خاورميانه بهعنوان کانون تأمين انرژي و پل ارتباطات بينالمللي، همواره مورد توجه بازيگران جهاني بوده است. اين امر موجب شده تا خاورميانه با تحولات بسياري همراه باشد که حاصل آن، بحرانهاي امنيتي، سياسي و مداخلات خارجي بوده است.
نکته قابلتوجه در روند تحولات منطقه برخي تحرکات براي فضاسازي منفي در منطقه عليه تهران با پروژه ايرانهراسي است که عملا فضايي غيرپايدار را بر خاورميانه حاکم کرده است. در اين ميان فعاليتهاي رياض و چند کشور همراه، خاورميانه را محل نفوذ قدرت از هر طريقي کرده است؛ گاهي با زور، فشار بر دولتها و اعلام جنگ و گاهي هم با در پيش گرفتن سياست باز و نزديکي ديپلماتيک اما با نگاهي به تحولات اخير خاورميانه، شاهد نوعي تغييرات معنادار رياض درقبال برخي کشورها و افراد هستيم؛ از نزديکي به بغداد و سفرهاي مقتدي صدر به رياض و ابوظبي گرفته تا تغيير مواضع عربستان درباره جنگ سوريه و يمن که ميتواند سؤالات فراوني را در ذهن ايجاد کند. دليل اين تغيير سياستها چيست؟
آيا اين تغييرات استراتژيک است يا تاکتيکي و مقطعي؟ ملاکهاي رياض در انتخاب افراد و کشورها در تغييرات جديد چيست؟ پاسخ به اين سؤالات و پرسشهايي از اين دست را در گفتوگويي با علياکبر سيبويه، مديرکل فعلي حوزه بينالملل مجمع تشخيص مصلحت نظام، سفير سابق ايران در عمان و کاردار سابق در تونس پي گرفتهايم که در ادامه ميخوانيد:
زماني که محمد بنسلمان در يک تغيير راديکال در ساختار قدرت رياض به وليعهدي رسيد، کارشناسان پيشبيني ميکردند که خاورميانه با اقدامات او به سمت تنش و درگيري بيشتر پيش خواهد رفت اما در چند مدت اخير پالسهايي در تضاد با اين پيشبيني رخ داده، ازجمله عقبنشيني مواضع در جنگ يمن و سوريه تا کاهش شروط خود براي پاياندادن به تنش روابطش با دوحه و حتي ادعاي مهمانان عراقي در تهران مبنيبر واسطه قراردادن بغداد براي نزديکي رياض به تهران (اگرچه اين ادعا از سوي مقامات عربستان رد شد.) در بستر اين نکات يادشده آيا اين تغيير مواضع را بايد بازبيني و تغيير در عملکرد رياض دانست يا اينکه اين رفتارها را هم در راستاي عملکرد گذشته عربستانسعودي بايد ديد؟
پاسخ به اين سؤال، مستلزم نگاه به شرايط عربستان در دوران حکومت خاندان سلمان است. عربستان از زماني که سلمان بهعنوان جانشين ملک عبدالله به پادشاهي رسيد، شرايط داخلي (تغييرات و جابهجايي گسترده در سطح مقامات عاليرتبه) و متعاقب آن شرايط سياست خارجي رياض را دچار تغييراتي اساسي کرد اما نکته اينجاست که از همان ابتدا ملک سلمان بهدليل کهولت سن و بيماري عملا هيچگونه اختيار عملي از خود در تصميمات نداشته و ندارد، ازهمينرو به نحوي ميتوان گفت محمد بنسلمان ادارهکننده امور داخلي و تعيينکننده سياست خارجي رياض است.
اما مهمتر اينکه محمد بنسلمان ۳۱ ساله، نه تجربه اداره امور يک کشور را دارد، نه پشتوانه و پتانسيلي براي کنترل وضعيت سياست خارجي و ارتباط با ساير کشورها زيرا آگاهي و شناخت کافي از وضعيت و شرايط منطقه ندارد تا جايي که نسل اول شاهزادههاي سعودي از زمان رويکارآمدن ملک سلمان بهشدت نگران آينده عربستانسعودي و مهمتر از آن، تحولات منطقه خاورميانه هستند.
محمد بنسلمان از همان روزهايي که در ساختار قدرت بهعنوان وليعهد دوم قرار گرفت، از انگليس بارها تقاضا داشت که جايگاه او را به بالاترين سطح ممکن بعد از پادشاه يعني وليعهدي اول برساند، چون که لندن سکاندار و هدايتکننده برخي کشورهاي عضو شوراي همکاري خليجفارس است که در آن برهه بهدليل مهيانبودن بستر لازم براي حضور محمد بنسلمان براي جانشيني پدر، اين اقدام با توصيه لندن صورت نگرفت اما در ادامه با اقدامات لازم، بستری براي اين جابهجايي و تغيير راديکال در ساختار قدرت با موافقت انگليس صورت پذيرفت.
در هــمـــان دوران وليعهدي دوم هم که در ساختار قدرت بود، محمد بنسلمان گامهاي عجولانه و درعينحال نسنجيدهاي را که از سر ناپختگي بود برداشت که يکي از اين گامها، اعلان جنگ به يمن بود، در صورتي که هم او و هم ساير مقامات رياض بر جنگاوري و سلحشوري مردم يمن به خوبي واقف بودند. بهطوريکه ما شاهد بودهايم در گذشته حتي ارتش مصر در زمان جمال عبدالناصر هم نتوانست بر مردم يمن فائق آيد و اکنون جنگ يمن وارد سومين سال خود ميشود و رياض هنوز گرفتار جنگ با اين کشور است.
جنگي که رياض براي پيروزي در آن هزينههاي سياسي و نظامي فراواني را صرف کرده است، از خريد و بهکارگيري جنگافزارهاي مدرن تا تقاضاي همکاري از پاکستان، امارات و مصر و حتي دادن رشوههاي زياد به عمر البشير (رئيسجمهوري سودان) براي جنگيدن سربازان سوداني در جنگ يمن اما پس از گذشت اين سالها و عليرغم سختيهاي فراواني که مردم يمن در جنگ با عربستان متحمل شدهاند، باز از پاي ننشسته و ميتوان گفت تاکنون شکست بسيار بزرگي را چه از نظر سياسي و چه از نظر نظامي بر پيکره رياض وارد کرده است.
حتي اين جنگ سبب شده تا نيروهاي مقاومت يمني قدرت موشکي خود را که در روزهاي آغازين جنگ چندان قوي نبود، ارتقا بخشند و در سايه آن نيروهاي يمني در نجران عربستان که روزي جزء خاک يمن بوده و با ترفند از يمنيها گرفته شد، حضور يابند؛ بنابراين تمام ناکاميها و شرايط بد سياسي- نظامي و مضافا نقض مکرر حقوق بشر توسط رياض بهواسطه بمباران هر روزه و هر ساعته مردم بيدفاع، امروز به جايي رسيده که حتي صداي همپيمانان و سازمانها و نهادهاي حقوق بشري بارها عليه اقدامات رياض در جنگ يمن بالا گرفته است اما اگر فراسوي جنگ عليه يمن را در نظر بگيريم، خواهيم ديد که اين جنگ ويرانگر يک سناريوي انگليسي است زيرا لندن تمام طراحيها، برنامهريزي و بسترسازيها را با همکاري آمريکا با هدف دستيابي به منابع سرشار نفتي يمن انجام داده است و براي رسيدن به آن، حتي از گسيل نيروهاي القاعده و طالبان که دستپرورده خودش هستند هم دريغ نميکند.
پس اگر اکنون عربستان تغييري در سياست خود ايجاد کرده، بهدليل ناکاميهاي بيشماري است که درپي رفتارهاي قبلي خود به آن دچار شده و براي حفظ بقاي خود بهدنبال عدول از رفتارهاي گذشته خود است؛ لذا با تجديدنظر در جنگ يمن و سوريه، نزديکي به بغداد و کاهش شروط سيزدهگانه خود عليه قطر به ۶ شرط، درصدد اصلاح سياستهاي جاري خود است.
به کاهش شروط عربستان درباره قطر اشاره داشتيد، از ديد شما اهداف رياض در تقابل با دوحه که روزي از همپيمانان اين کشور بوده چيست؛ چرا بغداد گزينه همکاريهاي عربستان قرار گرفته است؟
بهطور کلي عربستان از ايجاد بحران با قطر نگرانيهایی داشته و اهداف خود را در چند محور دنبال ميکند: نگراني از گسترش اخوانالمسلمين در حوزه C.C.C و مصر از طريق پايگاههاي خود در دوحه؛ تداوم امتناع نيروي مقاومت فلسطين از عاديسازي روابط با تلآويو؛ وجود ذخاير عظيم گاز در قطر و چشمداشت به گرفتن سهم خود از آن؛ بسترسازي جهت ضعف نظام قطر به منظور فشار بيشتر انگليس و آمريکا بر دوحه جهت چپاول داراييهاي اين کشور؛ نگراني از نفوذ بيشتر ترکيه بهعنوان حمايت قدرتمند آنکارا از اخوانالمسلمين در حوزه عربي خليجفارس. ازهمينرو هم مقامات رياض بسيج شدهاند تا ضمن فشار بر قطر، عراق را نيز به سمت خود جذب کنند زيرا بغداد با شکست داعش پتانسيلهاي بسياري را از خود بروز داد.
ازاينرو، هم به گزينه همکاريهاي رياض بدل شد و با سفر سعوديها به بغداد فصل جديد همکاري رياض- بغداد شروع شده است که در ادامه عراقيها هم به رياض سفري را داشتند. همچنين در راستاي همنوايي با سياستهاي غرب، برخي از کشورهاي عضو شوراي همکاري خليجفارس هم مأموريت يافتند روابط خود با بغداد را بهبود بخشند زيرا اکنون جنگ يمن و حتي سوريه سير معکوس پيدا کرده و شرايط منطقه ضد آنها در حال وقوع است. بهطوريکه قطر در پي تشديد اختلاف با عربستان، ارتش خود را از يمن فراخواند.
اما عوامل فرامنطقهاي را در تغيير رفتار عربستانسعودي مؤثر ميدانيد؟
بله؛ موضوع ديگر هم در تغيير ساختاري عربستان و مضافا تحولات منطقه خاورميانه، وضعيت واشنگتن بعد از رويکارآمدن ترامپ است اما اين تأثيرگذاري نميتواند چندان ادامه يابد.
در تحليلي که دو سال و نيم پيش و قبل از رويکارآمدن ترامپ ارائه دادم، اشاره کردم که واشنگتن از داخل طی سالهاي آينده دچار ازهمپاشيدگي خواهد شد و به سرنوشت شوروي سابق گرفتار ميشود و امروز شاهد اين مسئله هستيم زيرا آمريکا قبل از آنکه درگير مسائل بينالمللي باشد، دچار مشکلات و تنشهاي فزاينده داخلي است.
در گذشته و قبل از دوران ترامپ، حداقل سياستها و هماهنگيهاي سران آمريکا در داخل کاخ سفيد يکدست بود اما امروزه حتي اين هماهنگي در خود کاخ سفيد هم درباره سياستهاي داخلي و بينالملل هم وجود ندارد و برخي از مقامات و دستياران ترامپ مخالف شديد برنامههاي او هستند.
در همين مدت کوتاه هفتماهه ما شاهد کنارهگيري و برکناري بسياري از مقامات و حتي برخي از وزرا بودهايم. بر اين مسئله بايد پرونده چالشبرانگيز دخالت روسيه در انتخابات رياستجمهوري ايالاتمتحده آمريکا را هم افزود که بهزودي مشکلات بسيار زيادي را براي ترامپ و نزديکانش ايجاد خواهد کرد.
ازهمينرو در چهار سال زمامداري ترامپ، مشکلات داخلي آمريکا به قدري گسترده خواهد شد که بيشترين انرژي و وقت واشنگتن صرف مسائل داخلي برای مهار اين مشکلات خواهد شد. افزون بر اين نکات، امروز موضوع نژادپرستي يک معضل داخلي آمريکاست که در آغاز توسط ترامپ با طرفداري از سفيدپوستها به آن دامن زده شد. همه روزه صدها هزار آمريکايي در خيابانهاي چندين ايالت اين کشور عليه سياستهاي نژادپرستانه ترامپ تظاهرات ميکنند که اختلاف و تشتت را در جامعه آمريکا بهشدت پررنگ کرده است.
اما با شکستهاي مکرر داعش در سوريه و از بين رفتنش در عراق، اکنون خاورميانه در آستانه پساداعش قرار گرفته است. در بستر نکته مهم شما ناظر بر افزايش و بروز پتانسيل عراق بعد از شکست داعش، عربستان سرمايهگذاري خود را در اين کشور افزايش داده و با افزايش مراودات ديپلماتيک در پي نزديک کردن مهرهها و وزنههاي سياسي اين کشور به سمت خود است که در اين ميان ميتوان به سفر مقتدي صدر به رياض و امارات اشاره داشت. از ديد شما شرايط و ويژگي جريان صدر چيست که عربستان در حال سرمايهگذاري روي آن است؟
درباره سفر مقتدي صدر به کشورهاي عربي منطقه خليجفارس (رياض و ابوظبي)، گمانهزنيهاي زيادي وجود دارد. از سرمايهگذاري عربستان براي انتخابات پارلماني عراق تا سرمايهگذاري روي مهرههاي متحد تهران اما براي بررسي دقيقتر اهداف و مقاصد اين سفر به فرصت بيشتري نياز است تا با روشن شدن ساير ابعاد سفرهاي جريان صدر بتوان برداشت درستي از مسئله داشت اما آن چيزي که قطعي به نظر ميرسد، اين است که دعوت کشورهاي عربي منطقه خليجفارس از مقتدي صدر را بايد در همان راستاي تغيير سياستهاي رياض که در سؤال قبل به آن اشاره داشتم، تحليل کرد.
با چنين رفتارهايي عربستان در پي محک «سياست باز» خود در قبال همسايگانش است. اما نکته مهم ديگر تحولات منطقه خاورميانه و کشورهاي عربي حاشيه خليجفارس، وجود برخي دول عربي با سياستهاي نيمهمستقل و حتي تقريبا مستقل نسبت به رياض است که ميتوان به عمان، اردن، کويت و قطر اشاره داشت، از ديد شما وجود چنين کشورهايي با چنين سياستگذاريهايي آيا داعيه پدرخواندگي عربستانسعودي براي کشورهاي عربي را دچار چالش نميکند؟ آيا اساسا ميتوان چنين ادعايي (پدرخواندگي) را درباره رياض مطرح کرد؟
عربستان بهواسطه درآمدهاي سرسامآور نفتي از يک سو و وجود مکتب وهابيت و هدايت راهکارهاي آن توسط انگليس از سوي ديگر، همواره در مسير غرب و ريلگذاري لندن با دادن پول و اعمال فشار بر کشورهاي عربي منطقه براي همراهي و همسويي با خود تلاش کرده است و سعي دارد خود را پدرخوانده کشورهاي عربي و اسلامي معرفي کند اما برخلاف تمام اين تلاشها و اعمال فشارها، برخي از کشورهاي عربي با در پيش گرفتن منطق در سياست خود، همواره فاصلهاي معنادار را با رياض حفظ کردهاند که شما به چند کشور اشاره داشتيد اما افزون بر اين کشورها بايد به برخي از کشورهاي اسلامي اشاره کنم که در سياستورزي کاملا عقلاني و مستقل از عربستان قرار دارند که ميتوان به کشورهاي اسلامي منطقه شرق آسيا يا شمال آفريقا مانند الجزاير هم اشاره داشت.
رياض در سياست پدرخواندگي کشورهاي عربي به قدري جدي است که حتي در بروز اختلاف اخير با قطر، توان تحمل عدم همراهي و همسويي کشوري کوچک مانند قطر را هم نداشت. لذا براي نوعي درس عبرت دادن به ساير کشورهايي که به طورمستقل از رياض عمل ميکنند، دوحه را به شديدترين تحريمها محکوم کرد تا شايد دوحه را به اطاعت از خود وادارد.
درهمينراستا ۱۵ سال پيش طي سفر هيأتي عاليرتبه از تهران به رياض همراه با مرحوم هاشميرفسنجاني، ملک عبدالله با مرحوم هاشمي سه ديدار محرمانه را طي دو هفته اقامت داشت. در سومين جلسه ملک عبدالله در ارتباط با ياوهگوييهاي کانال الجزيره قطر خطاب به مرحوم هاشمي گفت: ما به شدت با فرافکني اين کانال و اخبار کذب آن مخالفيم که در ادامه اعلام کرد «کانالي که توسط انگليس برپا شود، بهتر از اين نميشود، من (ملک عبدالله) بارها به قطر گفتهام خودتان مديريت و اداره الجزيره را در دست بگيريد زيرا اين شبکه با برنامههاي توليدي درصدد ايجاد اختلاف در ميان کشورهاي عربي است.
قطعا رياض درباره رفتارهاي خصمانه دوحه عکسالعمل لازم را خواهد داشت تا قطر را به مسير درست بازگرداند.» اين جملات ملک عبدالله بهطور غيرمستقيم حکايت از وجود برنامههايي ضد دوحه داشت که ۱۵ سال بعد توسط محمد بنسلمان عليه دوحه به اجرا درآمد.
پس سياستهاي سلطهطلبانه و به قول شما پدرخواندگي درباره کشورهاي عربي همواره در ميان سران رياض وجود داشته که در سالهاي حکومت ملک عبدالله به صورت جديتري پي گرفته شد و در طی اين سالها برخي از کشورها را در جرگه متحدان خود درآورد که بارزترين آن بحرين است؛ به گونهاي که اين کشور را درحالحاضر ميتوان يکي از استانهاي عربستان ناميد، نه يک کشور مستقل؛ بنابراين تنش اخير دوحه- رياض و همراهي برخي از کشورهاي عربي با عربستانسعودي در راستاي اجراي همان سياست پدرخواندگي است، هرچند دوحه هم امروز به اين نتيجه رسيده است که ميتواند راهکاري جدا و متفاوت از شوراي همکاري خليجفارس را در تقابل با رياض داشته باشد، چنانکه در گذشته هم احداث دفاتر حماس، طالبان و نمايندگي جريان اخوانالمسلمين در دوحه به شدت مورد اعتراض رياض بوده و امروز از عوامل بروز تنش با قطر است. اما رفتارهاي دوگانه ترامپ را در تنش اخير دوحه- رياض را هم نبايد فراموش کرد که همزمان با فروش حدود ۵۰۰ ميليارد دلار تسليحات به رياض، در تنش دوحه- رياض به قطر هم حدود ۱۲ ميليارد دلار تسليحات فروخته شد.
اين مسائل در درجه اول به منظور درمان اقتصاد بيمار آمريکا و کاريابي براي خيل عظيم بيکاران اين کشور صورت گرفته و بعد از آن با هدف دخالت و هدايت تحولات منطقه است. واشنگتن با توافق انگليس دست به چنين اقداماتي ميزند؛ اما کويت و عمان همواره از رياض تمکين نکردهاند، بهويژه سلطان قابوس همواره با حکمت و دورانديشي و اتخاذ سياست مستقل و به دور از زدوبندها توانسته نهتنها کشورش را از تنشهاي اينچنيني محفوظ بدارد بلکه بهعنوان رهبري حکيم مورد ستايش و مشورت رهبران منطقه و جهان قرار بگيرد.
اما از يک سو به گفته شما اين تغيير سياست عربستان با هدف کاهش تنش صورت گرفته و ازسويديگر، رياض همواره با تجهيز نيروهاي تروريستي سعي در افزايش قدرت نفوذ خود در بستر ناآراميها، بهويژه در منطقه خاورميانه داشته است. آيا در سايه چنين نکتهاي در صورت مساعد شدن شرايط، رياض به سمت سياستهاي سلطهطلبانه پيش خواهد رفت؟
در پاسخ به اين سؤال بايد مسئله را از زاويه ديگر مورد کنکاش قرار داد زيرا اساسا رياض و معدودي از کشورهاي عربي منطقه خليجفارس مانند بحرين هيچگونه ارادهاي از خود در مديريت کشور و تحولات ندارند و فقط مجريان طرحهايي هستند که واشنگتن و لندن براي آنها طراحي ميکند لذا به باور من هر آنچه در منطقه خاورميانه از جنگ سوريه و عراق تا مسئله مناقشه دوحه- رياض و حتي جنگ با يمن و مهمتر از آن، تنشآفريني با تهران که از سوي غرب رخ ميدهد، حاصل برنامههاي غرب در اين منطقه است.
رياض بدون مشورت با اين کشورها توان انجام هيچ کاري را ندارد؛ بنابراين اين تغييرات رفتاري در رياض برخواسته از برنامههاي عربستان نيست، بلکه سناريويي است که غرب و مشخصا انگليس آن را براي خاورميانه به اجرا درميآورد، لذا من معتقدم هر رفتاري از جانب عربستان چه در قالب کاهش تنش يا تنشآفريني بايد با مديريت و هماهنگي با غرب صورت بگيرد و اينگونه نيست که با مهيا شدن شرايط در پي ايجاد تنش باشد.
در بستر نکاتي که براي اهميت تأثير لندن بر تحولات منطقه خاورميانه بر آن اشاره داشتيد، انگليس پس از برگزيت و جدايي از اتحاديه اروپا براي کاهش تأثيرات سوء اقتصادي، بازارهاي جديد خود را در منطقه خاورميانه جستوجو ميکند. خانم ترزا مي در کمتر از دو ماه، دو بار براي انعقاد قراردادهاي تسليحاتي به کشورهاي عربي منطقه خليجفارس سفر کرده و پيش از ترامپ بر طبل ايرانهراسي در منطقه کوبيده است. به باور شما انگليس تا چه اندازه و چگونه بر تحولات خاورميانه اثرگذار است؟
قبل از آمريکا اين انگليس بود که در خاورميانه حضور داشت و کشورها را تحت سلطه خود درآورد و براي ادامه و گسترش سلطه خود از هيچ اقدامي دريغ نکرد. مثلا زماني که استعمار انگليس با مبارزات گاندي در هند به پايان رسيد، در راستاي همان سياستهاي استعماري و تأثيرگذاري بر تحولات هند زخم کهنهاي را در اين منطقه با تقسيمات مرزي ميان پاکستان و هند ايجاد کرد.
اکنون شاهديم پس از ۷۰ سال هنوز مناقشه مرکزي «جامو و کشمير» بين هندوستان و پاکستان وجود دارد که هرازگاهي فضاي دو کشور و منطقه را بسيار ملتهب ميکند، چنانکه انگليس اين اختلافات مرزي را ميان افغانستان و پاکستان، کويت و عربستان، بحرين و قطر بهعنوان «استخواني در زخم» ايجاد کرده و باقي گذاشته تا همواره در دل اين مناقشات مرزي، به طور مستمر بر اختلافات دامن بزند. حتي حضور صهيونيستها بهواسطه اقدامات لندن در خاک فلسطين در زمان بلفور، وزير امورخارجه وقت انگليس شکل گرفت زيرا بعد از جدايي عربستان از امپراتوري عثماني در منطقه شامات، دولتهاي ديگر را در کشورهايي مانند لبنان، اردن، سوريه و... مرزبندي کرد.
پس ميبينيد که لندن هم در بستر اين ناآراميها اهداف خود را چه از نظر اقتصادي چه از نظر فروش تسليحات و گسترش و حفظ نفوذ خود پي ميگيرد؛ لذا باز تأکيد ميکنم تمام تحولات منطقه حتي مسئله تغيير رفتار رياض با سناريويي انگليسي پي گرفته ميشود؛ بنابراين تا به امروز اين بريتانياست که طراح اصلي آتشافروزي در منطقه است و هر چند خود را در هامش و حاشيه جنگافروزي واشنگتن در منطقه قرار ميدهد اما اين بريتانياست که صحنهگردان اصلي تحولات توسط آمريکا در منطقه است. همين چند روز اخير آمريکا سندي را دال بر درخواست انگليس براي سرنگوني حکومت ملي مصدق طي يک کودتا رو کرده است، پس ميبينيد کودتايي که بسياري فکر ميکردند طراح اصلي آن آمريکاست، به درخواست و برنامه بريتانيا انجام شده است؛ البته بايد گفت که در نظام ديپلماتيک لندن و واشنگتن، اين دو در يک هماهنگي کامل استراتژيک به صورت لازم و ملزوم در هرگونه عمليات خارجي عمل ميکنند.
پس دولت روحاني که در چهار سال نخست سياست کاهش تنش و احترام متقابل را در مناسبات ديپلماتيک خود با کشورهاي جهان بهويژه همسايگان خود داشته، بايد چه برنامهاي را در سياست خارجي دولت دوازدهم در چهار سال آينده براي مديريت اين تحولات در منطقه پي بگيرد؟
سياست خارجي ما از بدو پيروزي انقلاب اسلامي همواره بر عدم دخالت در امور کشورهاي جهان، احترام متقابل و کاهش تنش بوده است. درهمينراستا همواره دست دوستي تهران به سمت تمام کشورهاي جهان بهويژه کشورهاي همسايه دراز بوده و در سايه چنين سياستي، تهران حتي در مسئله تنش با رياض هم دست دوستي خود را بارها دراز کرده بود.
تهران همواره از همکاري، اتحاد، عدم تنشآفريني و همگرايي به جاي تقابل سخن گفته است اما مشکل اينجاست که در راستاي گفتههاي قبلي برخي از کشورهاي عربي منطقه مانند عربستان و بحرين عملا هيچ کنترلي بر اداره امور خود ندارند.
بارها سعودالفيصل در مذاکرات با مقامات ايراني از همکاري و اتحاد با تهران سخن گفته بود اما به فاصله چند روز بعد درست برخلاف اين گفتهها، اتهام آتشافروزي و اختلافافکني را عليه تهران مطرح ميکرد. پس سياستهاي تهران همواره بر رويه احترام بوده است و قطعا اين رويه در آينده هم ادامه خواهد داشت.
شما تأثير برجام را بر قطع دست دخالت غرب در امور خاورميانه بهويژه تهران را چگونه ميبينيد؟ آيا برجام توانست درباره کاهش تنشها موفق عمل کند؟
برجام توانست تا حد بسيار زيادي دشمنيها و اقدامات سوء غرب را کاهش دهد و عملا کشورهاي اروپايي و آمريکا را در قبال تهران خلع سلاح کند. درهمينراستا بهانههاي خود را درباره تهران کم کردند اما از آنجايي که ماهيت اين کشورها يعني آمريکا و انگليس در دشمني با تهران شکل گرفته است، لذا براي حفظ اين دشمني تمام برنامههاي خود را در قالب ايرانهراسي از مجراي رياض و کشورهاي اقماري آن دنبال ميکنند لذا در سايه دستاورد برجام اگر غرب توان اتهامزني و دشمني با تهران را مانند گذشته ندارد، تمام سياست خصمانه خود را از طريق ديکته آن و تنشآفريني رياض پي ميگيرد اما باز تأکيد ميکنم، سياست ايران بايد در راستاي کاهش تنش و منطق ديپلماتيک به منظور مديريت تحولات براساس عزت جمهورياسلامي ايران دنبال شود.
اما هنري کیسينجر در ياداشتي در نيوزويک به ترامپ توصيه کرد براي مقابله با گسترش نفوذ تهران به سمت تجهيز و حمايت از داعش گام بردارد. آيا واشنگتن و شخص ترامپ که در شعارهاي انتخاباتي وعده عدم دخالت در مسائل سوريه را داده بود و حتي در يک گام رو به جلو قول همکاري براي نابودي داعش را مطرح کرد، به سمت حمايت از داعش و گسترش تروريسم گام بر ميدارد؟
اول اينکه تهران هيچگاه بهدنبال گسترش نفوذ يا بحث امپراتوري خود، آنگونه که کیسينجر مطرح کرده، نبوده و تنها هدف حضور ايران در برخي از کشورها براي مبارزه با تروريسمي است که اکنون تمام جهان بهويژه اروپا را گرفتار خود کرده است.
اتفاقا بايد از اقدامات و تلاشهاي جمهورياسلامي براي مبارزه با تروريسم بيشازپيش حمايت شود، آن هم تروريسمي که خود غرب بهوجودآورنده آن بوده است. مسئله دوم اين است که ترامپ در همان شعارهاي انتخاباتي بارها و بارها اتهام پديدآورندگان داعش را به مقامات آمريکايي بهويژه خانم کلينتون و باراک اوباما نسبت داد اما بحث هدايت، تسليح و حمايت از تروريسم برنامه ثابت آمريکا بوده است و توصيههاي کیسينجر گاهی پنهان و گاهی آشکار، چه در دوره اوباما و چه در دوره ترامپي که داعيه مخالفت با داعش را داشت، پيگيري شده و دشمني با تهران هم در همه ادوار از سوي واشنگتن بهعنوان يک استراتژي اساسي مدنظر بوده است.
در بستر نکاتي که به تحليل آن نشستيم و با توجه به نکته مهم شما مبنيبر فعال بودن لندن و واشنگتن براي تنشآفريني در منطقه، آينده خاورميانه را چگونه تحليل ميکنيد؟
به باور من تا زماني که سياستهاي توسعهطلبانه بريتانيا و آمريکا وجود داشته باشد، همواره بايد منتظر تنش و فرافکني در منطقه خاورميانه باشيم زيرا با جنگافروزي بهدنبال توسعهطلبي و چپاول ذخاير انرژي و مالي ساير کشورها هستند و بهترين راهحل براي اين مسئله، ايجاد اختلاف و تفرقه در بين کشورهاي جهان اسلام است زيرا حيات خود را در ادامه وضعيت موجود ميبينند اما من معتقدم چنانکه شوروي براي فرار از مشکلات داخلي خود سرزمين سوخته افغانستان را اشغال کرد تا به افکار عمومي اينگونه بقبولاند که کشور دچار جنگ است و نبايد اعتراض کرد اما حتي در آن شرايط شوروي محکوم به سقوط بود، لذا غرب و مشخصا واشنگتن امروز بهواسطه مشکلات فراوان داخلي بهويژه از زمان آغاز زمامداري ترامپ بهدنبال همان فرافکنيها بوده است ولي ايالاتمتحده هم شرایط فروپاشي داخلی در آينده را دارد، لذا من معتقدم اين سياستهاي جنگافروزانه نميتواند ادامه پيدا کند و يقينا اين معادله به هم خواهد خورد.
چون ظلم در نظام خلقت و اراده الهي پايدار نبوده و تاريخ جهان هستي بهترين گواه اين مقوله است که عاقبت بدي در انتظار طاغوتيان زمين است و رژيم فاسد و غيرانساني عربستان نيز از اين مقوله خارج نيست.
عبدالرحمن فتحالهي
- 10
- 2