سایتها زد جای دوری عاقبت دکتر شدم
گرچه با پول و سخاوت، عاقبت دکتر شدم
جای دانشگاه من در نقشهها پیدا نبود
گور بابای مسافت؛ عاقبت دکتر شدم
شهر را مادر پدر با دلخوشی آذین زدند
بر دهان قوم خود صد ضربهی سنگین زدند
تار و پودم غرق در دود و دم اسپند بود
کوچه را با نذر گاوان رنگ بس خونین زدند
۷ روز و ۷ شب در راه بودم با پدر
پیرمردی دید ما را در خنکنای سحر
گفت بابا مکتب پولی گازستان کجاست
گفت آن پیری به لبخندی که : «مرد در به در
پشت کوه قاف پنجم پیچ اول سمت راست
زیر پاهای قطور گونهای از اژدهاست
از درش وقتی گذشتی با هزاران اسکناس
جان بیماران تو با عرض پوزش با خداست»
سحر بهجو
- 14
- 3