یه همسایه داریم به اسم کیارش، از اون آدماس که دوست دارن از این جملات قصار مسخره رو بیدلیل استفاده کنن. مثلا یهو بیربط میگفت: «کاش همینقدر که دخترا رو از پسرا جدا میکنن، مردا رو هم از نامردا جدا میکردن!» بیربطهااااا! یا وقتی یه آدم عاشق میدید، خیلی کلیشهای به درخت تکیه میداد و میگفت: «دل مثل جاروبرقی میمونه داداش. وقتی پر باشه دیگه نمیکشه».
هیچوقت از خودش سوال نمیکرد که این جملات چه دردی رو دوا میکنه؟ شاید باور نکنید ولی چند سال پیش وارد یه رابطه عشقولانه الکی شده بود که فقط بتونه از این جمله استفاده کنه: «چشمان تو سيمان فرد اعلا بود و دل من دكتر على اكبر صالحى...» ماجراشو یادتونه که؟ دیروز دیدم رفته سراغ همسایه دیگهمون، آقای فروتن که ثروتمنده اما به قول خودش هیچوقت طعم واقعی عشق رو نچشیده... کیارش بعد از سلام، زارت گفت: «راه حلی بلدم که باعث میشه شما با کسی آشنا بشی که شما رو واسه خودت بخواد نه پول!»
فروتن پرسید: «چجوری؟»
کیارش: «انگار میدان است، دلم را میگویم... هر که از راه میرسد، دورش میزند. (مکثی کرد و متوجه شد که آقای فروتن چیزی از جملات پرت و پلایش نفهمیده.. پس اینجوری ادامه داد) شما فیلم فارسی دیدی؟ فقط یه راه داری واسه پیدا کردن عشق واقعی... باید نقش یه آدم فقیر رو بازی کنی تا بخاطر پولت بهت نزدیک نشن!»
فروتن گفت: «خسته نباشی. فکر میکنی تا حالا خودمو جای آدم بدبخت جا نزدم؟ آدمها حتي از بدبختها هم پول میخوان فقط»
کیارش: «کلاغها گرچه سیاهند اما باوفا... شاخههای خشک زمستان را تنها نمیگذارند.... (باز به چهره سردرگم فروتن نگاه کرد و گفت) یعنی میخوام بگم حتما یه نفرو بالاخره برات پیدا میکنم که ولت نکنه...»
فروتن: «حالا اصلا چرا برات مهمه؟»
کیارش: «من تنهایی رو خوب درک میکنم. ما عین اون عنصر جدول مندلیف هستیم که هیچوقت واکنش نشون نمیداد.... این دل من اعداد مختلطه... که توی درس ریاضیات گسسته پیشدانشگاهی هیشکی تدریسش نمیکرد! و از طرفی زن دو حرف اول کلمه زندگیه!»
فروتن: «ممنون از لطفت... ولی من مشکل از خودمه... من آدم بیشرفی هستم. به همه زنهای زندگیم خیانت کردم.»
کیارش: «مگه میشه ویژگی مثبت نداشته باشی؟ توی شورهزارم میشه گل پیدا کرد. چرا توی این متنها یه تصویر سیاه و سفید میسازید از آدما؟ تو هم مثل بقیه کاراکترها خاکستری هستی...»
فروتن: «دو تا ویژگی مثبت منو بگو...»
کیارش: «مثلا... مثلا.... آهان مثلا دو ماه پیش برام یه سبد انجیر آوردی...»
فروتن: «اونا مسموم بودن. از جملات قصار مزخرفت خسته شده بودم. برات آوردم بخوری بمیری ایشالا»
کیارش: «خب باشه. حالا یه اشتباهی کردی... ولی دليل نمیشه همهاش آدما بهخاطر پولت بهت نزدیک بشن، بعد که به هدفشون رسیدن، دلت رو بشکنن»
فروتن: «خب بهجز پول چه انگیزه دیگهای ممکنه باعث بشه یه آدم به من نزدیک بشه؟ چرا باید منو بهخاطر خودم بخوان؟ من مزخرفترین آدمی هستم که همهمون میشناسیم. اینقدر خسیسم که شامپو که هیچ، آب معدنی رو هم دوباره میگیرم زیر شیر آب تا مواد معدنی چسبیده به قوطیش هدر نره یهوقت! سبک زندگیم لاشخوریه! ملت جذب چی بشن؟»
کیارش: «منو رنگ نکن، من صافکاری لازمم... بهنظرم همین صداقتت قابل تحسینه و یه ویژگی خوب محسوب میشه!»
فروتن: «نه توی همین جملات بالا هم چند تا دروغ گفتم. من خیلی کثافتم».
کیارش: «ببین همین که تکلیفت با خودت معلومه یه ویژگی مثبته!»
فروتن: «کی میگه معلومه؟ با همه این مزخرفاتی که گفتم هنوز دنبال عشق پاک میگردم»
کیارش: «خب مگه نمیگی دنبال عشق پاک هستی؟ من برات پیدا میکنم دیگه!»
فروتن: «نه نمیخوام»
کیارش: «چرا؟»
فروتن: «چون تکلیفم با خودم معلوم نیست!»
کیارش چند لحظه مردد نگاه کرد و بعد گفت: «از یه جایی به بعد اگه نری، خری... رفع زحمت کنم دیگه... فقط چیزه.... یه پونصد تومن دارید به من قرض بدید؟»
فروتن: «نه ندارم.»
کیارش: «اوکی... از قدیم گفتن تیتر اول روزنامه امروز، کاغذ باطله فرداس، من فکرم مشغوله، اون خط موبایلش...، شاید خودم کامل نباشم، اما کاملا خودمم، خداحافظ»
مهرداد نعیمی
- 13
- 5