پنجشنبه ۰۹ فروردین ۱۴۰۳
۱۱:۰۹ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۵۰۷۶۷۵
تئاتر شهر

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

ما روی صحنه تنها بازیگری را دیدیم که روبه‌رویمان ایستاد و با بُغضی گفت: «من یک اشتباه کردم و می‌خواهم بخشیده شوم. همه اشتباه کرده‌اند، شما تا حالا اشتباه نکرده‌اید؟ شما هم می‌خواهید بخشیده شوید؟» اما هیچکدام نمی‌دانستیم چقدر گفتن این جمله‌های به‌ظاهر ساده برای «میلاد» که سه سال و هفت ماه است به دلیل مشارکت در قتل عمد زندانی است و اکنون حکم قصاصش آمده، سخت و دردآور می‌تواند باشد.

میلاد در ملایر به دنیا آمد و به دلیل آنکه باید کار می‌کرده تا خرج خود را در بیاورد، تا اول راهنمایی بیشتر درس نخوانده است. وقتی بچه بوده، پدرش فوت کرده و یک ساله بوده که مادرش دوباره ازدواج کرده است. از نوجوانی برای کار به تهران آمده اما اکنون بیش از سه سال است به دلیل مشارکت در قتل عمد، در کانون اصلاح و تربیت تهران زندانی است.

میلاد که چندی پیش گزارشی درباره‌ی او با تیتر بازیگری زیر سایه حکم اعدام در ایسنا منتشر شد، به تازگی در مصاحبه‌ای که در کانون اصلاح و تربیت با او انجام شد، گفت: من از ۱۲ سالگی تنها زندگی کردم، زیرا خرجم را نمی‌دانند و ناپدری، من را اذیت می‌کرد و کتک می‌زد. مجبور شدم به تهران بیایم و در مانتو دورزی و مزون لباس عروس کار کنم. این کار را بلد بودم چون شاگرد مانتو دوزی در ملایر بودم. در ملایر هم سرکار رفتم چون خانواده به من خرج نمی‌دادند. بعد از دوسال یعنی ۱۴ سالگی به ملایر برگشتم و با دوستم به گچساران رفتم و نزدیک یک سال و نیم گچ کاری کردم. در آمد خوبی داشتم و ماهی دو میلیون تومان پول در می‌آوردم. با درآمدم هم، اجاره خانه می‌دادم و لباس می‌خریدم. صاحب کارم در تهران که ماجرای زندگی مرا می‌دانست، به من غذا می‌داد و حتی مدتی هم پیش زن و بچه صاحب کارم زندگی کردم.

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

این پسر که حدود یک هفته است، خودش هم از تایید شدن حکمش مطلع شده، درباره جرمی که مرتکب شده است، این‌گونه توضیح می‌دهد: از بچگی با سیاوش (مقتول) رفیق بودیم و بچه ملایر بود. مدتی که در تهران کار می‌کردم، خانواده او گفتند سیاوش را به تهران ببر تا او هم کار کند. او را آوردم اما کار نمی‌کرد. بعد از مدتی گفتم سیاوش، نمی‌خواهد این مدلی کار کنی. تو برو خانه، من برایت پول می‌فرستم. او گفت من محتاج پول تو نیستم اما من گفتم با خانواده‌ات صحبت می‌کنم و دلیل برگشتت را توضیح می‌دهم.

  به همین دلیل برگشتیم ملایر، نزدیک دو هفته در ملایر بودم و به خانواده او گفتم نمی‌خواهد پیش من کار کند و به تهران برگشتم. وقتی سیاوش فهمید خانه ما در ملایر خالی است، با پدرش وسایلمان را دزدید. پسر ناپدری من این صحنه را دیده بود و به خانواده خبر داد. مادرم  شماره من را نداشت اما نمی‌دانم چگونه با من تماس گرفت و هر حرفی از دهانش در می‌آمد به من گفت. گفت مگر نگفتم با سیاوش رفاقت نکن، او دزد است، اما باور نمی‌کردم. به سیاوش زنگ زدم و او گفت من این کار را نکردم و بعد به مادرم زنگ زد، او را تهدید کرد و ناسزا گفت.

او ادامه می‌دهد: مادرم صدای سیاوش را ضبط کرده بود و برای من پخش کرد. من هم گریه می‌کردم. همان زمان هم‌جرم من (محمد) از سر کار برگشت و به او گفتم سیاوش این کار را کرده است. سیاوش داماد خانواده محمد بود و از او عقده داشت، چون پدر و مادرش را اذیت کرده بود. گفت زنگ می‌زنم به سیاوش تا به تهران بیاید و بعد اذیتش کنیم. او دزدی کرده بود و در تهران فراری بود. هم‌جرمم او را به زیباشهر آورد و با هم به خارج از شهر و بیابانی که در نزدیکی خانه‌مان بود، رفتیم. هم‌جرمم دو چاقو با خود آورده بود. او به سیاوش گفت چرا میلاد را اذیت کردی و او می‌گفت من این کار را نکردم. گفتم من صدایت را شنیدم، گفت حالا مشکل داری توانستم و این حرف‌ها را به مادرت گفتم؟ محمد او را گرفت و به من گفت، میلاد او را بزن. اول به او مشت زدم بعد اصرار کرد با چاقو بزن و چاقو را از زیر پایش و زیر خاکها در تاریکی پیدا کردم و داخل شکم سیاوش فرو کردم. وقتی او داد زد، فهیدم چه کردم.

چاقو از دستم افتاد و سیاوش برداشت تا ما را بزند، هم‌جرمم او را زد و چاقو را گرفت. محمد هم در دادگاه قتل را  گردن من انداخت. محمد، سیاوش را همان‌جا خاک کرد. پس از قتل، محمد ماجرا را برای پسرعمویش تعریف کرد. یک روز که به شهرستان رفتم تا به دایی‌ام سر بزنم، مادرم زنگ زد و گفت بیا تهران کارت دارم. او از ماجرا خبر داشت و می‌خواست مرا تحویل دهد اما پسرعموی هم‌جرمم پلیس آورد و من را گرفتند. درواقع یک و نیم ماه بعد از حادثه دستگیر شدم. 

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

میلاد مدتی بعد از ورودش به کانون اصلاح و تربیت و آمدن گروه هنری فرزاد خوشدست و پروژه «خط باریک قرمز» در این تیم قرار میگرد و به عنوان بازیگر از بین ۲۵۰ نفر انتخاب میشود تا با آنها همکاری کند، او در این باره میگوید: از بازیگری خوشم آمد البته قبلا هم علاقه داشتم اما موقعیتش نبود تا اینکه آقای خوش دست و توماج دانش بهزادی آمدند و از ۲۵۰ نفر تست گرفتند و ۱۰ و ۱۲ نفر انتخاب شدیم. فکر نمی کردم انتخاب شوم. اعتماد کردم چون از رفتار و صحبت کردنشان بدی ندیدم.

این پسر درباره تاثیر حضورش در این نمایش بر روی شخصیت و زندگی‌اش معتقد است: میلادِ بعد از تئاتر ساکت‌تر شده است و یاد گرفتم با کسی که می‌خواهم ارتباط برقرار کنم چگونه صحبت کنم و چه رفتاری داشته باشم. تا قبل از بازی در تئاتر به مرخصی نرفته بودم و وقتی انتخاب شدم  و میخواستیم برای اجرای نمایش بیرون برویم، کمی تردید داشتیم، اما حس خوبی داشتم. چون آنها در حق من خوبی کرده بودند و اطمینان کرده بودند اصلا به فرار فکر نکردم و پشیمان هم نیستم که فرار نکردم. درست است جانم مهم بود اما فرار کردن من، چند نفر دیگر را درگیر می‌کرد و دوست نداشتم برای کسی اتفاقی بیفتد.

او درباره تجربه‌ و حسش از زمانی که نمایش را روی صحنه اجرا کرد و بعد از آن، گفت: موقع تئاتر به مردم نگاه می‌کردم و بعضی حرف‌هایمان قبول می‌کردند و برخی تیکه می‌انداختند و باور نکردند. من گفتم من را ببخشید یک خانم گفت نمی‌بخشمت. توماج از قبل به من گفت ممکن است هر حرفی را به تو بگویند و فحش بدهند اما تو کار خودت را بکن. دوست نداشتم برگردم داخل زندان و دوست داشتم بعد از اجرا در جشنواره با مادرم به خانه برگردم، دلم برایشان تنگ شده بود. دم اتوبوس به توماج گفتم کاش آن موقع که این اتفاق قتل پیش نیامده بود با شما آشنا می‌شدم و من را سر تئاتر می‌بردید تا این فکر در ذهن ما نمی آمد که قتل کنیم. این تئاتر و تمام تمرینات روی من تاثیر گذاشت.

میلاد که روی نقاطی از بدنش جای خودزنی‌هایی دیده می‌شود که به اوایل ورودش به زندان برمی‌گردد، بیان می‌کند: من با رفتار و طرز صحبت کردنم بعد از آزادی می‌توانم ثابت کنم آدم خوبی هستم. خیلی شبها به این فکر می‌کنم، ممکن است حکم اجرا شود. دو سه بار با خانوده شاکی صحبت کردم که اگر می‌خواهند قصاص شوم زودتر این کار را انجام دهند چون دیگر نمی‌توانم تحمل کنم و اگر بمیرم بهتر از این است که زجر بکشم. من ۲۲ سالم است، بزرگتری ندارم که برای من پادر میانی کند. مددکار به من گفت درخواست دیه کنم و گفته بود باید به ورامین برود و خانواده شاکی خیلی مبلغ بالایی خواسته‌اند. من پول ندارم و کسی را هم ندارم.

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

این پسر ادامه می‌دهد: من روی صحنه تئاتر گفتم که «من یک اشتباه کردم، می‌دانم و می‌خواهم بخشیده شوم. همه اشتباه کرده‌اند، شما تا حالا اشتباه نکردید؟ شما هم می‌خواهید بخشیده شوید؟» آن لحظه واقعا به این جملات فکر کردم و بغضم گرفت و دیالوگ را به زور گفتم. بعد با خودم گفتم همه اشتباه کردند اما برای من لو رفته است و برای بقیه کسی متوجه نشده است. زیاد فیلم نگاه نمی‌کنم چون حوصله ام نمی‌کشد اما به یکی از دوستانم گفتم اگر آزاد شدیم پیش آقای خوشدست برویم و اگر خواست بازیگر شویم. من خودم بازی محمدرضا گلزار و جواد رضویان وامین حیایی را دوست دارم و برنامه عصر جدید را می بینم. 

میلاد با مخاطب قرار دادن فرزاد خوشدست به عنوان کارگردان «خط باریک قرمز» با بیان اینکه "بعد کار تئاتر باور نداشتم دوباره برگردید و یاد من کنید" گفت: امیدوارم من را ببخشند و به آغوش خانواده برگردم. همیشه دوست داشتم درس بخوانم اما نمی‌توانستم. برادر ناتنی من درس خوانده است. آقای بیرانوند هم مثل من از لرستان آمده است و من هم پرسپولیسی هستم. فکر می کنم دلیل موفقیت او این است که زرنگ بود و برای رسیدن به موفقیت تلاش کرد و به کسی هم کاری نداشت. اولین کاری که بعد از خارج شدن از اینجا انجام می‌دهم این است که پیش مادرم می‌روم و سپس سر کار می‌روم و دوباره شاگردی مزون لباس میکنم و بعد کار خودم را راه می اندازم. از وقتی اینجا آمده ام دیگر حوصله ندارم اما زمانی که در مزون کار میکردم بسیار با حوصله بودم و دوست دارم کارم تمیز باشد و خراب نشود.

او بعد از گفتن این جمله که دوست دارد زندگی تشکیل دهد و بچه داشته باشد، ادامه می‌دهد: با بچه ام خوب رفتار می‌کنم، نمیخوام اتفاقی که برای خودم پیش آمد برای بچه ام هم رخ دهد. بزرگترین حسرت زندگی من این است که کاش آن موقع کسی بود که جلوی من را میگرفت و نمی‌گذاشت این اتفاق بیفتد، کاش سیاوش جواب تلفن هم‌جرمم را نمی‌داد و در حد یک دعوا همه چیز تمام می‌شد. بعد از این اتفاق بدترین شرایط زندگی‌ام وقتی بود که حکم قصاص به من دادند. من اگر قاضی بودم و میخواستم حکم دهم نگاه می‌کردم که طرف مقابلم قبلا رفتارش چگونه بوده و یا اینکه بعدا هم دوباره مرتکب چنین کاری میشود یا نه، بعد حکم می‌دادم.

میلاد در پایان صحبت‌هایش می‌گوید: هیچ اتفاقی به غیر از روزی که به خاطر اجرای تئاتر در جشنواره از کانون خارج شدیم، در زندگی‌ام وجود نداشته که خیلی خوشحالم کند. بزرگترین آرزویم این است که خدا مرا ببخشد و کاش الان مادرم از در بیاید تو!

ناگفته‌های بازیگری زیر سایه اعدام,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

  • 18
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
ابوطالب بن عبدالمطلب زندگینامه ابوطالب بن عبدالمطلب پدر امام علی (ع)

تاریخ تولد: ۳۵ پیش از عام‌الفیل

محل تولد: مکه

دیگر نام ها: عبدالمطلب، عبدالمناف، عمران

دلیل شهرت: رئیس قبیله بنی هاشم، پدر امام علی (ع)، عمو و حامی حضرت محمد (ص)

درگذشت: سال دهم بعثت

آرامگاه: مکه در گورستان ابوطالب

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
موسی التماری بیوگرافی موسی التماری بازیکن فوتبال اردنی

تاریخ تولد: ۱۰ ژوئن ۱۹۹۷

محل تولد: امان، اردن

حرفه: فوتبالیست

باشگاه کنونی: باشگاه فوتبال مون‌پلیه فرانسه

پست: مهاجم

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
اوسمار ویرا بیوگرافی اوسمار ویرا سرمربی تیم پرسپولیس

تاریخ تولد: ۳ ژوئیه ۱۹۷۵

محل تولد: ریو گرانده دو سول ، برزیل

حرفه: سرمربی تیم فوتبال

باشگاه کنونی: پرسپولیس

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴

ادامه
اوستون ارونوف بیوگرافی اوستون ارونوف بازیکن فوتبال ازبکی در تیم های ایرانی

چکیده بیوگرافی اوستون ارونوف

نام کامل: اوستون رستم اوگلی اورونوف

تاریخ تولد: ۱۹ دسامبر ۲۰۰۰

محل تولد: نوایی، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک تهاجمی

باشگاه کنونی: پرسپولیس

ادامه
اکرم عفیف بیوگرافی اکرم عفیف بازیکن برتر تیم ملی قطر

تاریخ تولد: ۱۸ نوامبر ۱۹۹۶

محل تولد: دوحه، قطر

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: السد قطر

قد: ۱ متر ۷۶ سانتی متر

ادامه
بیژن بنفشه خواه بیوگرافی بیژن بنفشه خواه بازیگر خوش سابقه سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۵۲

محل تولد: دروازه شمیران، تهران، ایران

حرفه: بازیگر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۳

تحصیلات: فارغ‌التحصیل رشته نمایش از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد

ادامه
دنی آلوز بیوگرافی دنی آلوز؛ مدافعی با چهره منفی

تاریخ تولد: ۶ مه ۱۹۸۳

محل تولد: ژوازیرو، باهیا، برزیل

حرفه: فوتبالیست

پست: دفاع راست

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
دیالوگ های آنشرلی

دیالوگ های آنشرلی در این مقاله از سرپوش به بررسی جذابیت های دیالوگ های آنشرلی در سینما و تئاتر می‌پردازیم. آنشرلی، با تاریخچه‌ای غنی در حوزه فرهنگ و هنر، دارای دیالوگ‌هایی است که علاوه بر ارتقاء داستان، به عنوان نمونه‌هایی برجسته از زبان هنری در این صنایع شناخته می‌شوند. اثر آنشرلی  کتاب "آنشرلی" نوشته لوسی ماد مونتگمری، داستان دختری به نام آن شرلی است که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. آن شرلی دختری کنجکاو، مهربان و خلاق است که با دیالوگ های خود، شخصیتی دوست داشتنی و ماندگار در ذهن خوانندگان ایجاد کرده است. انیمیشن آنشرلی انیمیشن "آنشرلی" که در سال ۱۹۷۹ در ژاپن ساخته شده است، اقتباسی از رمان "آن در گرین گیبلز" نوشته لوسی ماد مونتگمری است. این انیمیشن، داستان دختری به نام آن شرلی را روایت می کند که در یتیم خانه بزرگ شده و به یک خانواده ثروتمند در شهر مونک هاوس نیو برونزویک در کانادا فروخته می شود. شخصیت های آنشرلی شخصیت های اصلی انیمیشن آنشرلی عبارتند از: آن شرلی: دختری کنجکاو، مهربان و خلاق که با موهای قرمز و شخصیت دوست داشتنی خود، یکی از محبوب ترین شخصیت های ادبیات کودکان است. مریلا کاترین کاتبرت: خواهر بزرگ تر ماتیو کاتبرت که با برادرش در مزرعه گرین گیبلز زندگی می کند. مریلا زنی سخت کوش و جدی است که در ابتدا از حضور آن شرلی در خانه خود خوشحال نیست. ماتیو کاتبرت: برادر کوچک تر مریلا که مردی مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیانا براری: دختر همسایه کاتبرت ها که با آن شرلی دوست می شود. دیانا دختری مهربان و ساده دل است که به سرعت با آن شرلی دوست می شود. دیالوگ های انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، از این قرار است که آن شرلی، دختری یتیم که در یتیم خانه بزرگ شده است، توسط خواهر و برادری به نام های مریلا و ماتیو کاتبرت به فرزندخواندگی پذیرفته می شود. مریلا و ماتیو، آن شرلی را برای کمک به انجام کارهای خانه و مزرعه می خواهند. آن شرلی، با موهای قرمز آتشین و شخصیت دوست داشتنی خود، به سرعت با مریلا و ماتیو و همچنین با همسایه آنها، دیانا براری، دوست می شود. آن شرلی، با ماجراجویی ها و شیطنت های خود، زندگی کاتبرت ها را زیر و رو می کند و به آنها یاد می دهد که چگونه از زندگی لذت ببرند. نکات مثبت آنشرلی انیمیشن آنشرلی، از جمله انیمیشن های ماندگار و خاطره انگیزی است که با داستان جذاب و شخصیت های دوست داشتنی خود، مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده است. از جمله نکات مثبت این انیمیشن می توان به موارد زیر اشاره کرد: - داستان انیمیشن آنشرلی، همانند داستان رمان، داستانی جذاب و پرکشش است که مخاطبان را از ابتدا تا انتها درگیر خود می کند. - شخصیت های انیمیشن آنشرلی، از جمله آن شرلی، مریلا، ماتیو و دیانا، شخصیت هایی دوست داشتنی هستند که مخاطبان با آنها ارتباط برقرار می کنند. - انیمیشن آنشرلی، پیام های مثبتی مانند اهمیت خانواده، دوستی و امید را به مخاطبان خود منتقل می کند. دیالوگ های شخصیت آنشرلی دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بیانگر شخصیت او هستند. او دختری کنجکاو و ماجراجو است که همیشه به دنبال یادگیری چیزهای جدید است. این ویژگی در دیالوگ های او به وضوح دیده می شود. برای مثال، در یکی از دیالوگ ها، آنشرلی از معلم خود می پرسد: "حتی اگر دنیا بد باشد، همیشه چیزهای خوب هم وجود دارد." " تصور اینکه شما یک ملکه هستید واقعا عالی است. شما بدون هیچ گونه ناراحتی از آن لذت می برید و هر زمان که بخواهید می توانید از ملکه بودن دست بردارید، کاری که در زندگی واقعی نمی توانید انجام دهید." "این یک چیز خوب در مورد این جهان است ... همیشه بهارهای بیشتری وجود دارد." "وقتی فکر می‌کنم قرار است اتفاق خوبی بیفتد، به نظر می‌رسد که بر روی بال‌های انتظار پرواز می‌کنم. و سپس اولین چیزی که متوجه می شوم با یک ضربت به زمین می افتم. اما واقعاً ماریلا، قسمت پرواز تا زمانی که ادامه دارد با شکوه است... مثل اوج گرفتن در غروب خورشید است. من فکر می‌کنم که تقریباً تاوان ضربه را می‌پردازد." "خب، نمی توان یکدفعه عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت." "شاید... شاید... عشق به طور طبیعی از یک دوستی زیبا آشکار شد، مانند گل رز طلایی که از غلاف سبزش می لغزد."  "این یک ایده دوست داشتنی است، دایانا؛ زندگی کردن به گونه ای که نامت را زیبا کنی، حتی اگر در آغاز زیبا نبود... آن را در افکار مردم برای چیزی آنقدر دوست داشتنی و دلپذیر قرار می دهد که هرگز به تنهایی به آن فکر نمی کنند." "شاید، به هر حال، عاشقانه مانند یک شوالیه که سوار اسب می‌شود، با شکوه و هیاهوی وارد زندگی انسان نشده باشد. شاید مثل یک دوست قدیمی از راه‌های آرام به سمت آدم خزید..." "خب، همه ما اشتباه می کنیم، عزیزم، پس فقط آن را پشت سر بگذار. ما باید از اشتباهات خود پشیمان باشیم و از آنها درس بگیریم، اما هرگز آنها را با خود به آینده منتقل نکنیم." "من معتقدم که زیباترین و شیرین ترین روزها، روزهایی نیستند که در آن اتفاقات بسیار باشکوه یا شگفت انگیز یا هیجان انگیزی رخ دهد، بلکه فقط روزهایی هستند که لذت های کوچک ساده ای را به ارمغان می آورند و به آرامی یکدیگر را دنبال می کنند، مانند مرواریدهایی که از یک رشته می لغزند." "من از دوستی بسیار سپاسگزارم. زندگی را بسیار زیبا می کند." "این بدترین دوران بزرگ شدن است و من در حال درک آن هستم. چیزهایی که در دوران کودکی خیلی می‌خواستی، وقتی به آنها دست پیدا می‌کردی، به نظرت چندان شگفت‌انگیز به نظر نمی‌رسند." "آیا خوب نیست که فکر کنیم فردا روز جدیدی است که هنوز هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد." دیالوگ های ماندگار آنشرلی "این خیلی خوب است که در مورد غم ها بخوانید و تصور کنید که قهرمانانه از طریق آنها زندگی می کنید، اما وقتی واقعاً آنها را دارید، خیلی خوب نیست" "خیلی آسان است که شرور باشی بدون اینکه بدانی." "اما واقعاً ماریلا، نمی‌توان در چنین دنیای جالبی برای مدت طولانی غمگین ماند، می‌تواند؟" "زندگی ارزش زیستن را دارد تا زمانی که خنده در آن باشد." "تجربه من این بوده است که شما تقریباً همیشه می توانید از چیزهایی لذت ببرید، اگر تصمیم خود را محکم بگیرید که این کار را انجام دهید." "دنیای قدیمی عزیز تو بسیار دوست داشتنی هستی و من خوشحالم که در تو زنده هستم." "چرا مردم باید برای دعا زانو بزنند؟ اگر واقعاً می خواستم دعا کنم به شما می گویم که چه کار می کردم. من به تنهایی یا در جنگل های عمیق و عمیق به یک میدان بزرگ بزرگ می رفتم و به آسمان - بالا - بالا - بالا - به آن آسمان آبی دوست داشتنی نگاه می کردم که انگار پایانی برای آن وجود ندارد. آبی بودن و سپس من فقط یک دعا را احساس می کنم." "این یکی از مزایای سیزده سالگی است که شما خیلی بیشتر از زمانی که فقط دوازده ساله بودید می دانید" "تا زمانی که نمردی هرگز از غافلگیر شدن در امان نیستی" "کیک‌ ها یک عادت وحشتناک دارند که وقتی می‌ خواهید خوب باشند بد می‌ شوند" "آنه تمام عاشقانه هایت را رها نکن اندکی از آن چیز خوبی است البته نه زیاد اما کمی از آن را حفظ کن" دیالوگ های زیبای آنشرلی سخن پایانی درباره دیالوگ های آنشرلی دیالوگ های آنشرلی، بخشی از جذابیت این شخصیت دوست داشتنی هستند. این دیالوگ ها، شخصیت، امید، خوش بینی و عشق به طبیعت آنشرلی را به خوبی بیان می کنند. گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش