بابای سوفیا گفت: مهریه باید سال تولد سوفیا باشد.
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی ۱۹۸۵ سکه.
گفتم: سوفیا توی برازجون به دنیا آمده، سالش را به نیویورک حساب میکنید؟
گفت: همینه که هست. سکه اینجا سه میلیون تومان شده و ما باید بینالمللی فکر کنیم تا رشد کنیم!
گفتم: اگر سکه جای گرانشدن، میشد ۱۰ هزار تومان چی؟
بابای سوفیا گفت: آنوقت روز تولد و ماهش را هم اضافه میکردم؛ یعنی ۱۹ ميليون و ۸۵۱ هزارو ۲۳۰ سکه.
گفتم: مصبت را شکر. سوفیا که روز سيام ماه ۱۲ به دنیا نیامده.
بابای سوفیا گفت: من دوست داشتم آنموقع به دنیا بیاید! تقصیر مادرش و دکترش شد!
گفتم: ولی خود سوفیا به مهریه اعتقاد ندارد.
بابای سوفیا گفت: جوانهای این دورهوزمانه به چی اعتقاد دارند؟ هان؟ ما بزرگترها باید معتقد باشیم.
گفتم: ولی سوفیا برای برابری حقوق زن و مرد تلاش میکندها.
بابای سوفیا گفت: مالیدی. تو حالا هروقت توانستی مهریه بدهی، بیا بگو من هم مهریه میخواهم.
گفتم: متقاعد شدم. و رفتم به سمت افق تا توی غروب خورشید زندگی گموگور شوم.
پوریا عالمی
- 10
- 4