صبح از خواب بیدار میشویم و مشغول بدو بدو برای یک لقمه نان هستیم! ظهر هوا گرم است و بیحوصله نشستهایم که باخبر میشویم همسر شهردار سابق تهران به ضرب گلوله کشته شده است. شوکه میشویم! حق هم داریم که شوکه شویم. ما نهایتا در فیلمهای جکیچان... نه! جکیچان که نه! آرنولد و فرانکی تفنگ دیده باشیم.
چندساعت بعد خبر آمد که آقای نجفی خودش را معرفی کرده است، بلافاصله صداوسیما وارد کار شد و ویدئوهایی از آقای نجفی منتشر کرد که در آن خبرنگار نقش خیلی فعالی داشت! باور این حجم از اتفاق برای ما بهصورتی بود که مادربورد بنده سوخت.از اصل جریان میگذریم و سراغ اتفاقهای حاشیهای میرویم. بلافاصله پس از اعلام این خبر نصف خبرگزاریهای کشور اعلام کردند که خانم میترا استاد قرار بوده با آنها مصاحبه کند. خوشبختانه به هدفشان هم رسیدند و لایک و فالوئر جمع کردند. یکسری بلافاصله شروع به تحلیل این جریان کردند. باور کنید شخصا فکر نمیکردم بعد از «کارشناس مسائل بینا اقتصادی و فرهنگی گوآتمالا» ما کارشناس هفتتیرکشی هم در کشور داشته باشیم که این موضوع هم حل شد و همه یکجا کارشناس کلت و هفتتیر شده بودند حتی خفنتر از کلینت ایستوود!
گروه دیگر کسانی هستند که با این اتفاق در فضای مجازی شوخی میکنند! چرا نقدشان میکنید؟! اینها همانهایی هستند که مرگ را برای همسایه خوب میدانند و با سیل و زلزله و آتشسوزی هم شوخی میکنند، قتل که جای خود دارد. گروه دیگر رسانههای سمت و سودار بودند که با تیترهایی مثل «شلیک به اصلاحات» به استقبال این خبر رفتند و فقط گل و شیرینی پخش نکردند.
این گروه ظاهرا در یک جهان دیگر زندگی میکنند. مگر حواشی که مثلا برای سارکوزی اتفاق افتاد، شلیک به حزب جمهوریخواه فرانسه حساب شد؟! البته این گروه احتمالا سارکوزی را نمیشناسند و فرانسه هم از نظرشان یک شهر است که آدمهایش بیادب هستند. تنها وجه اشتراک این جریان با فرانسه در داستان ویکتور هوگو بهنام بینوایان است که ما اینجا برعکسش را داشتیم. در بینوایان، ژان والژان بهخاطر سرقت یک قرص نان دستگیر شد و در نهایت شهردار شد، اینجا شهردار بهخاطر اتهام به قتل بازداشت شده است (مینویسم اتهام چون کارشناس نیستم و هنوز حکمی برای آقای نجفی صادر نشده است.)
- 9
- 5