فرشاد در حال صحبت کردن با موبایلش روی تخت لم میدهد.
فرشاد: شما رو جون هر کی دوست دارین یه هفته وقت بدین. به موتون قسم اجارههای قبلی رو هم میدم... ینی کلا تاسین؟! خب شما رو جون بچهتون یه هفته وقت بدین... عجب! خوش به حالتون که ازدواج نکردین. ببخشین شما مادر که دیگه دارین؟ نه، نه بابا منظور بدی نداشتم. میخوام به جان مادرتون قَسَمِتون بدم وقت بدین... تا یه ساعت دیگه با مامور میاین؟! مرسی از مهلتی که دادین!
فرشاد در حال گفتن عبارت «قزمیت کچل» موبایلش را به سمت تلویزیون پرت کرده و تلویزیون روشن میشود.
مجری: بعد این باخت غیورانه تیم ملی کشورمون در برابر یکی از قدرتهای جنوب شرق آفریقا اگه گفتین چی میچسبه؟
مهمان: سرود سالار عقیلی
مجری: اونو که فقط از بعد باخت تا حالا ده دفعه گذاشتیم. دوست دارم همین جوری که در حال شادی کردنین، همراهتون رو بردارین و بزنین ستاره یک، ستاره شونزده مربع. ما به مناسبت شونزده تا گلی که تو این تورنمنت دریافت کردیم امشب شونزده میلیون ریال به یه هوادار خوششانس هدیه میدیم!
فرشاد در حالی که دارد به سمت موبایلش میخزد تا کد دستوری را بگیرد شست پایش روی کنترل رفته و کانال عوض میشود.
دایی هوشنگ که مجری برنامه کودک است با حرکات منحصر به فردش وارد استودیو و جمع بچهها میشود.
دایی هوشنگ: بچهها سلاااااااااام
بچهها: سلاااااااااام
دایی هوشنگ: حالتون خوبه؟
بچهها: بعله
دایی هوشنگ: با هم یه آواز بخونیم؟
بچهها: بعله
دایی هوشنگ در حالی که کاملا از حالت عادی خارج شده، با حرکات عجیب و صداهای عجیبتر ادامه میدهد: اگه میخواین شاد بشین/ مثل گلها وا بشین/ بیاین با هم بزنیم/ ستاره و مربع/ ستاره و مربع/ ستاره و مربع!
فرشاد که از حرکات دایی، وحشتزده شده کانال بعدی را میآورد.
مهمان (با صدای بلند): آقای دکتر کدوم اگزیستانسیالیستی تو پروپاگاندای جامعیت سیالش میتونه پستمدرنتر از رئالیسم جادویی عمل کنه؟ کدوم فرمالیستی میتونه اینقد اگزجره باشه که شوآف پلاتش سوررئال نشه؟ وااااای به حال اون مرتیکه فرمالیتهای که مانیفسته.
مجری: بنده هم با شما همعقیده هستم. بنابراین هم شما و هم بیننده فرهیخته بزنین ستاره چهار، ستاره هزار و چهارصد و چهار مربع تا از این طریق بیش از پیش به فرهنگمون ببالیم.
فرشاد این کد دستوری را هم میگیرد. سپس شست پایش را به دکمه تلویزیون میرساند و کانال دیگری را میآورد.
در این کانال، مستند حیات وحش در حال پخش است.
گوینده: بالاخره کفتارهای پیر به جسد یوزپلنگ ایرانی نزدیک میشوند. کفتارها هر کدام به سمت تکهای از یوزپلنگ میروند و گاهی بر سر تکهها توی سر و کله هم نیز میزنند. اما یوزپلنگ ایرانی ناگهان بلند شده و در یک چشم به هم زدن کفتارها را پاره میکند.
ناگهان از فضای مستند حیات وحش وارد فضای استودیوی برنامه «ببین و بگو» میشویم.
مجری: ماشالا به یوز ایرانی. آقا اگه تونستین بگین توی این تصویر چندتا کفتار در رفتن و چندتا پاره شدن خیلی باحالین. سه تا گزینه داریم که تو هر کدوم عدد اول، مربوطه به کفتارهایی که در رفتن و عدد دوم هم تعداد کفتارهای پاره رو نشون میده... شمام اگه میخواین تو این مسابقه شرکت کنین همین الان ستاره پنج، ستاره هزار و سیصد و نود و هفت مربع رو بگیرین و اونجا گزینه درست رو که نمیتونم بگم گزینه اوله وارد کنین.
سپس مجری برنامه از شوخی خود شدیدا خندهاش میگیرد و نقش زمین میشود. اما تلاش میکند با حرکات دست و کله، بیننده را به تماشای نماهنگ یوزها دعوت کند.
فرشاد این کد دستوری را هم وارد میکند. بعد از چند دقیقه، دیگر تا جایی شماره کانالها را بالا برده که از وضعیت عوامل برنامه و مخصوصا از میزان لرزشهای فرشاد به نظر میرسد وارد بخش کانالهای «خاک تو سری» شده.
مجری (در حال جر دادن حنجره): آقا کشتین این مردمو. این ور ستاره کوفت مربع، اون ور ستاره درد مربع، اون یکی ور ستاره کوفت، ستاره درد مربع! هموطنای من شبیه ستاره مربع شدن. اما من به توی ایرونی عزیزم میگم اینجا دیگه راحت راحتی. اینجا نه با ستاره کار داریم، نه با مربع ولی جایزه داریما. فقط فعلا یه صد تومن ناقابل بریزین به حسابی که بهتون میگیم و تموم! حالام پارمیداجون یه درخواستی داره که اونم به چشم.
فرشاد که کاملا جوگیر شده سعی میکند در این قرعهکشی هم شرکت کند تا شانسش برای خروج از بیپولی مفرط بیشتر شود اما موجودی دیگری برایش نمانده. با این حال ناراحت نیست چون به قبلیها امید دارد. پس ترجیح میدهد با درخواستیِ «پارمیداجون» همراهی کند. زنگ خانه به صدا در میآید. فرشاد در حال گفتن عبارت «دارم میرم به تهرون، دارم میرم به تهرون» در را باز کرده و با صاحب خانه و مامور مواجه میشود.
مامور: چی؟
فرشاد: عرض کردم دارم میام به زندون دارم میام به زندون!
محسن گائینی
- 17
- 6