ۶۰ همه چی کوپنی بود. صف رو با صف روشن میکردیم!یه بار برای گرفتن خود کوپن توی صف میایستادیم که کوپن برنج و روغن و قند و شکر و پنیر بگیریم، بعد که کوپنها رو میگرفتیم دوباره میرفتیم توی صف برنج و روغن و قند و شکر و پنیر!
وقتی ما توی صف ایستادیم اگه کسی از بیرون بهمون نگاه کنه، در ظاهر شاید فکر کنه ما به خاطر به دست آوردن یک کالا توی صف ایستادیم ولی به نظر من ما خیلی وقتا به خاطر خود صف توی صف میایستیم. یعنی صف برای صف. مث هنر برای هنر! به نظرم ما صف رو دوست داریم. وقتی ساعتها توی صف میایستیم و زانوهامون زوق زوق میکنه جیگرمون حال میاد. وقتی ساق پامون تیر میکشه کیف میکنیم. کف پامون که داغ میشه احساس رضایت داریم. به خاطر همینه که انقد راحت به صف تن میدیم. وگرنه در حالت عادی آدم حاضر نمیشه به خاطر ارزون خریدن این همه صدمه جسمی و روحی به خودش بزنه.
چند روزه یه عده جدیدی هم پا به این عرصه گذاشتن، که برای خریدن ماشین ۴۰۰ میلیونی توی صف میایستند. اینا خیلی آدمای عجیبی هستن. اینا پول دارن. رفاه دارن. دستشون بازه ولی بازم صف تشکیل میدن. اونم برای خریدن یه چیز ۴۰۰ میلیون تومنی!
محمدرضا ستوده
- 13
- 5