سریالهای ماه رمضان هنوز مخاطب دارد، یعنی صداوسیما هر کاری لازم بوده انجام داده تا برخی تلویزیونهایشان را از در بیاورند و از پنجره به بیرون پرتاب کنند اما بخشی از مردم هم ولکن این جریان نیستند. بسیاری از شبکههای رسانه ملی واقعا توی رودربایستی با ما کارشان را ادامه میدهند، اگر نه شبکه «دو» بهجز اینکه شبکه «یک» را به «سه» وصل کند، چه کارکرد دیگری دارد؟ اخیرا در تلویزیون سریالی بهنام «برادرجان» پخش میشود که ادبیاتی غریب و عجیب دارد، یعنی بنده هرچقدر دیالوگهای این سریال را میبینم، هیچگروه و طبقه اجتماعی به ذهنم نمیآید اما تاثیر خودش را میگذارد. مثلا چتی که دیروز با پدرم داشتم را عینا برای شما همین جا مینویسم تا متوجه جریان شوید؛
من: سلام بابا خوبی؟! من دارم میام خونه، چیزی لازم ندارید؟!
پدر: عکس یک شمع روشن که با فونت نستعلیق بالای آن نوشته: «بیایید قدر یکدیگر بدانیم!» را میفرستد.
من: باباجان؟! چیزی لازم ندارید؟!
پدر: سلام! باس وقتی میای خونه از زیر گذر همونجا که یه زمونی اکبر مشتی بود، نیمکیلو خیار بخری.
من: ما همچین گذری نداریم نزدیک خونه!
پدر: دِهِکی! راست میگفت آقام خدابیامرز که اگه جوونو رها کنی، میگنده!
من: چی؟!
پدر: ببین پسر! باس بدونی خیار اگه بد باشه زود میگنده، عینهو آدمیزاد که میگنده! من میگندم، تو میگندی، او میگندد، ما میگندیم، شما میگندید؛ آنها میگندند!
من: چی میگی؟! حالت خوبه؟!
پدر: لعنت به هر چی حال خوبه مرد! حال خوب که واسه نالوطیاست، حال مرد باس بد باشه.
من: باشه! گوجه هم بخرم؟
پدر: ای بابا! چه اسب چموشی شدی تو پسر؟! اینجا فقط منم که سوال میکنم، تویی که جواب میدی، اونه که جواب میده، آنهان که جواب میدن!
من: باشه، پس من خیار میخرم میام خونه!
پدر: ناز چشات پسر! فقط به پا میای، حواست به پشت سرت باشه، به سایههای محیط اطرافت باشه، نامروتا همیشه تو سایه قایم میشن و یهو تو تاریکی تیزی رو فرو میکنن توی جیگر آدم!
من: بسه دیگه! خداحافظ.
پدر: حقنگهدارت جوون!
- 18
- 1