جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۸:۴۶ - ۲۸ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۶۶۳۶
کتاب، شعر و ادب

فرید جواهرکلام:

این روزها ملانصرالدین می‌خوانم

فرید جواهرکلام,اخبار فرهنگی,خبرهای فرهنگی,کتاب و ادبیات

فرید جواهرکلام متولد ۱۳۰۴ است. او این روزها بیشتر وقت خود را به ترجمه صرف می‌کند. کتاب‌هایی همچون سفرهای مارکوپولو، ظهور و سقوط اتحاد شوروی، تاریخ مردمان عرب، تاریخ سیاسی هخامنشی، ایران پرتلاطم و ده‌ها کتاب دیگر حاصل تلاش‌های او است. او دارای تحصیلات عالی در زبان انگلیسی و روانشناسی است. فرید جواهرکلام بازنشسته آموزش‌وپرورش است، از این گذشته پدر او علی جواهرکلام از سخنوران نامی دوره پهلوی بود. از این‌رو با فرید جواهرکلام گفت‌وگویی کردیم درباره خودش و روزگارش و پدرش.

این روزا ناراحتید؟

خیر.

چیزی هست که شما را ناراحت کند؟

کمی پادرد دارم.

این روزا بیشتر به چه چیزی فکر می‌کنید؟

این‌که کسی را پیدا کنم حرف‌هایم را بشنود و ترتیب اثر هم بدهد.

از کسانی که رفتند یاد چه کسی می‌افتید؟

پدر، مادر و خانواده‌ام.

پدر شما چه شغلی داشت؟

او نویسنده بود.

مسئولیتی هم داشت؟

خیر. اما کارمند شرکت نفت بود و در رادیو و تلویزیون هم کار می‌کرد.

شاید همین باعث شد که نامش هنوز در یادها مانده است.

این روزها از میان کسانی که سنی از آنها گذشته هر کسی نامم را می‌شود به سرعت یاد پدرم می‌افتد. می‌گویند یک کسی بود به اسم جواهرکلام که در رادیو کار می‌کرد. تقریبا از هر ١٠ نفر پنج نفرشان پدرم را می‌شناسند. اما به‌ندرت کسی پیدا می‌شود خودم را بشناسد. من این همه کتاب نوشته و ترجمه کرده‌ام اما کسی من را نمی‌شناسد. بارها آمده‌ و گفته‌اند اگر کتابی یا نوشته‌ای از او دارم بدهم. من هم کتاب خاطرات او را که خودم نوشته و تدوین و منتشر کردم، تقدیم می‌کنم. حالا ممکن است این روزها حتی کسی هم از پدرم یادی نکند و در رسانه‌ها و... از او ننویسند. خب آدم قدیم بود و دیگر برای‌شان جذاب نیست شاید. اما هر روز می‌بینم که زنده است و همه احوالش را می‌گیرند.

چه زمانی درگذشت؟

دو‌سال پیش از انقلاب.

بیماری‌ای داشت که منجر به مرگش شد؟

خیر. بیماری خاصی نداشت اما بیماری‌های پیری مانند قند و فشارخون و... داشت. در اواخر عمرش رفت به اروپا برای معالجه. دکترها گفتند دوای دردش کشیدن تریاک است. اما او می‌گفت بمیرم بهتر از این است که تریاک بکشم. خیلی زود هم مرد. شاید حدود یک ماه بعد از بازگشت از اروپا.

چند سالش بود که درگذشت؟

٨٠ ساله بود.

پدرتان در رادیو از چه چیزی می‌گفت؟

از خاطرات خودش می‌گفت. از جاهایی که حضور داشت و کار کرده بود می‌گفت. از خاطرات دوران مترجمی‌اش می‌گفت. مدتی در وزارت امورخارجه مترجم روس‌ها بود. از روس‌ها با عنوان میزبانان مهمان‌کش یاد می‌کرد.

زبان روسی هم بلد بود؟

بله. بسیار مسلط بود. به زبان‌های انگلیسی و عربی هم مسلط بود.

ویژگی اصلی پدرتان چه بود؟

بسیار خوش‌بیان بود و حضور ذهن داشت.

روحانی هم بود؟

در زمان جوانی‌اش دو‌سال طلبه بود.

در قم یا تهران؟

در تهران. خاندان پدرم مذهبی بودند. برای نمونه شیخ‌محمدحسن نجفی که به خاتم الفقها شناخته می‌شد و کتاب جواهرالکلام فی شرح شرایع‌الاسلام را نوشته است و به همین دلیل به صاحب جواهر مشهور شد، جد پدرم بودند. دختر شیخ محمدحسن که به نام بی‌بی شناخته می‌شد در خانه پدر من زندگی می‌کرد و رئیس خانوار بود. اصلا همین بی‌بی بود که باعث شد پدر من از سلک روحانیت بیرون بیاید، چراکه دستور داد نام پدرم را در کالج آمریکایی البرز بنویسند.

پدرتان با دربار رابطه خوبی داشت؟

بله. با محمدرضاشاه رابطه خوبی داشت.

چرا؟

او از پدرم خوشش می‌آمد.

حرف‌هایی در مورد پدر شما گفته می‌شد در مورد روابط ویژه‌ای که با خارج داشت. این چقدر درست است؟

ما همیشه از کاه کوه می‌سازیم. پدرم دوستانی داشت. در همه جا. در انگلیس و اروپا. اما نمی‌شود به این دلیل او را متهم کرد. یادم هست بعد از انقلاب تیمسار فردوست در تلویزیون گفته بود که علی جواهرکلام فراماسون بود. دروغ محض است این اتهام. فراماسون‌ها افرادی ساکت و خاموشند. اما پدرم یک لحظه بی‌حرف نمی‌توانست بماند. اصلا نمی‌توانست جلوی زبانش را بگیرد. پدرم وقتی می‌مرد خانه نداشت.

مادرتان چه زمانی درگذشت؟

حدود ١٢‌سال پیش درگذشت. مادرم معلم بود.

چه شد که شما معلم شدید؟

من در سفارت هند مترجم بودم. مترجم مخصوص سفیر بودم. مرحوم گرجی به سفارت هند آمد و من را آن‌جا دید. او زمانی در دارالفنون معلم بود. این شد که به من پیشنهاد داد بروم به وزارت آموزش‌وپرورش و دبیر شدم. من لیسانسیه زبان انگلیسی بودم. در شروع انقلاب با ٢٥‌سال خدمت بازنشسته شده و به آمریکا رفتم. پسرم در آمریکا زندگی می‌کرد. دو‌سال آن‌جا بودم و سپس برگشتم ایران.

شما لیسانس زبان را از کجا گرفتید؟

از دانشگاه تهران.

چطور شد به ترجمه روی آوردید؟

ترجمه را دوست داشتم. خیلی جوان بودم که داستانی نوشتم به نام داستان من. در آن زمان صادق هدایت زیاد به خانه ما می‌آمد. همیشه هم می‌آمد برای تریاک کشیدن. برادرم با صادق هدایت دوست بود. داستان من را به او داد و خواند. صادق هدایت گفت خوب است اما خیلی باید زور بزند تا نویسنده شود. در آن زمان متوجه شدم که مردم زیاد به داستان‌هایی که نوشته می‌شود بها نمی‌دهند اما به ترجمه‌ها خیلی علاقه نشان می‌دهند. این بود که به ترجمه روی آوردم. پول خوبی هم می‌دادند. از زمانی که از آمریکا برگشتم دیگر زدم در کار ترجمه.

صادق هدایت معتاد به تریاک بود؟

بله. می‌کشید.

همیشه می‌کشید یا گاهی؟

هر وقت خانه ما می‌آمد می‌کشید. بعد از ناهار می‌کشید.

شما چه مدت با او آشنا بودید؟

چند‌ سال طول کشید آشنایی ما.

تا زمان خودکشی در پاریس با او آشنا بودید؟

بله. همان زمانی که که خودکشی کرد من و برادرم در پاریس بودیم.

او را در آن‌جا می‌دیدید؟

بله. مرتب او را می‌دیدیم. هفته‌ای دوبار.

کجا می‌دیدید؟

در کافه. او بیشتر در کافه‌ای به اسم دوپو به سر می‌برد.

صادق هدایت در آن‌جا چه می‌کرد؟

نمی‌دانم.

یعنی معلوم نبود؟

بله، نبود. کاری نداشت. او اساسا زندگی مرموزی داشت. اما ما دوستی خیلی خوبی داشتیم.

وقتی شنیدید خودکشی کرده است ابتدا با خودتان چه فکری کردید؟

خیلی متاثر شدیم. او از همه بدش می‌آمد. از همه مردم و فرهنگ مردم بدش می‌آمد. از این گذشته در اواخر با برادرم درباره پیری و فرهنگ پیری خیلی حرف می‌زد.

از پیر شدن واهمه داشت؟

بله. خیلی از پیری می‌ترسید. از تنهایی و بی‌کسی هم ناراحت بود.

در پاریس برای اعتیادش چه می‌کرد؟ در آن‌جا تریاک داشت؟

بله. داشت. خیلی راحت از ایران برایش می‌فرستاند.

صادق هدایت چطور آدمی بود؟

خیلی خوب بود. بار نخست که به خانه ما آمده بود، هنوز یادم هست. کسی آن‌جا بود به نام آقای قهرمانپور که رئیس دانشکده هنرهای زیبا بود. او رئیس برادر من و صادق هدایت هم محسوب می‌شد. صادق هدایت در دانشگاه مترجم بود. در همان جلسه نخست پدر من و صادق هدایت با هم دوست شدند. بعدها هر دو با هم در روزنامه‌ حزب توده مقاله می‌نوشتند علیه سرمایه‌داری. من هیچ متوجه نشدم چه رازی این‌جا نهفته بود که پدر من و صادق هدایت هر دو در روزنامه حزب توده مقاله می‌نوشتند. پدرم چپ شرکت نفتی بود، یعنی چپ الکی.

صادق هدایت کتاب‌هایی نوشته است. واکنش پدرتان نسبت به کتاب‌های صادق هدایت چه بود؟

صادق هدایت افسانه آفرینش را نوشته بود و پدرم آن را خواند. بعد به صادق گفت همه گناهان تو با نوشتن این کتاب پاک شده است. هدایت تعجب کرد. گفت من که بدوبیراه گفته‌ام چطور همه گناهان من بخشیده شده‌اند؟ پدرم به او گفت اگر یک گلبول قرمز خون تو را دربیاورند و بگذارند روی میز، بعد گلبول شروع کند به تو فحش بدهد، تو چه واکنشی نشان خواهی داد؟ صادق هدایت گفت می‌خندم. پدر من نیز پاسخ داد تو در این نظام کائنات از گلبول قرمز هم برای خدا کوچکتری.

پدرتان از کتاب صادق هدایت خوشش آمده بود؟

از علویه خانوم خوشش آمده بود.

از بوف کور چطور؟

چند صفحه خواند و بعد انداختنش کنار. اما بعدها و اکنون بوف‌کور تبدیل به مد شده است. خیلی‌ها آن را می‌خوانند اما متوجه نمی‌شوند.

در مورد کتاب‌های تاریخی ازجمله کارنامه اردشیر بابکان، پروین دختر ساسان و... پدر شما چه نظری داشت؟

خیلی می‌پسندید. می‌گفت هدایت واقعا ناسیونالیست است.

پدر شما هم ناسیونالیست بود؟

بله. بود. پدر من عاشق فردوسی بود. حسنین هیکل، سردبیر الاهرام به خانه ما آمده بود. پدرم به بهانه روضه شب‌های جمعه دوستانش را جمع می‌کرد که هیکل هم آمده بود. در آن‌جا بود که هیکل از تمدن و تاریخ مصر شروع به حرف زدن کرد. بعد پدرم برای این‌که هم پاسخی بدهد و هم این‌که حالش را گرفته باشد او را با واژه مولانا که عربی است، خطاب قرار داد و پرسید شما که چنین و چنان بودید چرا کل العجمعین عرب شدید؟ هیکل هم بلافاصله پاسخ داد برای این‌که کسی مانند فردوسی نداشتیم.

در مراسمی که برگزار می‌شد روضه‌خوانی هم می‌شد؟

بله. کسی می‌آمد و ذکر مصیبتی می‌کرد.

چه کسانی از میان مردم و روشنفکران آن دوره پیش پدر شما می‌آمد؟

خیلی‌ها می‌آمدند. محمدعلی جمالزاده، نوشین، کسروی و... می‌آمدند.

کسروی برای چه می‌آمد؟

با پدرم ارتباط داشت. از این گذشته کسی به نام نریمانوف آمده بود و می‌خواست درباره زبان فارسی مطالعه کند. پدرم کسروی را به او معرفی کرده بود. نریمانوف و کسروی سه جلسه در خانه ما درباره زبان فارسی با هم حرف زدند. کسروی اطلاعات بسیار وسیعی داشت. از نظر او یکی از علل حفظ زبان فارسی از زبان عربی، تاثیر و حضور زبان ارمنی بود. کسروی یک‌بار که آمده بود خانه ما پس از کشیدن تریاک بحث حافظ درگرفت. کسروی مخالف حافظ بود. می‌گفت سروده‌های حافظ بی‌ارزش است. پدرم مخالفت کرد و گفت من با شعر او کاری ندارم. اما فلسفه حافظ بسیار متعالی است. کسروی هم می‌گفت: هوده ندارد. یعنی فایده‌ای ندارد.

مشتی گلین خانم هم گویا در خانه شما بود؟

بله، در خانه ما زندگی می‌کرد.

او مشهدی بود؟

نه. تهرانی بود. نسبت دوری با پدرم داشت. اما منبع بی‌پایانی از قصه و شعر و ضرب‌المثل بود. به زبانی تهرونی هم حرف می‌زد. او و صادق هدایت خیلی سربه‌سر هم می‌گذاشتند. هدایت و مشتی گلین خانوم با هم می‌نشستند و تریاک می‌کشیدند. یک روز که صادق هدایت آمده بود برای تریاک‌کشی پیش مشتی گلین خانوم ننشست. مشتی گلین خانوم هم به او گفت آقا صادق از مرگ ما بیزاری. صادق هدایت هم گفت. نه. چه حرفی است. صادق هدایت متوجه متلک مشتی گلین خانوم نشده بود و وقتی هم متوجه شد به سرعت یادداشت کرد.

چطور شد که داستان‌های او را الول ساتن جمع و منتشر کرد؟

مشتی گلین خانم قصه می‌گفت و من آن را برای ساتن ترجمه می‌کردم. او هم جمع کرد و کتابی شد و با همان کتاب پروفسور شد. بعدها کسی آمد و آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد که اصلا هیچ شبیه داستان‌های مشهدی گلین خانم نیست. به هیچ‌وجه نیست. چیز هچل هفتی درآمده است.

مشهدی گلین خانم در خانه شما بود؟

نه همیشه. خانه‌اش در جنوب تهران بود. اما خیلی خانه ما می‌آمد.

خانه شما در آن زمان کجا بود؟

در زمانی که مشهدی گلین خانوم خانه ما می‌آمد خانه ما در میدان بهارستان کوچه نظامیه بود.

یادتان هست مدرسه ابتدایی کجا بودید؟

بله. مدرسه ادب می‌رفتم. نزدیک مسجد سپهسالار.

دیپلم را در کجا گرفتید؟

در دارالفنون.

شهریور ١٣٢٠ که متفقین به ایران حمله کرده بودند یادتان هست؟

بله. خیلی خوب یادم هست. نوجوانی بودم.

افکار عمومی مردم چگونه بود؟

بسیاری از این حمله متفقین و سقوط رضاشاه نگران بودند. این اتفاقات ناراحت‌شان می‌کرد. در آن زمان عده زیادی هم آلمانوفیل بودند. از هیتلر و رضاشاه حمایت می‌کردند. حتی مردم عادی بسیاری‌شان از این از هیتلر خوش‌شان می‌آمد. هیتلر در آن زمان تبدیل به یک نوع بت شده بود. ما در مدرسه درباره هیتلر حرف می‌زدیم. برای نمونه می‌گفتیم هیتلر گیاهخوار است و غذایش مغز گردو و عسل است یا این‌که آن‌قدر دلرحم است که در برچسگادن (کاخ هیتلر) مورچه‌ها را لگد نمی‌کند.

در مدرسه کسان دیگری بودند که از آلمانی‌ها انتقاد یا از انگلیسی‌ها طرفداری کنند؟

نه به هیچ‌وجه نبودند.

پدرتان در آن زمان چه موضعی داشت؟

او مخالف آلمان‌ها بود. پدرم می‌گفت درنهایت انگلیسی‌ها پیروز می‌شوند.

پدر شما مخالف هیتلر بود یا تحلیلش این بود که هیتلر شکست می‌خورد؟

او مخالف هیتلر بود. او می‌گفت هیتلر شقی است. پدرم با انگلیسی‌ها خوب بود. با آنها روابطی داشت. پدرم می‌گفت آلمانی‌ها حرف‌های خوبی نمی‌زنند. برای نمونه شعرهای آلمانی را برای من از انگلیسی ترجمه می‌کرد. مثلا آلمان‌ها شعری داشتند که ترجمه‌اش می‌شد: «‌ای آزادی تف بر تو من از آزادی بیزارم» و یا« آلمان نژاد برتر» و... پدرم می‌گفت اینها حرف‌های خوبی نیست.

شما آلمانی‌ها را  در کوچه و خیابان می‌دیدید؟

بله. فراوان می‌دیدم. ماموران آلمانی با استفاده از چتر از هواپیماهای نیروی هوایی آلمان در نزدیک ورامین که دشت بزرگی بود، می‌پریدند و از این طریق خود را به تهران می‌رساندند. آلمانی‌ها برای این پروسه مامورانی در ایران داشتند که ایرانی بودند. ازجمله یکی از این افراد احمد شاملو بود. در آن زمان به‌عنوان شاعر گل نکرده بود.

او بعدها به سمت حزب توده رفت و به سیاست‌های شوروی نزدیک شد؟

بله. آدم‌ها این‌گونه هستند. مطرح‌شدن او به‌عنوان شاعر هم در همین زمان که چپ شد، بود. من انتقادهای زیای به شاملو می‌کردم. اما پدرم حرفی در مورد شاملو به من گفت که هنوز یادم هست. پدرم می‌گفت حتی اگر دشمنت حرفی زد که در جامعه برد پیدا کرده است، تو به مخالفت با او نپرداز. شاملو شاعر است و حرف‌هایش در اجتماع برد دارد. بنابراین سعی نکن با او سر جنگ داشته باشی، چراکه از تو جلو‌تر است. من این را یک نوع انصاف و بی‌طرفی پدرم می‌دانم.

این تا چه زمانی ادامه پیدا کرد؟

تا آخر ادامه داشت. حتی وقتی هیتلر شکست خورد باز هم ایرانی‌ها هیتلر را فراموش نکرده بودند. صادق سرمد شاعر و سیاستمدار آن دوره پس از مرگ هیتلر سروده بود:

بنازم حزب نازی را که تا آخر نفر دم زد

اگرچه مشت محکم خورد اما مشت محکم زد

پدرتان اصلا اهل شعر بود؟

بله. شدید. اصلا او شاعر مسلک بود. خیلی به افراشته علاقه داشت.

محمدعلی افراشته؟

بله. همان شاعر توده‌ای گیلانی. خیلی شاعر خوبی بود.

روزنامه او را هم می‌خواندید؟

بله. روزنامه‌اش مرتب می‌آمد به خانه ما می‌آمد. چلنگر بود اسم روزنامه‌اش.

پدر با افراشته برخوردی داشت؟

افراشته با پدرم خوب نبود. پدرم را درباری می‌دانست. شعر گفته بود درباره سید ضیاءالدین طباطبایی اما در آن به پدرم زده بود. شعرش این بود:

شب به رنگی و روز رنگ دگر

از جواهرکلام رسواتر

ای جواهرکلام بعد سلام

تو که آس و پاسی چرا رفتنی اونور

سیدضیا خانه ما آمده بود که پدرم برایش چند شعر خواند. بعد گفت آقای جواهرکلام بگذار من هم شعری بخوانم که این شعر افراشته را خواند. پدرم همان‌جا تلفن زد به افراشته و گفت سلام آقای افراشته بنده جواهرکلام هستم و بلافاصله آن شعر را خواند. افراشته جا خورده بود از این روحیه پدرم. بعد دیگر حرف‌های آن دو به زبان شعر با هم شروع شد.

سیدضیاء چرا آمد خانه شما؟

با هم آشنا بودند. ما هم خانه‌اش می‌رفتیم. هردو انگلیسی بودند. پدرم در روزنامه رعد هم کار می‌کرد.

پدرتان برای انگلیسی‌ها می‌نوشت برای حزب توده می‌نوشت. برای کجا نمی‌نوشت؟

برای حزب توده که به درخواست انگلیسی‌ها می‌نوشت. در همان زمان بود که آن زندگینامه ایرانی مقیم شوروی را هم نوشت که به نام خود آن آدم منتشر شد.

شرح زندگانی من نوشته ابوالقاسم لاهوتی؟

بله. همان.

این کتاب که تشتش از بام افتاده. همه می‌دانند که دروغ و جعلی است اما نمی‌دانستم پدر شما نوشته است. اسناد می‌گویند که دو نفر آمریکایی در سفارت آمریکا این کار را کردند؟

شاید. شاید پدرم با آنها در ارتباط بود برای نوشتن آن. آنها که نمی‌دانستند چگونه بنویسند.

آقای جواهرکلام شما مصدقی بودید؟

بله. شدید. اما پدرم مخالف مصدق بود. پدرم انگار مصدق را دوست داشت اما مجبور بود مخالفت کند.

چرا؟

به خاطر انگلیسی‌ها، خانه سدان و دکتر بقایی و...

پدرتان با مستر سدان ارتباط داشت؟

خیر. اما با بقایی ارتباط داشت.

از چه چیز مصدق خوش‌تان می‌آمد؟

ملی‌گرایی.

شما در راهپیمایی‌های طرفداری از مصدق هم شرکت می‌کردید؟

خیر. ما تا آن‌جایی از مصدق حمایت می‌کردیم که روزنامه شاهد می‌خواست. ما نیروی سومی بودیم. با بقایی...

خلیل ملکی؟

بله.

یادتان هست در آن زمان چه لقبی به خلیل ملکی داده بودند؟

خلیل الکی. مخالفینش می‌گفتند. او را آدم دو رویی می‌دانستند.

روز سی تیر کجا بودید؟

با دوچرخه در پیچ‌شمرون بودم. من را گرفتند بعد چند تا فحش دادند و رها کردند.

٢٨ مرداد کجا بودید؟

بیرون بودم. روز ناراحت‌کننده‌ای بود برای من. ما آن زمان قلهک بودیم. چون خانه نداشتیم مدام مستاجر بودیم در جاهای مختلف.

پدرتان خانه از خودش نداشت؟

نه. نداشت. هیچ‌وقت نداشت.

ایران کجای اندیشه شماست؟

سرزمینی که می‌رفت از میان برود اما فردوسی آن را زنده کرد.

چه شعری همین حالا پس ذهن شما هست؟

یکی پاک پیدا شد اندر زمان

به دست اندرش مجمر عود و بان

خجسته پیی نام او زرد هُشت

که اهریمن بدکنش را بکشت

به شاه جهان گفت پیغمبرم

تو را سوی یزدان همی رهبرم

تا حالا عاشق شدید؟

بله. یک‌بار.

شما اهل سینما هستید؟

بله. زیاد. اما آکتورهایی که دوست دارم مال زمان خودم هستند. مثل آنتونی کویین.

به نظر شما شاهکار تاریخ سینما کدام فیلم است؟

سخت است جواب دادن به این پرسش.

شاید برباد رفته؟

نه. من مخالف آن هستم. من طرفدار آبراهام لینکلن هستم، درحالی‌که بربادرفته در نقطه مقابل لینکلن قرار دارد. شاید بتوانم بگویم که گنج‌های سیرامادرنا با شرکت همفری بوگارت خیلی خوب بود. شاهکار بود.

حقش بود بگویید کازابلانکا.

آن هم خیلی خوب است. اما نه به اندازه گنج‌های سیرامادرنا.

به نظر شما بهترین صحنه کازابلانکا کجا بود؟

فرودگاه.

کجا رفتید که دوست دارید دوباره برین؟

پاریس.

این روزها چه کتابی می‌خوانید؟

ملانصرالدین.

  در آن زمان صادق هدایت زیاد به خانه ما می‌آمد. همیشه هم می‌آمد برای تریاک کشیدن.

 صادق هدایت از همه بدش می‌آمد. از همه مردم و فرهنگ مردم بدش می‌آمد.

 مخالفین به خلیل ملکی می‌گفتند: خلیل الکی.

 پدر من به صادق هدایت گفت تو در این نظام کائنات از گلبول‌قرمز هم برای خدا کوچکتری.

 کسروی مخالف حافظ بود. می‌گفت سروده‌های حافظ بی‌ارزش است.

 ما می‌گفتیم هیتلر آنقدر دلرحم است که در برچسگادن (کاخ هیتلر) مورچه‌ها را لگد نمی‌کند.

من انتقادهای زیای به شاملو می‌کردم. اما پدرم حرفی در مورد شاملو به من گفت که هنوز یادم هست. پدرم می‌گفت حتی اگر دشمنت حرفی زد که در جامعه برد پیدا کرده است، تو به مخالفت با او نپرداز. شاملو شاعر است و حرف‌هایش در اجتماع برد دارد. بنابراین سعی نکن با او سر جنگ داشته باشی، چراکه از تو جلو‌تر است. من این را یک نوع انصاف و بی‌طرفی پدرم می‌دانم.

 هیکل از تمدن و تاریخ مصر شروع به حرف زدن کرد. بعد پدرم برای این‌که پاسخی بدهد و هم این‌که حالش را گرفته باشد او را با واژه مولانا که عربی است خطاب قرار داد و پرسید شما که چنین و چنان بودید چرا کل العجمعین عرب شدید؟ هیکل هم بلافاصله پاسخ داد برای این‌که کسی مانند فردوسی نداشتیم.

shahrvand-newspaper.ir
  • 11
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرامرز اصلانی بیوگرافی فرامرز اصلانی از تحصیلات تا شروع کار هنری

تاریخ تولد: ۲۲ تیر ۱۳۳۳

تاریخ وفات : ۱ فروردین ۱۴۰۳ (۷۸ سال)

محل تولد: تهران 

حرفه: خواننده، آهنگساز، ترانه‌سرا، نوازندهٔ گیتار 

ژانر: موسیقی پاپ ایرانی

سازها: گیتار

ادامه
عقیل بن ابی طالب زندگینامه عقیل بن ابی طالب؛ از صحابه پیامبر و امام علی (ع)

تاریخ تولد: ده سال بعد از عام الفیل

محل تولد: مکه

محل زندگی: مکه، مدینه

دلیل شهرت: صحابه و پسرعموی محمد

درکذشت: دوران حکومت معاویه، مدینه

مدفن: بقیع

ادامه
علیرضا مهمدی بیوگرافی علیرضا مهمدی؛ پدیده کشتی فرنگی ایران

تاریخ تولد: سال ۱۳۸۱ 

محل تولد: ایذه، خوزستان، ایران

حرفه: کشتی گیر فرندگی کار

وزن: ۸۲ کیلوگرم

شروع فعالیت: ۱۳۹۲ تاکنون

ادامه
حسن معجونی بیوگرافی حسن معجونی بازیگر کمدی سینمای و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حسن معجونی

نام کامل: محمد حسن معجونی

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۴۷

محل تولد: زنجان، ایران

حرفه: بازیگر، کارگردان، طراح، مدرس دانشگاه

تحصیلات: رشتهٔ ادبیات نمایشی از دانشکده سینما تئاتر دانشگاه هنر

آغاز فعالیت: ۱۳۷۵ تاکنون

ادامه
ابراهیم بن جعفر ابی طالب زندگینامه ابراهیم بن جعفر ابی طالب

نام پدر: جعفر بن ابی طالب

سن تقریبی: بیشتر از ۵۰ سال

نسبت های مشهور: برادر محمد بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر ابی طالبزندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

زندگینامه ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب

ابراهیم بن جعفر بن ابی طالب فرزند جعفر بن ابی طالب بوده است، برخی از افراد ایشان را همراه با محمد از نوه های جعفر می دانند که عمال بن زیاد وی را به شهادت رساند. برخی از منابع می گویند که ابراهیم و محمد هر دو از لشکر ابن زیاد فرار کرده بودند که بانویی در کوفه آنها را پناه می دهد، اما درنهایت سرشان توسط همسر این بانو که از یاران ابن زیاد بود از جدا شد و به شهادت رسیدند. 

ادامه
مریم طوسی بیوگرافی مریم طوسی؛ سریع ترین دختر ایران

تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۶۷

محل تولد: تهران

حرفه: ورزشکار، دونده دوهای سرعت

تحصیلات: کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تهران

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر

ادامه
زهرا گونش بیوگرافی زهرا گونش؛ والیبالیست میلیونر ترکی

چکیده بیوگرافی زهرا گونش

نام کامل: زهرا گونش

تاریخ تولد: ۷ جولای ۱۹۹۹

محل تولد: استانبول، ترکیه

حرفه: والیبالیست

پست: پاسور و دفاع میانی

قد: ۱ متر و ۹۷ سانتی متر

ادامه

انواع ضرب المثل درباره شتر در این مقاله از سرپوش به بررسی انواع ضرب المثل درباره شتر می‌پردازیم. ضرب المثل‌های مرتبط با شتر در فرهنگها به عنوان نمادهایی از صبر، قوت، و استقامت معنا یافته‌اند. این مقاله به تفسیر معانی و کاربردهای مختلف ضرب المثل‌هایی که درباره شتر به کار می‌روند، می‌پردازد.

...[ادامه]
ویژه سرپوش