سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
۰۸:۳۷ - ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۱۰۰۶۴۶
سایر حوزه های اجتماعی

مادری که شش سال چشم انتظار دختر ربوده شده‌اش بود

یگانه,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه

سال ها با خاطرات دختر گم شده اش زندگی کرد. خودش را از هر شادمانی محروم کرده بود و روز و شب به  «یگانه »اش فکر می کرد که توسطیک باند کودک ربایی دزدیده شده بود تا اینکه فضای مجازی، همان

دنیای غیرواقعی که بازار انتقادهای ریز و درشتش حسابی داغ است، بعد از ۶ سال به بی‌تابی‌های این مادر جنوبپایان داد. « ایران محمدی» که از پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۰، حسرت به دل مانده بود تا یکبار دیگر دختر شیرین زبانش را در آغوش بگیرد، شانزدهم آذر ماه امسال، پاسخ شکیبایی و امیدواری اش را گرفت. گفت و گوی «ایران» زندگی با این بانوی معلم جنوبی که درس امید و استقامت را به خوبی مشق کرد خالی از لطف نیست.

 

 

۶ سال پیش تمام خرمشهر پر شده بود از خبر دزدیده شدن دختری دو سال و هفت ماهه. در تمام این مدت مردم خرمشهر غصه دختربچه شهرشان را می‌خوردند که انگار آب شده، رفته بود توی زمین. ایران محمدی [مادر یگانه] از جزئیات این ماجرا چنین می‌گوید: «پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۰ بود که یگانه را گم کردم. آن موقع دو سال و هفت ماه داشت. شب قبل از آن روز کذایی، یگانه تب وحشتناکی داشت و تا صبح گریه کرد.

 

۲۴ سال است که معلم هستم، صبح که می‌خواستم به مدرسه بروم یگانه را حاضر کردم تا قبل از اینکه مبینا (دختر بزرگترم که هفت سال داشت) را به مدرسه‌اش برسانم، طبق روال هر روز سر راه یگانه را خانه مادرم بگذارم. می‌دانستم که مادرم خوب می‌داند چطور حالش را رو‌به‌راه کند. همین طور هم شد، ظهر که به همراه مبینا به خانه مادرم آمدیم حال یگانه بهتر شده بود. ناهار را که خوردیم حوالی ساعت ۲ به مادرم گفتم زودتر برویم تا به درس و مشق مبینا برسم و یگانه هم کمی استراحت کند. از خانه ما تا خانه مادرم فاصله زیادی نیست، به همین خاطر من که کیف مبینا و وسایل یگانه در دستم بود جلوتر از یگانه و مبینا وارد کوچه شدم و آنها پشت سر من می‌آمدند. شاید به دقیقه هم نرسید که از آنها غافل شده بودم، با صدای فریاد مبینا که می‌گفت «مامان یگانه را بردند» هراسان برگشتم. یگانه و مبینا که دست هم را گرفته بودند دیرتر از من وارد کوچه شدند، اما ناگهان با صدای یک زن متوقف شدند. زن، سرنشین خودرویی نقره‌ای رنگ بود که به غیر از او دو کودک، یک زن و یک مرد دیگر هم داخل خودرو نشسته بودند.

 

آن زن هم موفق نشد مبینا را فریب بدهد تا عروسک را از او بگیرد، از خودرو پیاده شد و در کمترین زمان ممکن دست یگانه را از دست مبینا جدا کرد و به سرعت داخل خودرو نشست و در کسری از ثانیه از آنجا دور شدند. مبینا فریاد زد و من را خبر کرد، اما کار از کار گذشته و از آن خودرو، اثری نمانده بود بجز گرد و غباری که به دلیل سرعتش به هوا بلند شده بود. همان زنی که از خودرو پیاده شده بود تا یگانه و مبینا را با عروسک گول بزند، کار خودش را کرد و یگانه‌ام را دزدیده بود. آن همه پیگیری، تماس با پلیس، رفتن به کلانتری و هر جایی که به عقل‌مان می‌رسید فایده‌ای نداشت. دزفول، بهبهان، باغ ملک و همه شهر‌های جنوب که هیچ، همه ایران را زیر پا گذاشتیم اما آن سارق‌های کودک که در همان روز از خرمشهر خارج و به اهواز رفته بودند، بعد از ۵ ماه یگانه را به یک خانواده تهرانی فروخته بودند و به این ترتیب بی خبری از یگانه تا ۶ سال بعد از آن روز ادامه پیدا کرد، ولی ما که دست‌بردار نبودیم، حتی برای پیدا کردن یگانه تا کشور مالزی هم رفتیم.

 

 طلوع خورشید امید

«بارها و بارها عکس یگانه رادر روزنامه‌های مختلف چاپ کردیم و به هر مرکزی که فکر می‌کردیم تأثیرگذار باشد اطلاع دادیم، برادرم در این ۶سال زحمت زیادی کشید و هر بار که کسی تماس می‌گرفت یا نشانه‌ای از یگانه می‌داد، به سرعت خودش را به آنجا می‌رساند، اما در همه این سال‌ها دست خالی برمی‌گشت، با این حال حتی برای لحظه‌ای امیدم، ناامید نشده بود و هر بار که قرآن باز می‌کردم و معنای صفحه باز شده را می‌خواندم، به شکیبایی دعوت می‌شدم و با امیدواری بیشتری به انتظار روز پیدا شدن یگانه می‌نشستم.»

 

ایران محمدی ادامه داد: وقتی یگانه ربوده شد، تب و تاب فضای مجازی مانند این روزها نبود، به همین خاطر اعتماد به رسانه‌ها و جراید بهترین راهکار برای پیدا شدن یگانه بود. البته این را هم بگویم در طول این سال‌ها بارها و بارها مورد درشتگویی افرادی به غیر از خانواده خودم و همسرم قرار گرفته بودم که من را به خاطر سهل‌انگاری شماتت می‌کردند، اما خدا می‌داند که حتی وقتی یگانه ربوده شد هم باورم نمی‌شد در محله ما و اصلاً در شهر ما کسانی باشند که در کمین کودکان باشند،

 

ولی بعد از این تجربه تلخ هر بار که در کلاس درس فرصت پیدا می‌کردم، به دانش‌آموزانم سفارش می‌کردم از پدر و مادرشان فاصله نگیرند و مراقب افراد سودجو باشند، به پدرها و مادرها هم که مدام می‌گفتم ششدانگ حواس‌شان به فرزندشان باشد زیرا تاب آوردن این مصیبت، طاقتی فراوان می‌خواهد و من حتی حاضر نیستم دشمنم هم این مصیبت را تجربه کند. روزها و سال‌ها برایم قدر هزاران ماه و سال گذشت تا اینکه همین چند ماه پیش وقتی اتفاق‌هایی پی در پی و تلخ برای کودکان معصوم سرزمین‌مان افتاد، غوغای فضای مجازی توجه من و خانواده‌ام را به خودش جلب کرد.

 

مادر یگانه که بی‌خبری ۶ ساله هم، شعله امید را در وجودش خاموش نکرده بود با بیان این موضوع گفت: به این فکر افتادم که عکس دخترم را در فضای مجازی منتشر کنم. با اینکه خیلی‌ها می‌گفتند مادر گردن شکسته تازه بعد از ۶ سال به فکر پیدا کردن دخترش افتاده، اما من هنوز هم به حکمت و خواست خداوند امیدوار بودم، تصمیم گرفتم عکس یگانه را در اینستاگرام منتشر کنم. آخرین عکس مربوط به وقتی بود که یگانه دو سال و هفت ماه داشت و درطول این سال‌ها به طور قطع چهره‌اش تغییر زیادی کرده بود، اما قلبم به طلوع خورشید امید گواهی می‌داد.

 

مسئول یک گروه اینستاگرامی که در حوزه حمایت از خانواده‌هایی که فرزندانشان مفقود شده بود فعالیت می‌کرد، با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد عکس یگانه را در گروه‌های مختلف منتشر کند، من هم که از هر فعالیت این چنینی استقبال می‌کردم، با کمال میل پذیرفتم. از شهریورماه ۱۳۹۶ که عکس را در فضای مجازی منتشر کردم تا شانزدهم آذرماه خبری از تماس یا پیامی نشد، تا اینکه یک شب مردی تماس گرفت و از دختربچه‌ای نشانی داد که در خانه آنها زندگی می‌کرد. ابتدا باورمان نشد و گمان کردیم این هم مانند همه خوش‌باوری‌های قبلی‌مان است، اما وقتی عکس‌های یگانه بین خانواده ما و آنها رد و بدل شد، پر تب و تاب‌ترین لحظات عمرم رقم خورد.

 

سال‌های سختی که من را با وجود ۴۵ سال سن، پیر کرده بود، برایم مرور شد. خنده، گریه، حرف‌ها و همه حرکات یگانه مثل سکانس‌های یک فیلم از جلوی چشمم رد می‌شد، یاد شب‌هایی افتادم که برای یگانه لالایی می‌خواندم و با حسرت آغوش خالی‌ام از او، شب را به صبح می‌رساندم. یاد امامزاده‌ها، مساجد و هر جایی که جمعیتی در آن حضور داشت و عکس یگانه را پخش می‌کردیم بلکه کسی نشانه‌ای از او داشته باشد، اتاقش که در تمام این سال‌ها دست نخورده باقی مانده بود و همه لحظه‌هایی که بر من و خانواده‌ام گذشت، آن شب خواب را از چشم‌هایم گرفته بود و سخت‌ترین انتظار را با گوشت و پوستم تجربه کردم.

 

 خدا صدای مبینا را شنید

با پیدا شدن یگانه آن هم بعد از ۶ سال بار دیگر خرمشهر پرشد از هیاهو، اما این بار هیاهوی شادمانی بود که در کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهر پیچید. در خانه خانواده یونسی جشنی به پا شده بود که میهمان‌های آن جشن تمام مردم شهر بودند این طور که ایران محمدی می‌گوید همشهری‌هایش هر کدام با هدیه‌ای که در دست داشتند خودشان را در این شادمانی سهیم می‌دانستند. درست مانند همان شب حادثه که خانه آنها پر و خالی می‌شد از مردمانی که برای اولین بار می‌دیدند، اما هر کدام خود را موظف به همدردی می‌دانستند.

 

محمدی که شیرین زبانی این روزهای یگانه را مختص دختربچه‌های تهرانی می‌داند، ادامه داد: هرچه مبینا آرام است، یگانه شیرین زبان و پر جنب و جوش است. هرچه باشد او تمام این سال‌ها را در بی خبری از اتفاقی که برایش افتاده گذراند و در شهری مثل تهران بزرگ شد، اما مبینا در تمام این سال‌ها به خاطر عذاب وجدانی که از همان روز به بعد داشت، به دختری گوشه‌گیر تبدیل شده بود که پا به پای من برای یگانه گریه می‌کرد و به خاطر اینکه نتوانسته بود آن روز یگانه را از چنگ آن زن دربیاورد، خودش را نمی‌بخشید، اما به لطف خداوند خوشبختانه همه آن غصه‌ها پایان گرفت. حالا که ۴۷روز از برگشتن یگانه به جمع خانواده واقعی‌اش می‌گذرد، مبینا روحیه‌اش را به دست آورده است برای همین می‌گوید: «روزهایی که یگانه نبود گریه می‌کردم که خواهر و برادرهای همه هستن به غیر از من، برای همین مامانم ‌می‌گفت خدا صدای تو رو بهتر می‌شنوه، هر شب دعا کن و از خدا بخواه که یگانه زنده باشه و برگرده خونه. منم هر شب دعا می‌کردم تا اینکه زنگ زدن و گفتن یگانه زنده هست، هزار تا صلوات نذر کردم تا آخرین باری باشه که خبر پیدا شدن یگانه رو می‌شنویم و این بار واقعاً برگرده، همین طور هم شد خدا بالاخره صدای منو شنید و وقتی یگانه برگشت، من همه هزار تا صلواتی که نذر کرده بودم، فرستادم.»

 

 هدیه زندگی

یگانه هم که دیگر به خانواده جدیدش عادت کرده، مادرش را که با او احساس غریبگی می‌کرد، مامان صدا می‌کند. با اینکه هنوز کارهای دادگاهی مربوط به ماجرای زندگی‌اش به پایان نرسیده، هر روز بعد از مدرسه، به کلاس‌های مختلف ورزشی و تفریحی می‌رود و به زندگی تازه‌اش خو گرفته است. ولی این ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. سوی دیگر این قصه پرماجرا، خانواده‌ای قرار دارند که در این ۵ سال و اندی، یگانه را در خانه خودشان بزرگ کرده و نام «رقیه» را برای او انتخاب کرده بودند.

 

به گفته ایران محمدی، این خانواده بعد از ۲۲ سال که صاحب فرزند نشده بودند، یگانه را در اهواز از یک زن و مرد خریدند که به آنها گفته بودند پدر و مادر این بچه معتاد هستند و صلاحیت نگهداری از او را ندارند. آنها در تمام این مدت از محبت و نگاه مهربان‌شان به یگانه دریغ نکرده بودند تا او که عضو جدید خانواده آنها بود احساس کمبود محبت نکند. این طور که می‌گویند، به دلیل حفظ مسائل امنیتی و پاره‌ای از مسائل حاضر به گفت‌وگو نیستند، اما به حق که نمی توان  از مهربانی و طبع بلندشان یادی نکرد. آنها که بعد از ۵ سال و نیم سرپرستی از دختری که فرزندشان شده بود، نسبت به حسرتی که خانواده یونسی تحمل می‌کردند بی تفاوت نبودند و به مادری که ۶ سال فراغ را به جان خریده بود، زندگی را هدیه کردند.

 

 

به این فکر افتادم که عکس دخترم را در فضای مجازی منتشر کنم. با اینکه خیلی‌ها می‌گفتند

مادر گردن شکسته تازه بعد از ۶ سال به فکر پیدا کردن دخترش افتاده، اما من هنوز هم به حکمت و خواست خداوند امیدوار بودم، تصمیم گرفتم عکس یگانه را در اینستاگرام منتشر کنم. آخرین عکس مربوط به وقتی بود که یگانه دو سال و هفت ماه داشت و درطول این سال‌ها به طور قطع چهره‌اش تغییر زیادی کرده بود، اما قلبم به طلوع خورشید امید گواهی می‌داد

 

 

 

 

 

iran-newspaper.com
  • 26
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی نصیریان بیوگرافی علی نصیریان؛ پیشکسوت صنعت بازیگری ایران

تاریخ تولد: ۱۵ بهمن ۱۳۱۳

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر، نویسنده و کارگردان

آغاز فعالیت: ۱۳۲۹ تاکنون

تحصیلات: دانش آموخته مدرسه تئاتر در رشته هنرپیشگی

ادامه
رودریگو هرناندز بیوگرافی «رودریگو هرناندز»؛ ستاره ای فراتر از یک فوتبالیست | هوش و تفکر رمز موفقیت رودری

تاریخ تولد: ۲۲ ژوئن ۱۹۹۶

محل تولد: مادرید، اسپانیا

حرفه: فوتبالیست 

پست: هافبک دفاعی

باشگاه: منچسترسیتی

قد: ۱ متر ۹۱ سانتی متر

ادامه
بیژن بنفشه خواه بیوگرافی بیژن بنفشه خواه بازیگر خوش سابقه سینمای ایران

تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۵۲

محل تولد: دروازه شمیران، تهران، ایران

حرفه: بازیگر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۳

تحصیلات: فارغ‌التحصیل رشته نمایش از دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد

ادامه
یان کوم بیوگرافی یان کوم؛ بنیانگذار برنامه واتس اپ

تاریخ تولد: ۲۴ فوریه ۱۹۷۶

محل تولد: اوکراین، کی یوف

ملیت: آمریکایی

حرفه: تاجر، برنامه نویس، کارآفرین

دلیل شهرت: راه اندازی واتساپ

ثروت: ۱۵/۱ میلیارد دلار

ادامه
جلال الدین مارشاریپوف بیوگرافی جلال الدین مارشاریپوف بازیکن قوی ازبکی

تاریخ تولد: ۱ سپتامر ۱۹۹۳

محل تولد: گرگانج، ازبکستان

حرفه: فوتبالیست

پست: وینگر

باشگاه کنونی: استقلال تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
بیوگرافی و اشعار عثمان بختیاری زندگینامه عثمان بختیاری شاعر سده پنجم و ششم

تاریخ تولد: بین سال های ۴۵۷ تا ۴۶۹ هجری قمری

ملیت: ایرانی

زمینه فعالیت: شاعر و حماسه سرا

آثار: شهریار نامه - هنرنامه یمینی

وفات: بین سال‌ های ۵۱۲ تا ۵۴۸

ادامه
ابو حتوف بن حارث انصاری زندگینامه ابوحتوف بن حارث انصاری از دشمنی با امام علی تا شهادت در کربلا

محل زندگی: کوفه

دوران زندگی: همزمان با دوران زندگی امام حسین (ع)

از یاران: امام حسین (ع)

شهادت: روز دهم محرم

ابو حتوف بن حارث انصاری در سپاه عمر سعدزندگینامه ابو حتوف بن حارث انصاری

ادامه
محمد نادری بیوگرافی محمد نادری بازیگر سینما و تلویزیون

تاریخ تولد: ۱۰ تیر ۱۳۵۷

محل تولد: اردبیل

حرفه: بازیگر، فیلمنامه نویس، صدا پیشه، مجری

تحصیلات: کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس

آغاز فعالیت: ۱۳۸۸ تاکنون

ادامه
محمد بن راشد آل مکتوم بیوگرافی محمد بن راشد آل مكتوم حاکم موفق دبی

تاریخ تولد: ۱۵ ژوئیه ۱۹۴۵

محل تولد: دبی

ملیت: امارات متحده عربی

لقب: والاحضرت شیخ محمد

حرفه: حاکم دبی

ادامه
ویژه سرپوش