اين روزها نام استان خوزستان را در خبرها بسيار ميشنويم. استاني كه در جنوب غربي كشور ما در سواحل خليج فارس قرار گرفته است. عمده خبرها حول بحرانهاي محيط زيستي يعني كمبود شديد آب و آلودگي شديد هوا و غبارهاي گسترده مطرح ميشوند. اين وضعيت آشفته در جامعه رسانهاي زياد شنيده ميشود: خوزستان آب ندارد. به نظر ميرسد مساله خوزستان فراتر از اين مواردي است كه اين روزها مطرح ميشود. شايد بتوان گفت هيچ منطقهاي از كشور ما به اندازه خوزستان سرنوشتش شبيه كشور ايران در كليت آن نيست.
ميتوان گفت كه خوزستان، استعارهاي از ايران است. ايران معاصر كشوري است با منابع مالي بسيار زياد ناشي از طلاي سياه، يعني نفت و حكومتهايي كه استقرار و حكمراني و در نهايت اقتدارشان مبتني بر ذخاير نفتي است. از سوي ديگر اين حكومت در سرزميني است كه دشتهاي پهناور و پرباري دارد و منابع آبي گستردهاي نيز در دسترس است.
از سوي ديگر جامعه ايران، هميشه به تاريخ بسيار طولاني، غناي فرهنگي و مذهبي بسيار عميق و همچنين سرمايه انساني و نخبگان انبوهش و همچنين به موقعيت استراتژيك كليدياش در قلب جهان مينازيده است. به عبارت ديگر ابعاد اقتصادي، سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران معاصر، دقيقا مولفههايي را دارد كه همه آنها را ميتوان به طور مينياتوري در خوزستان ديد. هيچ استان ديگري اين قابليت استعاري براي بازنمايي وضعيت ايران معاصر را ندارد. خوزستان به مثابه يك جامعه كوچك، تركيبي است از اقوام و زبانها و مذاهب بسيار كهن و ميراث فرهنگي غني آنها، منابعي عظيم از نفت و آب و خاك و موقعيت استراتژيك سياسي ملي و بينالمللي.
اما نكته جالبتر آنكه اين دو قلمرو ايران و خوزستان، سرنوشتي مشابه يافتهاند: هر دو با وجود همه اين منابع دچار بحرانهاي بسيار حياتي حتي در مقدمات اوليه زيست ساكنانشان شدهاند: آب و هوا در سطح كلان ايران و سطح خرد خوزستان، آلوده و آشفته شدهاند. منابع نفتي معلوم نيست در كجا و چگونه صرف ميشوند و مديريت ناكارآمد هردوي اينها را به ورطه بحران و فروپاشي كشانده است. هرچند ميتوان همه اينها را در مفهوم كلان حكمراني ناكارآمد خلاصه كرد.
البته در كاربرد مفهوم حكمراني لزوما نبايد حكومت را تنها متغير دانست، بلكه همه نيروهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي و مذهبياي كه قدرت اثرگذاري و تعين بخشي دارند را در مجموعهاي به هم پيوسته از نيروهاي متداخل بايد در نظر گرفت. نكته آنكه هر دو اينها از يكسو خاطرهاي از شكوه و بزرگي و رفاه و آسايش مطلوب دارند، هردوي اينها هم خودشان را مستحق زندگي بسيار بهتري ميدانند. مردمان خوزستان، همانند مردمان ايران، لزوما از دل محروميت و فقر برنخاستهاند، هردوي آنها ميدانند بر چه منابع عظيمي از ثروت ايستادهاند، هردوي آنها خاطراتي از دورانهاي باشكوه و رونق را دارند و هردوي آنها خودشان را شايسته و لايق بهترينها ميدانند و همين شكاف وضع موجود و وضعي كه حق اوليه و حداقلي خودشان ميدانند، تحمل مصائب امروزشان را سختتر كرده است و شايد گاهي پيامدهاي منفياي هم ايجاد كرده است: نوعي گريز از جايي كه در آن هستيم، يعني تمايل گسترده به مهاجرت از جايي كه انگار اميدي به آباداني آن نيست.
آنچه ذيل عنوان فرار مغزها و سرمايهها بسيار شنيده ميشود، ناشي از همين وضعيت است. شباهت ديگري هم ميان اين دو هست: ميتوان گفت افول و انحطاط اين دو جغرافيا، يعني ايران و خوزستان در تلفيقي ناميمون از ناكارآمديهاي مديران داخلي و دسيسهها و زد و بندهاي نظام كلان پيراموني شكل گرفته است. نوعي تباني ناخواسته دستهاي آلوده داخلي و بيروني. به عبارت ديگر نميتوان افول ايران را صرفا به نيروهاي بيروني همانطور كه نميتوان آن را صرفا به تصميمهاي غلط نيروهاي داخلي منسوب كرد. هرچه هست، اين دو جغرافيا، غرق در نابساماني و آشفتگي شدهاند.
اصولا خوزستان همانند كل ايران، در مساله آب و كشاورزي به نقطهاي بحراني رسيده است ولي هنوز سياستگذاريهاي مبتني بر اقتصاد انتقال آب و سياستهاي تسكينبخش موقتي مبنا هستند. هنوز مساله سدسازيهاي گسترده كه از يكسو نيازهاي تبليغاتي سياسيون را ارضا ميكرد و از سوي ديگر جيب مهندسان رانتي قرار نيست براي حل بحران آب خوزستان، اصلاح شود.
به عبارت ديگر مدلي كه در مواجهه با بحرانهاي زيستمحيطي خوزستان ديده ميشود: يعني استفاده از راههاي تسكينبخش موقتي، البته با هزينهاي بسيار گران از جيب بيتالمال، در سطح كشوري هم هست. تبعيضهاي منفي سرمايههاي انساني قومي و مذهبي، امتداد همان سياستي است كه در مواردي اصولا در نظام اجتماعي و فرهنگي ايران، تكثر فرهنگي و مذهبي را نه يك سرمايه، كه يك تهديد ميبيند. خوزستان به نحو عجيبي امتداد ايران است: كارآمديها و ناكارآمديها، الگوهاي يكسان و مشابه سياستگذاري و مديريت.
برآيند اين وضعيت شكلگيري موقعيتي از حيات جمعي در اين دو سطح كشوري و استاني است كه ناامني به مسالهاي بنيادي در زندگي روزمره افراد تبديل ميشود: ناامني اجتماعي، ناامني فرهنگي و ناامني اقتصادي- سياسي و اين روزها هم ناامني محيط زيست و نتيجه طبيعي اين وضع، ميل بسيار گسترده به مهاجرت و فرار سرمايههاي انساني و مادي است، دردي كه اين روزها وخامت اوضاع ايران و خوزستان را هر لحظه بيشتر ميكند.
اما در تلاطم اين نظامهاي حكمراني ناكارآمد و سياستگذاريهايي كه همچنان در حوزه آب و محيط زيست بر همان محوري قبلي هستند، در نهايت اين وضع را وخيمتر خواهد كرد . سيطره اقتصاد سياسي تسكين بخش به جاي اقتصاد سياسي درمانگر و شيوههاي حل مساله كوتاهمدت و ظاهري به جاي حل مساله بنيادي و سيطره نظامهاي رانتي به دليل نفوذي كه در مراكز تصميمگيري پيدا كردهاند وبرخي از دستهاي آلودهاي را كه فقط به فكر منافعشان هستند، ايجاد كردهاند و اينان تا اطلاع ثانوي مانع اصلاح اساسي وضع موجود خواهند شد.
در ميانه اين تصوير مبهم و اندكي تيره يك نقطه اميد و يك جريان زندگيبخش وجود دارد: نهادهاي مدني. نهادهايي كه از دل مشاركت فعالانه نيروهاي خلاق اجتماعي و براي اهداف «ديگريخواهانه» و بر اساس شيوههاي معقول جهت دستيابي به توسعه پايدار وارد ميدان شدهاند. هرچند اين شعلههاي پراكنده هنوز توان روشنيبخشي به آينده تيره پيش روي اين دو منطقه را ندارند، اما به نظر ميرسد در وضعيت موجود و عدم كفايت نظامهاي سياستگذاري و تصميمگيري و روند رو به وخامت، تنها نقطه اتكا همين نيروهاي مدني هستند .
اصولا دولت ها در توجيه عملكردهايشان به مردمي ارجاع ميدهند كه بيشتر به يك مفهوم و مجموعه تهي شبيه هستند تا يك واقعيت عيني بيروني. از سوي ديگر در جهان جديد، اصولا مردم به صرف مردم بودنشان قدرت پيگيري خير جمعي و منافع جمعيشان را ندارند زيرا زماني اين خير جمعي و منافع جمعي (حتي در حد و سطح يك گروه يا يك صنف و ...) قابل حصول و وصول است كه به شيوهاي نهادي و از طريق مكانيسمهاي اخلاقي-عقلاني جمعگرايانه دنبال شود. موقعيت ناامني كه اين روزها در جامعه ايران و خوزستان حاكم شده است، موقعيتي است كه هركسي را الزاما به سمت پيگيري منابع شخصياش هدايت ميكند. وضعيت غيرقابل پيشبيني، آيندهاي مبهم و گاه موقعيتهاي مشوش و معيشتهاي لرزان و ناپايدار، هر عضو جامعه را به سمت پيگيري راههاي بقاي شخصي خودش هدايت خواهند كرد. دولت نيز در عمل نشان داده كه نه تنها بر بحران فائق نميتواند بشود، بلكه بر آن خواهند افزود. گروههاي ذينفع در شرايط موجود نيز عموما سياستهاي احتمالا درست را به بيراهههايي براي منافع مافيايي خودشان تبديل خواهند كرد، همانگونه كه در مثال ارز تكنرخي ديده شد كه چگونه شبكهاي از افراد بخش خصوصي و دولتي به غارت منابع ملي ارز پرداختند.
به همين سبب تنها نقطه اميد، نهادهاي مدني هستند كه از يكسو مبتني بر خير و منافع جمعي هستند و از سوي ديگر مبتني بر شيوههاي نهادينه و عقلاني از پيگيري امور و اين روزها هم عميقا مبتني بر شفافيت و صداقت در امور هستند. فقدان نهادهاي مدني يك آسيب جدي در جامعه ايراني معاصر است: اين فقدان از يكسو مانع از آن ميشده كه مردم بتوانند در قشرها و گروهبنديهاي مختلف منافع جمعيشان را صورتبندي كنند و از سوي ديگر امكان واسطهمندي براي ترجمان خواستههاي مردم در برابر حكومت و مهار اراده حكومت در مواجهه با مردم وجود نداشته است. در نتيجه عموما حكومت فعال مايشاء بوده و مردم در خسران دايمي. فقدان نهادهاي مدني ريشهدار و نهادينه شده نه تنها در ايران بلكه در خوزستان هم مشهود است. هرچند اين روزها در يكي، دو دهه اخير مجموعه وسيعي از اين نهادها شكل گرفتهاند و افتان و خيزان به دنبال آباد كردن راهي هستند كه نه تنها مورد غفلت، بلكه گاه مورد تخريب هم قرار گرفته است.
در چنين شرايطي همچنان ميتوان گفت كه خوزستان همان ايران كوچك است: در داشتههايش، در سرمايههايش، در بحرانهايش و در آينده مبهم پيش رويش. در اين ميان حتي راهحلشان نيز مشابه است: راه نجات در بستر نهادهاي مدني است كه امكان اميد اجتماعي و اصلاح اجتماعي را فراهم ميكنند. شايد موقعيت وخيم فعلي بتواند عقل بقا را در اين دو عرصه خرد و كلان به كار اندازد به گونهاي كه يك نيروي مخرب يا يك گروه ذينفع نتوانند كليت اين دو جامعه را دستمايه و قرباني خودشان كنند. بر اين مبنا ميتوان گفت كه آينده ايران و خوزستان شببيه هم هست: يكي در مقياسي كوچك و ديگري در مقياسي وسيع. گويي ميتوان به سادگي فهميد چه بر سر هركدام خواهند آمد.
در هر دوي اينها تصميمهاي خطيري بايد گرفته شود، سياستهاي غلطي بايد اصلاح شود، مبارزات گستردهاي بايد عليه فساد سيستماتيك انجام شود و مهمتر از همه در تعامل ميان مردم، نهادهاي مدني و دولت، امكاني براي حكمراني كارآمد و مبتني بر خير جمعي فراهم شود وگرنه همانطور كه خوزستان آب ندارد، ايران هم آب ندارد و هر دوي اينها در آينده ميتوانند تا مرز تبديل شدن به يك بيابان بزرگ پيش بروند. با اين تفاوت كه طبيعت اين دو سرزمين سرجايش خواهند ماند، اما مردمانش به ورطه سقوط خواهند رسيد. به همين سبب خوزستان يك پايلوت بسيار دقيق و شايسته براي تمرين تصميمگيريهاي درست براي آينده ايران است.
نميتوان خوزستان را مستثني كرد، چون شاهرگ حياتي اقتصاد سياسي ايران، يعني طلاي سياه نفت در آن قرار دارد، براي همين هم سرنوشت خوزستان، سرنوشت ايران است. حال هر دو اين دو قلمرو خراب است. آسيبهاي زيست محيطي و اجتماعي رو به افزايش و گسترش هستند و نظام تدبير مدن، در هر دو دچار ناكارآمدي شده است. آنچه بايد براي نجات انجام شود، را ميتوان در خوزستان ديد. نظام تصميمگيري كلان كشور اگر نتواند مساله خوزستان را به نحو درست، نه به شيوه تسكينبخش موقتي، حل كند؛ قطعا خواهند توانست مساله كشور را هم حل كند.
براي همين خوزستان آينه تمامنماي امروز و آينده ايران است. ميتوان شاهد سرنوشت و تقدير اين دو قلمرو بود، هركدام تصويري است از ديگري، يك تصويري محدب و ديگري تصويري مقعر؛ يكي در مقياسي بزرگ و يكي در مقياسي كوچك. هرچه هست امروزه زندگي در اين دو قلمرو دشوار شده است و بايد با تكيه بر اميد، تصميمگيريهاي عاقلانه، سياستگذاريهاي مبتني بر خير جمعي، مكانيسمهاي شفاف مالي و اقتصادي براي جلوگيري از رانت و تكيه بر منابع انساني موجود و تغيير نسلي در مديران ناكارآمد و... راهي به سوي نجات يافت. شايد نتوان در اينجا راهحلي مشخص و صريح را تعيين كرد، اما ميتوان گفت كه آينده اين دو قلمرو را ميتوان در هركدامشان جستوجو كرد: خوزستان حال و آينده ايران است. خوزستان پايلوت تجربه و اصلاح خرد حكمراني كارآمد در ايران است.
جبار رحماني
- 10
- 1