آفتاب: مهتاب خانوم بپوشون خودت رو. خوبیت نداره.
مهتاب: چییه باز؟ چی رو بپوشونم؟ خودت نگاه نکن.
آفتاب: من برای خودت میگم.
مهتاب: وااای... چه گیری کردیم از دست توها.
آفتاب: من عاشق اون وقتی هستم که صورتت رو میپوشونی و یه هلال فقط ازت معلومه.
مهتاب: عزیزم. من اصلا مردم. اون ریشهامه که کوتاه نمیکنم تا میرسه پای چشمهام و پیوند میخوره به مژهم. عادت دارم ماهی یکبار ریشم رو بزنم. حالا چی میگی؟
آفتاب: ای وای. شما مردی؟ پس چرا زیرابروهات رو برداشتی؟
مهتاب: تو خیر سرت آفتابی. باید گرمابخش همه باشی. نه اینکه سرت تو کار همه باشه. چی کار به زیرابروی کواکب داری؟
آفتاب: پس برم به زحل گیر بدم.
مهتاب: چی کار به زحل داری؟
آفتاب: ندیدی چطوری اکستنشن کرده موهاش رو؟ بعد هم که هفت قلم آرایش کرده و اومده تو مدار. اون چییه انداخته دورشکمش؟ پیرسینگ انداخته دور نافش؟ برم یه گیری بهش بدم. وقتی زحل با آن وضع زننده میآید در مدار، باقی ستارگان و سیارات از مدار خارج میشوند.
مهتاب: ای بابا. اون که سرش رو انداخته پایین داره توی مدار خودش میچرخه. مدام هم که بدتر از ما، داره دور تو میگرده. دلش خوشه به همین حلقههه.
آفتاب: به نظر من همهتون باید از اورانوس یاد بگیرید. نه سرسبزه، نه رنگ و لعاب داره، نه گرمه، نه طبیعت داره، نه حیات توشه و نه مثل این زمین نامرد پر از آدمیزاده.
مهتاب: آفتاب عزیز، شما خودت اینقدر داغی، چرا دوست داری باقی سیارات و ستارهها سرد و یخزده و بیروح باشند؟
آفتاب: من واسه خودتون میگم. دوست دارید مثل من داغ باشید مدام تاول بزنید؟ ندیدید آدمها همه چیز رو میذارن توی یخچال که سالم بمونه؟ برای همین من میگم همه سیارات و ستارگان، باید سوتوکور و مرده باشند... واقعا به نفع خودشونه. تو هم خیلی حرف زدی این دفعه. تا حواست باشه نافرمانی نکنی. من هنوز یادم نرفته که هر چند وقت یه بار جلوی زمین رو میگیری که من نبینم داره چه غلطی میکنه. یه بار دیگه کسوف – مسوف کنی یا خسوفبازی دربیاری، گرما و نورم رو ازت دریغ میکنم، محو شی.
جمعبندی
سوفیا... سوفیا... دیشب خواب پریشانی دیدم که توش آفتاب و ماه با هم حرف میزدند و آخرش هم دعواشان شد و ماه با سیارهها و ستارگان لابی کرد و آنان جای اینکه دور آفتاب بچرخند، شروع کردند به چرخیدن دور ماه! به نظرت تعبیر این خواب چیست؟ عاشق خوابنمای تو؛ میدون دوم.
پوریا عالمی
- 10
- 5