«روزي روزگاري شاهزاده کوچکي در سيارهاي که تنها کمي از خودش بزرگتر بود زندگي ميکرد، او به يک دوست احتياج داشت.» اين جملهاي بود که اگزوپري دوست داشت داستان شازده کوچولو را با آن شروع کند. به اعتقاد او، اين جمله براي کساني که زندگي را درک ميکنند، از هر جمله ديگري به واقعيت نزديکتر بود اما او نتوانست قصهاش را اينطور شروع کند زيرا بزرگسالان هرگز آن را درک نميکردند
براي آنها واقعيبودن شازده کوچولو بايد با شماره و عدد ثابت ميشد؛ چيزي مثل اينکه او از سياره شماره «ب»۶۱۲ آمده و سؤالهاي زيادي از آدمها دارد. تنها در اين حالت بود که احساس ميشد شخصي واقعي وجود دارد. سن؟ قد؟ وزن؟ صداي او شبيه چيست؟ بازي مورد علاقه او چه چيزهايي است؟ آيا هيچگاه کلکسيون پروانه داشته است يا خير؟ تمام اينها از نظر آنتوان دوسنت اگزوپري ملاحظات بيربط و بدون اهميتي بود که دانستن يا ندانستن آنها هرگز چيز خاصي از هدف داستان را مشخص نميکرد.
آنطور که سايت بيوگرافي در توضيح ويژگي شازده کوچولو مينويسد، دوگانگي در اين اثر کلاسيک به خوبي نمايان است. مخاطبان اين قصه از يک سو کودکان هستند؛ مثل راوي جوان قصه که با الهام از يک متن جانورشناسي مار بوايي که يک فيل را بلعيده به تصوير ميکشاند يا شازده کوچولويي که دوست دارد تصوير يک گوسفند را به سياره خود ببرد؛ گوسفندي که او ترجيح ميدهد به جاي گل سرخ، درخت بائوباب بخورد.
يک طرف ديگر اما بزرگسالاني ايستادهاند که فکر ميکنند تصوير مار بوايي که فيل را بلعيده شبيه کلاه کهنهاي است که به خوبي نقاشي نشده و اينجاست که راوي جوان داستان ناچار ميشود يک کار واقعي دست و پا کند؛ بهاينترتيب اهميت شمارش هر ستاره، دنبالهروي از اصول رايج، اطاعت از دستورات و روشنکردن چراغ گازسوز در زمان مناسب در شبانهروز را به شازده کوچولو توصيه ميکند. در دنياي سنت اگزوپري، بزرگسالان افراد پوچي به نظر ميرسند زيرا همواره بدون داشتن هيچ هدفي، فقط عجله دارند و بدون فکر، دنبالهروي لجبازيها و يکدندگيهاي خود هستند، حتي اگر دليلي هم براي اين دنبالهرويهاي بيمورد نداشته باشند.
داستان شازده کوچولو در سالهاي اولي که چاپ شده بود، از نظر منتقدان داستاني مبهم و نامشخص بود اما بهتدريج آنقدر محبوبيت يافت که تاکنون به بيش از ۲۵۰ زبان زنده دنيا ترجمه شده است. اين کتاب حالا سالانه بهطور متوسط بيش از يک ميليون نسخه فروش دارد و محبوبترين کتاب قرن بيستم ميلادي انتخاب شده است اما بعد از گذشت ۷۴ سال از انتشار کتاب شازده کوچولو، در سالروز تولد آنتوان دوسنت اگزوپري، يکبار ديگر اين سؤال مطرح ميشود:
شازده کوچولو درباره چه چيزهايي ميخواهد حرف بزند و راز محبوبيتش چيست؟
آدام گوپنيک در نيويورکر مينويسد: «پسرک به خلبان ميگويد که از سياره دوردستي ميآيد و آنقدر آنجا زندگي کرده که يک روز تصميم ميگيرد براي اکتشاف سيارات ديگر خانه را ترک کند. او از گل سرخ محبوبش ميگويد، از روباهي که او را روي زمين ملاقات کرد. دستآخر هم تصميم ميگيرد به خانهاش برگردد. در پس تمام اينها، حقيقت اين داستان اما روايت فانتزي و عاشقانه يک جنگ است که فرانسه در آن شکست خورده و به اشغال نازيها درآمده است. به عبارتي، در سالهاي اشغال پاريس توسط نازيها همراه ديگر اشعار حماسي جنگ که در صدر آنها کارهاي سلينجر قرار داشت، شازده کوچولو هم به نوعي جنگنامه از زبان يک کودک خيالي سياره دور به حساب ميآيد.
در تمام سفرهاي شازده کوچولو، دنيايي روايت ميشود که آدمهايش در روزمرگي خود غرق شدهاند و درگير مشاغل خویش هستند، آنقدر که نميتوانند هيچ تصويري از سياره کوچکي که در آن گل سرخي زندگي ميکند، داشته باشند. به عبارتي، راز پيروزي اين داستان را بايد در جنس انتزاعياش جستوجو کرد؛ جايي که واقعيتهاي زندگي مثل جنگ و فقر را با مضموني خيالي ترکيب ميکند و حاصل آن تعهد و دوستداشتن گل سرخي است که ميتواند تحمل اين مشکلات را آسانتر کند.»
صدف فاطمي
- 10
- 5