تا به حال کتابهای نویسندگان اروپای شرقی را مطالعه کردهاید؟! ناراحت نشوید، باور کنید میدانم که تمام مردم این مملکت اهل مطالعه و کتابخوان هستند و من (یعنی همین یک نفری که هستم!) بهتنهایی سرانه مطالعه کشور را پایین آوردهام و از بس کتاب نمیخوانم، باعث شدهام زحمات مطالعه هشتادمیلیون هم وطن به باد برود.
اگر به ژاپن هم بروم، همین بلا را سر سرانه مطالعه چشمبادامیها میآورم. کجا بودیم؟! بله! شما که قطعا تمام کتابهای لعنتی تمام نویسندههای لعنتی اروپای شرقی را خواندهاید، من نخوانده بودم که خواندم و بعد از آن بود که تصمیم گرفتم، کتاب نخوانم و در اینستاگرام تخممرغ و شیشه نوشابه توی سرم خُرد کنم و بهخاطر یک مشت «لایک» دست به هر کاری میزنم و برای درآمدزایی تبلیغ مرغ و کلاغ میکنم. تقصیر نویسندگان روس و اروپای شرقی است که از ادبیات زده شدم. نام کتاب را نگاه کنید: «خانه ماتریونا!» نام ماتریونا را تا بخواهید حفظ کنید، نام نویسنده که «الکساندر سولژنیتیسین» است به سراغتان میآید.
اصلا باهوش هم باشید و حافظه قویای داشته باشید و این نام را بهخاطر بسپارید، داستان را که شروع کنید، کارتان تمام است. داستان در مورد خانهای است متعلق به کسی بهنام ماتریونا که با همسرش «ایوان نیکولا تروسوف» و برادرش «آندره ایلیچ رادتسکی» در شهری بهنام «یکاترینبورگ» و در محلهای بهنام «یاکوف اسمولارک» زندگی میکنند. تا صفحه پنجاه نام همینها را یاد بگیرید هنر کردهاید که ناگهان سروکله یک خانواده جدید بهنام «ایوان بالوکوویچ چریشف» که در داستان نسبتی با «ولادیمیر ناباکوف خروشچف» خدمتکار «ایوان نیکولا تروسوف» دارد، پیدا میشود.
در بخشی از کتاب با توجه به تغییرات احتمالی میخوانیم: «هوا در یکاترینبورگ و خصوصا محله یاکوف اسمورالک بهقدری سرد بود که آندره ایلیچ رادتسکی به ایوان بالکوویچ چریشف گفت بیا آبمعدنی بخوریم تا از سرما یخ نزنیم. آنها به مغازه ژوزف میهایلوویچ بالکوفسکی که در خیابان سینیشا استویکوویچ بود رفتند و مقداری آبمعدنی گرفتند.» شما جای من بودید، بقیهاش را میخواندید؟! بعید میدانم!
- 17
- 6