به گزارش رکنا، مادر و خواهرم نیز تصور میکنند ریگی در کفش دارم. از این وضعیت خسته شدهام و امروز برای پیگیری موضوع به کلانتری مراجعه کردهام. نمیدانم این چه قوزبالاقوزی بود که روی مشکلاتم تلنبار شد. من و همسرم از یک سال قبل اختلافهای جدی پیدا کردهایم. خانوادۀ او با دخالتهای نابجا امان زندگیام را بریدهاند.
آنها که از روز اول چشم دیدنم را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا برایم حرف درست کنند. حدود دو ماه قبل یک روز برای خرید به یک فروشگاه بزرگ رفتم. هنگام دریافت فاکتور فروش، خانمی که پشت صندوق نشسته بود، شمارهتلفن همراهم را خواست. میخواست شمارهتلفن را در سیستم و شرکت در قرعهکشی ثبت کند.
آرام شمارهتلفن را به او دادم، شاکی شده بود و میگفت با این همهمه من صدایت را نمیشنوم. با صدای بلندتر شمارهتلفنم را دوباره اعلام کردم. به خانه برگشتم. ساعت ۱۰شب بود که در تلگرام از شمارهای ناشناس پیامی عاشقانه دریافت کردم. فکر کردم دوستانم قصد دارند سر به سرم بگذارند.
در عکسهای پروفایل فرد مدنظر نیز چیزی پیدا نکردم که بتوانم شناساییاش کنم. این پیامها ادامه یافت و متوجه شدم مردی جوان قصد مزاحمت دارد. او حتی عکسهایم را از صفحۀ پروفایلم برداشت و تهدیدم میکرد.
موضوع را به شوهرم اطلاع دادم. داغ کرده بود و با حرفهای نامربوط داغونم کرد. قهر کردم و به خانۀ پدرم رفتم که اوضاع بیریختتر شد.لجولجبازی که از قبل با خانوادۀ شوهرم داشتم، آتش اختلافمان را شعلهورتر کرد.
امیدوارم برای حل مشکل زندگیام نیز راهی پیدا کنم. ای کاش در این فروشگاهها شمارهتلفن افراد را به شکل دیگری دریافت میکردند و... .
- 17
- 6