من مبتلا به بیماری Hyperthymesia هستم. در فارسی بهش میگویند «بیش یادآوری». در واقع من هیچ وقت نمیتوانم چیزی را فراموش كنم. دكترها میگویند بخشهای مربوط به حافظه در مغزم بزرگتر از حد نرمال هستند، برای همین از اولین ماههای زندگیام تا به الان، همه چیز را با جزيیات كامل به خاطر دارم.
شاید با خودتان بگویید چون نمیتوانی فراموش كنی حتما باید ببخشی و بعدش هم هارهار بخندید اما اوضاع بدتر از این حرفاست.
تا به حال دو بار نامزدیام به هم خورده. بار اول به این دلیل كه نامزدم مدام زیر حرفهایش میزد. اوایل وقتی بهش میگفتم: «خودت گفتی، پنجشنبه سه هفته پیش ساعت ده و بیست دقیقه شب، همون موقع كه تیشرت قرمزه تنت بود و داشتی بازی والنسیا و لوانته رو میدیدی» فكر میكرد دارم سركارش میگذارم اما كمكم وحشت كرد، گفت من از زنی كه لاك نمیزند هم ترسناكترم و رفت. من را هم در تمام شبكههای اجتماعی بلاك كرد. البته حواسش نبود كه من آیدی تمام اكانتهای فیكش را به انضمام آن پسوردهای مسخره به خاطر دارم.
بار دوم كه هم دلیلش كسی نبود جز عمهاش. میگفت ۵۹ سالش است و من ازش پرسیدم «شما چهجوری ممكنه ۵۹ سالتون باشه وقتی اون روز خونه عمواینا گفتین دلیل یه سری از مشكلات روحیتون، اضطراب مادرتون واسه بارداری تو دوران كودتاست؟ الان باید ۶۱ سالتون باشه قاعدتا». او هم زیرپای نامزدم و خانوادهاش نشست كه این دختر نه تنها مغزش معیوب و پر از اطلاعات چرت و پرت است، بلكه خیلی هم بیشعور است و نمیداند نباید یكسری چیزها را توی جمع بگوید.
من زندگی سختی دارم؛ روابطم پایدار نمیماند،كسی با من درد دل نمیكند چون میداند حرفایش هرگز از ذهنم پاك نمیشود، همواره تلاشهای نزدیكانم برای سورپرایز كردن من با شكست مواجه میشود؛ شبها نمیتوانم بخوابم چون مدام دارم به اشتباهاتم و گندهای ریز و درشتی كه از كودكی در زندگیام زدهام فكر میكنم.
با این حال از زمانی كه نوشتن را شروع كردهام حالم كمی بهتر شده. شبهایی كه خوابم نمیبرد به نوشتن میگذرد و همهچیز خیلی بهتر از قبل است. از ۷۳۶۸۰ كلمهای كه تا به حال نوشتهام هم راضی هستم خدا را شكر. ۱۵۳ تا از شما هم هستید كه همیشه لایك میكنید و كامنت میگذارید و به من انرژی مثبت میدهید. انشاا... آن ۶۷۲ نفری كه لایك میكنند و كامنت نمیگذارند هم از این به بعد مشاركت بیشتری داشته باشند.
آرزو درزی
- 20
- 1