شنبه ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۹:۵۱ - ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۷۴۲۰
خارج از گود سیاست

سخنرانی محسن حکیمی در دانشکده علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی

هگل به روایت لوکاچ

اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,سیاست,هگل

 گئورگ لوکاچ در كتاب «هگل جوان» زندگی‌نامه فکری متفاوتی از هگل تدوین مي‌کند. لوكاچ در اين كتاب نشان مي‌دهد که در عین برجستگی عناصر ایده‌آلیستی در فلسفه آغازین هگل، او بررسی مسائل اقتصادی را نیز به طور جدی در دستور کار خود داشته است. در ادامه بسط روش دیالکتیک را در فلسفه هگل توضيح مي‌دهد و در بخش‌های پاياني، به برخورد هگل با اخلاقیات کانت، رابطه او با فیشته و شلینگ و گسست او از شلینگ مي‌پردازد و در پایان کتاب «پدیدارشناسی روح» را بررسی مي‌كند.

 

در نشست «هگل به روایت لوکاچ» كه دوشنبه هفته گذشته توسط انجمن علمی فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد محسن حکیمی، مترجم اين كتاب، ابتدا چكيده‌اي از فلسفه كانت، هگل و ماركس ارائه داد و سپس با نگاهي انتقادي به بررسي رويكرد فلسفي و سياسي لوكاچ پرداخت و در انتها نيز به سئوالات دانشجويان پاسخ داد. آنچه در ادامه مي‌خوانيد گزيده صحبت‌هاي محسن حكيمي در اين نشست است:

پیش از آنکه به روایت لوکاچ از هگل بپردازیم باید فلسفه کانت را بشناسیم. كانت را به‌عنوان انقلاب كوپرنيكي در فلسفه مي‌شناسند. همانطور كه كوپرنيك در ستاره‌شناسي انقلاب و نظر رايج را دگرگون كرد و گفت اين زمين است كه دور خورشيد مي‌چرخد كانت هم در فلسفه همان كار را كرد.

 

تا آن زمان اغلب فلسفه را شناخت هستي مي‌دانستند و كانت اين بحث را تبديل كرد به شناخت شناخت. يعني نفس شناخت يا اپيستمولوژي را محور فلسفه قرار داد. تا آن زمان انتولوژي محور فلسفه بود. كانت اپيستمولوژي را به محور فلسفه تبديل كرد. در اپيستمولوژي دو نحله فلسفي قبل از كانت وجود داشت، يكي عقل‌گرايان و دیگری تجربه‌گرايان. هركدام يك موضوع را منبع شناخت مي‌دانستند، اولی عقل و دومی تجربه. كانت شاگرد لايب‌نيتس بود، از جمله فيلسوفان بنيانگذار عقل‌گرايي که عقل را منبع شناخت انسان مي‌داند.

 

فيلسوف مشهور ديگر عقل‌گرايان اسپينوزا است. كانت ضمن اينكه خود را شاگرد عقل‌گرايان مي‌دانست بعد از آشنایی با فلسفه ديويد هيوم (كه جزو فيلسوفان تجربه‌گراست) عبارت مشهوري را به كار مي‌برد و گفت با هيوم از خواب جزمي بيدار شدم. درواقع به اين ترتيب آن چيزي را كه عقل‌گرايان منبع شناخت خودشان مي‌دانستند به چالش كشيد. معناي حرف ديويد هيوم اين بود كه عقل براي شناخت قابل‌اتكا نيست.

 

تجربه‌گرايان و علي‌الخصوص هیوم اهميتي را كه فيلسوفان عقل‌گرا برای عقل به‌عنوان منبع شناخت قائل بودند قبول نداشت و درواقع به اين ترتيب فلسفه كانت برايندي شد از اين دو گرايش فلسفي در اپيستمولوژي. از يك طرف از عقل‌گرايان متاثر بود و مقولات و مفاهيم را در فطرت انسان مي‌دانست و از طرف ديگر مي‌گفت شناخت متاثر از تجربه‌اي است كه از دنياي خارج ناشي مي‌شود. اين حالت باعث شد كه كانت درواقع عقل نظري را نقد كند.

 

مضمون مهم‌ترين كتاب كانت، «نقد عقل محض»، همان‌چيزي است كه او از یک‌سو از عقل‌گرایان گرفته بود و از سوی دیگر با خواندن فلسفه هيوم به آن دست یافته بود. فلسفه استعلايي كانت عقل نظري را از دايره بحث شناخت بيرون مي‌برد و آن چيزهايي را كه در اين زمينه به‌دست‌آمدنش ناممكن است به عرصه عقل عملي واگذار مي‌كند، يعني سياست، ‌حقوق، ‌دين، ‌اخلاق و ...  اين رشته‌ها را به‌عنوان عقل عملي مي‌شناسد و درواقع چيزهايي را كه از عهده عقل نظري خارج می‌داند به عقل عملي وامی‌گذارد.

 

بحثي كه كانت به‌عنوان «شيء في‌نفسه شناخت‌ناپذير» مطرح مي‌كند از همين‌جا ناشي مي‌شود. عقل قادر به شناخت «شيء في‌نفسه» يعني همان جهان بيرون از ذهن نيست و شناخت‌ناپذير است. اين همان جنبه‌اي است كه او متاثر از هيوم است. به اين ترتيب، وجه ممیزه فلسفه كانت ديوار و تمايزي است كه بين دو عرصه واقعيت و انديشه يا عقل عملي و عقل نظري قائل مي‌شود. كانت بدين ترتيب متافيزيك را تضعيف مي‌كند، به دليل اينكه بحث متافيزيك شناخت به اتكاي عقل است.

 

منتها وقتي کانت توپ را به زمين عقل عملی مي‌اندازد عين اين متافيزيك را به صورتي ديگر به عرصه عقل عملی منتقل می‌کند، بدين ترتيب كه همين ديواري را كه بين عقل نظری و عقل عملي مي‌كشد در عرصه خودِ عقل عملي بين «بايد» و «هست» مي‌كشد، یا «بايستن» و «هستن». به اعتقاد کانت در اخلاق يك «بايد» هست كه واقعيت یا «هست» را به قالب خود درمي‌آورد. همين‌طور در زمينه سياست. بدیهی است که اين شكل ديگري از متافيزيك است. متافيزيك يعني اينكه اصلي كه وراي فيزيك است در فیزیک حلول می‌یابد. «باید» کانت نیز در عرصه علومی مثل سياست و حقوق  نیز همان نقش متافیزیک را ایفا می‌کند.

 

نقد هگل بر كانت درست بر همين تمايز و دوگانگي بين اين دو عرصه انگشت مي‌گذارد و درواقع بحث هگل اين است كه عقل نظري خودش عرصه‌اي است از عقل عملي. هگل برخلاف كانت که از عقل نظری عزیمت می‌کند نقطه شروعش عقل عملي است. او فيلسوفي است كه از مسائل سياسي و اخلاقي و حقوقي شروع مي‌كند.

 

در جواني گرايش سياسي به انقلاب فرانسه داشت و نوجواني‌اش هم‌زمان با انقلاب كبير فرانسه است. ١٩ ساله است كه انقلاب فرانسه به وقوع مي‌پيوندد و بسيار تحت‌تاثير انقلاب فرانسه است. البته هميشه گرايش او به جناح ميانه انقلاب فرانسه است و هيچگاه طرفدار روبسپير نبود و ترور روبسپيري را محكوم مي‌كرد. اما به‌هرحال هوادار انقلاب فرانسه بود به‌خصوص بعد از روي‌كارآمدن ناپلئون يكي از شيفتگان او بود.

 

گرايش هگل جوان كلا به امور سياسي است. سيري كه هگل به‌تدريج از جواني به ميان‌سالي و پيري طي مي‌كند (البته آن‌چنان به پيري هم نرسيد و ٦١ سال عمر كرد و به بيماري وبا مرد، برخلاف كانت كه هشتاد سال عمر كرد) سيري است كه مدام در سياست محافظه‌كار و واپس‌گرا مي‌شود. ولي طنز ماجرا اين است كه به همان ميزاني كه از راديكاليسم سیاسی او كاسته مي‌شود و به محافظه‌كاري‌اش افزوده مي‌شود ديالكتيك او شكوفاتر مي‌شود.

 

اوج ديالكتيك هگل را در سال‌هاي آخر عمر او می‌توان یافت، ‌اما در همین سال‌های آخر عمر است که دولت سركوبگر پروس را مظهر آزادي مي‌داند. اصولا دولت رفته رفته در فلسفه سیاسی هگل نقش بارز و تعیین‌کننده‌ای می‌یابد. از نظر هگل دولت است که باید انسان را از دست جامعه مدنی (جامعه بورژوایی) نجات دهد. در زمینه اندیشه محض، نقدي كه هگل به كانت وارد می‌داند اين است كه انديشه را جزئي از واقعيت مي‌داند و انديشه را در واقعيت جستجو مي‌كند. عقل نظري را در عقل عملي جستجو مي‌كند.

 

در واقع سه‌پايه واقعي زندگي هگل به اين صورت است كه از مسائل عملي حركت مي‌كند به مسائل نظري مي‌رسد و بعد دوباره باز مي‌گردد به مسائل عملي. اگر سير آثار هگل را دنبال كنيد از كتاب‌هاي مربوط به مذهب، سياست، حقوق و اخلاق شروع مي‌كند، بعد به «پديدارشناسي روح» و «علم منطق»  و «دائره‌المعارف فلسفی» مي‌رسدكه اوج عقل نظري و انديشه محض را در فلسفه او نشان می‌دهند، سپس بر می‌گردد به همان عرصه عقل عملی كه نمونه‌اش «فلسفه حق» است. يعني دوباره به سياست باز مي‌گردد.

 

تناقضي كه در فلسفه هگل وجود دارد اين است كه اين سه‌پايه واقعي وقتي به قالب نظام فلسفي هگل در مي‌آيد دقيقا وارونه مي‌شود. به اين ترتيب كه يك سه‌پايه متافیزیکی اين سه‌پايه واقعی را در خود محاط مي‌كند، سه‌پايه‌اي كه از ايده يا مثال يعنی انديشه محض شروع مي‌كند بعد به طبيعت مي‌رسد كه شكل از خود بيگانه‌شده ايده است. سپس دوباره به روح يا ذهن می‌رسد، همان كه پديدارشناسي‌اش را مي‌نويسد و در واقع هيئت مبدل انسان واقعي است. به این ترتیب، سه‌پايه‌اي كه اول و آخرش انديشه محض است در نظام هگلي آن سه‌پايه اولي واقعی را در خود منحل مي‌كند.

 

ویژگی فلسفه هگل همین وارونگی است. اگر بخواهم مثال بزنم باید بگویم فلسفه هگل مثل لباسي است كه پشت و رو شده باشد. ماركس وقتي مي‌گويد دیالکتیک هگل را روي‌پا برگرداندم در واقع اين لباس را از اين رو به آن رو مي‌كند. «هسته عقلانی» این دیالکتیک را از درون «پوسته ایده‌آلیستی» آن بیرون می‌کشد و آن را به روشی برای نوشتن کتابی چون «سرمایه» تبدیل می‌کند. يك تناقض اساسي دیالکتیک هگل اين است كه از يك طرف ثروت دنیا را محصول كار انسان می‌داند. هگل كار را مي‌شناسد.

 

عنوان فرعي كتاب هگل جوان اين است: «رابطه ديالكتيك و اقتصاد». لوكاچ در اين كتاب نشان می‌دهد هگل اقتصاد آدام اسميت را خوانده بوده و می‌شناخته و تحت‌تاثير او كار را به عنوان آفريننده ثروت می‌پذیرد. منتها هگلی که ثروت تولیدشده در جامعه را شكل عينيت‌يافته كار انسان می‌داند اين عينيت‌یافتگی را در عین حال مترادف با از‌خود‌بيگانگي انسان می‌داند. يعني همان چیزی كه انسان توليد مي‌كند  با خود انسان بيگانه است.

 

همان نکته‌ای كه ماركس از هگل مي‌گيرد و آن را به قالب ماتریالیسم تاریخی در‌می‌آورد. از طرف دیگر، هگل طبيعت را شكل از‌خودبيگانه ايده می‌داند،  همان طبيعتی که زاييده كار است. به این ترتیب، نوعی ماترياليسم در هگل مي‌بينيم که در یک ايده‌آليسم فلسفی‌گسترده‌‌بال محاط و در واقع مستحیل شده است. این دوگانگی را در فلسفه كانت هم می‌بینیم. ولي كانت بين ايده‌آليسم و ماترياليسم دیوار می‌کشد.

 

كسي كه به شيء في‌نفسه اعتقاد داشته باشد ماترياليست است. منتها کانت از طرفي ديگر قائل است به اينكه مفاهيم و مقولات در فطرت انسان هستند و ربطي به تاثیرپذیری انسان از شيء في‌نفسه ندارند. در اينجاست که کانت به ايده‌آليسم در مي‌غلطد. بنابراین، تلفيق ايده‌آليسم و ماترياليسم هم در فلسفه كانت وجود دارد و هم در فلسفه هگل. در فلسفه كانت ديواری كاملا مشخص آنها را از هم جدا می‌کند، ولي در فلسفه هگل به شكل پيچيده‌اي به هم گره خورده‌اند و به صورت لباس پشت‌و‌روشده‌ای در آمده‌اند.

 

ماركس دیالکتیک هگل را روي پاي خودش قرار مي‌دهد شبيه كفش‌دوزكي كه بر پشت به زمين افتاده و با يك ضربه كوچك روي پاي خود مي‌ايستد. آن ضربه اگر كمي محكم‌تر باشد ممكن است دو سه دور ملق بزند و دوباره به حالت پا در هوا برگردد. اين كاري بود كه پس از مارکس با فلسفه هگل شد. لوكاچ هم جزو جرياني است كه چنین برخوردي كه با هگل مي‌كند.

 

پیش‌شرط فلسفه‌های کانت و هگل هر دو تقسیم كار مادي و فكري است. آنها نیز هم مثل تمام فيلسوفان پيش از خود فلسفه‌شان را بر اساس جدایی كار فکری از کار مادي می‌سازند. مشغله اصلي تمام فيلسوفان كار فكري بوده و آنها كار مادي يا بدني يا جسماني را در شأن انسان نمي‌دانستند. افلاطون و ارسطو کار مادی را دون شأن انسان مي‌دانستند و انسان را با كار فكري تعريف مي‌كردند. ارسطو مي‌گويد انسان حيوان ناطق است.

 

منظور از نطق يعني صاحب عقل بودن چون زبان و انديشه همزمان در انسان به وجود مي‌آيند. انسان در فلسفه ارسطو به دلیل برخورداري از قوه عقل انسان است و نه به دلیل برخورداري از توانایی توليد مادی يا كار جسماني. اساسا ارسطو كسي را كه كار جسماني مي‌كرده نه انسان که برده مي‌دانسته است. كانت و هگل نیز انسان را با كار فكري تعريف مي‌كنند، هر چند کار و تولید مادی و کار مزدی به رغم میل آنها به فلسفه‌شان سرایت می‌کند و آنها دیگر نمی‌توانند از سلطه مغز بر دست دفاع کنند، آن‌گونه که مثلا افلاطون و ارسطو می‌کردند.

 

به عبارت دیگر، به ویژه  فلسفه هگل کار و تولیدی مادی را به رسمیت می‌شناسد اما کار مادی به محاصره کار فکری درآمده است. نقد ماركس بر هگل کار مادی را از محاصره کار فکری رها مي‌كند. به اين ترتيب كه به جاي اينكه انسان را با كار فكري صرف و عقل و انديشه تنها تعريف كند آن را با وحدت کار مادی و کار فکری تعريف مي‌كند، یعنی آنچه مارکس «پراكسيس» مي‌نامد.  ماركس در مقاله مشهورش با نام «روش اقتصاد سياسي» جمله مهمي دارد با این مضمون که هگل دچار اين توهم شد كه گویا آن‌چه به عنوان ديالكتيك در فكرش وجود دارد در بيرون از ذهن‌اش نیز وجود دارد.

 

به این معنی است که مارکس دیالکتیک هگل را روی پا بر‌می‌گرداند. ديالكتيكي كه ماركس در «سرمایه» به كار مي‌گیرد (روش تشريح يا بازنمايي) شکل روی پا برگردانده‌شده همان دیالکتیکی است که هگل در «علم منطق» به‌کار می‌گیرد. نقطه شروع هگل ايده یا مثال است و نقطه شروع ماركس كالا به عنوان یک واقعيت مادي. در این نقد، به هیچ وجه بحث ماترياليسم فلسفي با ايده‌آليسم مطرح نيست. نقد ماركس بر هگل بحث زير‌و‌رو‌كردن فلسفه هگل است به اتكاي ماترياليسم تاريخي نه ماترياليسم فلسفي.

 

لوكاچ در بستر آن جرياني به وجود آمد كه نظريه ماركس را به ماركسيسم تبديل كرد و يك وجه اساسي آن ماترياليسم ديالكتيكي يا ماترياليسم فلسفي است. درحالي‌كه ماركس به هيچ‌وجه از ماترياليسم فلسفي دفاع نمي‌كند. عنواني كه خود ماركس در ايدئولوژي آلماني به کار می‌برد «برداشت ماترياليستي از تاريخ» است.

 

اين اصطلاح بعدا به «ماترياليسم تاريخي» معروف شد و تبديل شد به جزئي از ماترياليسم فلسفي یا ماتریالیسم دیالکتیکی. كاربست ماترياليسم ديالكتيكي در عرصه جامعه تبديل شد به ماترياليسم تاريخي. اين را اولين‌بار انگلس در كتاب «آنتي‌دورينگ» مطرح مي‌كند. انگلس در اين كتاب از يك نظام فكري با عنوان «جهان‌بيني ماركسيستي» نام می‌برد. اين اصطلاح را اولين‌بار انگلس به كار مي‌برد و در واقع چيزي را كه ماركس از آن پرهيز داشت و به صراحت گفت من ماركسيست نيستم انگلس معمول كرد. در كتاب «آنتي‌دورينگ» سه جزو مارکسیسم عبارت‌اند از: فلسفه،‌ اقتصاد و سياست. اين روند یعنی تبدیل کمونیسم مارکس به مارکسیسم در انترناسيونال دوم به سركردگي كائوتسكي ادامه يافت، بعد پلخانف رسید و در لنين به اوج خود رسيد.

 

روايت لوكاچ از هگل در حقيقت روايت ماترياليسم فلسفي از هگل است. او مي‌گويد هگل ايده‌آليست است و من به عنوان مارکسیست ماترياليستم. لوکاچ در سال ١٩١٨ بلافاصله بعد از انقلاب اكتبر ماركسيست مي‌شود. تا آن زمان او بيشتر نوكانتي است و گرايش‌هاي اگزيستانسياليستي دارد اما بيشتر تحت‌تاثير فيلسوفاني مثل زيمل و ‌وبر است. از اين زمان تا ١٩٢٣ مجموعه مقالاتي را مي‌نويسد که آنها را تحت عنوان تاريخ و آگاهي طبقاتي منتشر می‌کند، برخلاف کتاب هگل جوان كه چند سال بعد از آن نوشته مي‌شود و شكل‌گيري نظريه هگل جوان را مطرح مي‌كند كه در انتها به پديدارشناسي ذهن مي‌رسد.

 

او اين سير را از دوران جمهوري‌خواهي تا زمان نوشتن «پديدارشناسي روح» به عنوان هگل جوان معرفي مي‌كند. لوکاچ بعدا در نقدي كه در سال ١٩٦٧ بر تاریخ و آگاهی طبقاتی مي‌نويسد می‌گوید در زمان نوشتن مقالات این کتاب گرايش‌هاي ايده‌آليستي به هگل داشته است. لوکاچ در اوايل دهه ١٩٣٠ از دست فاشيسم پناه مي‌برد به شوروي و استالين. آنجا در ١٩٣٣ كتابي مي‌نويسد به اسم «راه من به سوي ماركس». در واقع اولين‌بار آنجا به خودش انتقاد مي‌كند منتها ويژگي‌اي كه آن نقد دارد نقد ١٩٦٧ ندارد و آن این است كه در اولی زير فشار زندگی در شوروی از استالين هم دفاع مي‌كند.

 

در «هگل جوان» نیز كه در شوروي نوشته مي‌شود هرجا اسم ماركس و انگلس و لنين مي‌آورد آخرش استالين را هم اضافه مي‌كند. روشن است كه او كاري جز اين نمي‌توانسته است بكند. استالين به خصوص در زمينه فلسفه كسي نبوده كه غول فكري‌اي مثل لوكاچ بخواهد به او استناد كند. همین امر نشان می‌دهد فضای سركوبي كه آن زمان در شوروی حاکم بوده لوکاچ را به تعریف و تمجید از استالین می‌کشانده است. بنابراین باید تمجید لوکاچ از استالین را ناديده گرفت. اما در مورد اعتقاد لوکاچ به لنين مسئله فرق می‌کند. او واقعا به لنین باور دارد. نقد من به لوكاچ و روایت او از هگل نیز به این باور مربوط می‌شود.

 

نقد لوکاچ بر «تاریخ و آگاهی طبقاتی» از جمله نقد او بر هگل در سال ١٩٦٧ نقد از زاويه ماترياليسم فلسفي و ماركسيسم - لنینیسم است نه از زاویه کمونیسم ماركس.  نقد ماركس بر هگل نقدي است بر اساس فراتر رفتن از تقابل ماترياليسم فلسفی و ايده‌آليسم. ولي لوكاچ دوباره تحت‌تاثير فضايي كه از انگلس شروع مي‌شود و بعد به كائوتسكي و پلخانف و بالاخره به لنين مي‌رسد برای نقد هگل به ماقبل ماركس بر مي‌گردد . يعني آنچه ماركس به عنوان تقابل ماترياليسم فلسفی و ايده‌آليسم كنار گذاشته بود دوباره به همان جا بر‌مي‌گردد و از زاويه ماترياليسم فلسفي ايده‌آليسم هگل را نقد مي‌كند.

 

بر اين نكته‌ تاکید می‌کنم و می‌گویم انتقادي كه به روايت لوكاچ از هگل دارم همين است كه او از زاويه يك متافيزيك ديگر («ماتریالیسم دیالکتیکی») متافيزيك هگلي را نقد مي‌كند. ماترياليسم ديالكتيكي يا فلسفي شكل ديگري از متافيزيك است كه ماركس با مبحث پراكسيس و ماتریالیسم تاریخی آن پشت سر گذاشته بود. فحوای این نفی مارکسی نفی جدایی كار فكري و كار مادی به عنوان زيربناي  هر‌گونه متافیزیک است. تز معروف ماركس درباره فویرباخ كه مي‌گويد فیلسوفان دنيا را صرفا تفسير كرده‌اند مسئله بر سر تغيير آن است بیان این جدایی و تعریف انسان به عنوان وحدت در خودِ کار مادی و کار فکری است. کمونیسم مارکس نیز چیزی جز شکل برای خود این وحدت نیست. روایت لوکاچ از هگل به این ترتیب بازگشت به دوران پیش از مارکس است، دورانی که جدایی کار فکری از کار مادی در عرصه نظریه نفی نشده بود.

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 9
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه
سوگل خلیق بیوگرافی سوگل خلیق بازیگر جوان سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱۶ آبان ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

آغاز فعالیت: ۱۳۸۷ تاکنون

تحصیلات: لیسانس کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر تهران

ادامه
شیگرو میاموتو سفری به دنیای بازی های ویدیویی با شیگرو میاموتو

تاریخ تولد: ۱۶ نوامبر ۱۹۵۲

محل تولد: سونوبه، کیوتو، ژاپن 

ملیت: ژاپنی

حرفه: طراح بازی های کامپیوتری و نینتندو 

تحصیلات: کالج هنر کانازاوا

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش