فیلمی منتشر شده است که در آن مردی مشغول برداشتن فیلم از دو رفیقش است که سعی دارند با خنده و تمسخر و ریشخند چادری را از سر مرد گدایی بردارند. آنها مرد را شماتت میکنند که چرا «کار زنها را میکنی؟» و «چادرت را بردار» و صدای صیحه خندهشان که مرد گدای بختبرگشته را دستمایه لودگی خود کردهاند در گوش زمین و زمان- شبیه صدای تیز کشیدن تیغی روی شیشه - میپیچد.
سرووضع دو مردی که در فیلم میبينیم گزارشی از طبقه اجتماعی و اقتصادی آنان میدهد. وقتی آن دو چادر را از روی سر مرد گدا برمیدارند، هر سه دیگر شبیه هم هستند. لباسها و نگاهها و زبان بدنشان عین هم است.
آنطور که در فیلم میبینیم، مرد گدا از چادر زنانه بهعنوان ترفند کلاهبرداری و گدایی استفاده نکرده است. او چادر را طوری بر سر کرده که او را از چشم جامعه و خودش بپوشاند. او زیر چادر پنهان شده تا «دیده» نشود، درحالیکه برای موفقیت در گدایی باید به «چشم» دیگران بیایی.
باید گویش و تنپوش و پوششت طوری باشد که دل نان به رحم بیاید، اما مرد گوشهای از شهر کپه کرده، زانوی غمش را بغل کرده و طوری در خودش فرورفته که از جریان مردمی که در اطرافش میگذرند محو شود. او چادر به سر کرده تا حجابی بین فقر و تنهایی خودش و دیگران بهوجود بیاورد. وقتی چادر او را بهزور برمیدارند، هم متجاوزگر و هم او شبیه هم هستند؛ تنپوششان عین هم است و اگر هر سه در خیابان قدم بردارند محال است بگوییم یکی از آنان گداست؛ هر سه فقیر هستند.
فیلم به ما ثابت میکند فقیر به فقیر ریسه میرود. فقیری که به خیالش شکل فقر در عمق فقر تأثیر دارد. چیزی که در فیلم از لابهلای خندهها و صیحه این مردان دستگیرمان میشود این است که فقر فرهنگی پیشتازتر و سریعتر از فقر اقتصادی به جان ما افتاده است؛ فقر خودبرتربینی، فقر پوشاندن فقرمان با تمسخر فقر دیگران، فقر خالیبودن دستمان با دستانداختن دیگران.
فقر بهجانخودافتادن؛ فقری که سبب میشود به ضجه فقر دیگران صیحه خنده بزنیم. به قول برتولت برشت که گفت «آنکه میخندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است»، تنها فرق ما که اینسوی دوربین و اینسوی موبایلمان به بدبختی آن مرد میخندیم این است که هنوز خبر هولناک را نشنیدهایم و این البته که از خوشبختی ما نیست، شوربختی ماست.
پوریا عالمی
- 16
- 2