محسن هاشمی رفسنجانی درطول یکی دو ماه گذشته، بیش از ۲۵۰ بار تماس تلفنی موفق و ناموفق با من و حسن روحانی برقرار کرد تا بگوید « افشانی » رفتنی است و دولت محترم هرطوری که مصلحت هست «عباس آخوندی» را از کابینه جدا و دودستی تقدیم شورای شهر تهران بکند.من و آقای رئیسجمهور هرچه حساب و کتاب کردیم دیدیم نمیشود ازعباس آقا دل کند. لذا آب پاکی را ریختیم روی دست آقا محسن و گفتیم: محسن جان، عباس بیعباس! اما این عباس ناقلا از وقتی متوجه شد محسن هاشمی رفسنجانی بدجوری خاطرخواهش شده است پایش را در یک کفش کرد که الا و بلا من باید بروم.
من و آقای رئیسجمهور گفتیم: بنده خدا کجا میخواهی بروی، آنها که رفتند مثل خالهریزه پشیمان شدند و از نیمه راه بازگشتند.خواهشمندیم تو راه آنان را نرو و اشتباه آنها را تکرار نکن، لطفا همین جایی که هستی بمان و بیخیال شهرداری تهران بشو.خلاصه... ما تا جایی که توان داشتیم زیرگوش عباس خواندیم اما این بشر گوش نکرد که نکرد و وقتی متوجه شد به هیچ وجه منالوجوه نمیتواند نظر بنده و آقای رئیسجمهور را تغییر بدهد به سوی حرکات ناشایست و ناهنجاریهای اجتماعی بسیار بدی روی آورد، به گونهای که هر روز از یک جایی به دفتر آقای رئیسجمهور زنگ میزدند و جدیدترین شیطنت او را اطلاع میدادند.
آخوندی با تغییر ماهرانه صدایش یک روزدر نقش پیرمردی مریض و ناتوان مزاحم اورژانس تهران میشد و روز دیگر با تقلید صدای یک مادرنگران، حال نیروهای آتشنشانی را میگرفت.چند باری در پارک آب و آتش با موتورسیکلت تکچرخ زد و دوسه باری هم درکبابیهای محله دربند تهران با قلیان دوسیب نعنا مشاهده شد. اما وقتی دید نقشه هایش کارگر نمیافتد ازیک جایی به بعد هر روز به بهانهای جلسات هئیت دولت را پیچاند و به جای حضور در ساختمان نقرهای رنگ میدان آرژانتین و رتقوفتق امور جاریه وزارت راهوشهرسازی، بسان نوجوانان ۱۴ ساله عاشق پیشه، اکثر اوقات خویش را در کافی شاپهای شمال شهر تهران به همراه تعدادی از اعضای شورای شهر تهران سپری کرد.
این قصه همین جور ادامه داشت تا این که یک روزی راویان شکرشکر شیرینگفتار به آقای رئیسجمهور خبر دادند هان حسن! چرا نشستهای؛ عباس آخوندی و تنی چند از آقایان شورای شهرتهران در خلال دیدارهای مخفیانه و لابهلای گپوگفتهای کاری هنجارشکنی میکنند و بستنی قیفی لیس میزنند و نوشمک غیربهداشتی میمکند و این حرکات منشوری آنان مورد تقلید جمع کثیری از کودکان تهران و باعث دلخوری خانوادههای محترم و نکوهش کسبه بازار تجریش قرار گرفته است و... این جا بود که آقای رئیسجمهورکم آورد، خسته شد و به وزیر محترم راه و شهرسازی فهماند؛ زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست.بهترآن است که عباس نغمه خویش خواند و سنگین رنگین برود!عباس هم که معطل چنین فرصتی بود و بهشت را در یک قدمی خود میدید سریعا دست به کار شد و به امید شهردار شدنش یک استعفانامه دبش و پرحرف و حدیث نوشت و رفت!
محمد جوان
- 17
- 4