زادگاه و تبار مولانا
جلالالدین محمد بلخی، مشهور به مولانا رومی، شاعر و عارف برجسته پارسیگوی، در ششم ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ، واقع در شمال افغانستان کنونی، دیده به جهان گشود. وی از نوادگان ابوسعید ابوالخیر، صوفی نامدار قرن چهارم هجری بود. پدر مولانا، بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی، از عالمان و واعظان بزرگ بلخ بود و مادر وی، فاطمه خاتون، دختر سلطان العلماء خوارزم بود.
مولانا در کودکی تحت تعلیم پدر و دیگر علمای برجسته بلخ قرار گرفت و از سنین پایین به علوم فقه، کلام، حدیث، تفسیر و ادبیات فارسی و عربی تسلط یافت. او همچنین در زمینه علوم ریاضی، فلسفه و عرفان نیز مطالعات گستردهای انجام داد.
سفر و دیدار با شمس تبریزی
در سال ۶۲۸ هجری قمری، مولانا به همراه پدر و خانواده خود به دلیل حمله مغولها به بلخ، از زادگاه خود هجرت کردند و به قونیه در آناتولی (ترکیه امروزی) مهاجرت کردند. در آنجا، مولانا به تدریس فقه و حدیث پرداخت و به عنوان یک عالم و مدرس برجسته شهرت یافت. در سال ۶۴۲ هجری قمری، مولانا با شمس تبریزی، عارف و مرشد صاحبنام، دیدار کرد. این دیدار نقطه عطفی در زندگی مولانا بود و او را به سمت عرفان و تصوف سوق داد.
تأثیر شمس تبریزی
شمس تبریزی با تعالیم عرفانی خود، مولانا را تحت تأثیر قرار داد و او را از عالم علم و فقه به عالم عشق و عرفان رهنمون کرد. مولانا در این دوران، دست از تدریس و وعظ کشید و تمام وجود خود را وقف سیر و سلوک معنوی کرد. او در ابیات متعددی از اشعارش، از تأثیر شمس تبریزی بر زندگی خود سخن گفته است.
مولانا و سماع
مولانا به سماع، یکی از شیوههای عرفانی صوفیان، اهمیت زیادی میداد. او معتقد بود که سماع باعث ایجاد ارتباط معنوی با خداوند و تزکیه نفس میشود. مولانا خود نیز در سماع شرکت میکرد و اشعار پرشور خود را هنگام سماع میخواند.
آثار منظوم مولانا
مثنوی معنوی:
یکی از مهمترین آثار مولانا مثنوی معنوی است که ۶ جلد دارد و ۲۷ هزار بیت را شامل می شود، بسیاری از مردم مثنوی معنوی را یکی از بزرگترین آثار شعر عرفانی ایران می دانند.
شیخ بهایی در ستایش مثنوی میگوید:
من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی
مثنوی معنوی یکی از پربارترین دوران عمر مولانا بوده است زیرا بیشتر از ۵۰ سال سن داشت که نظم مثنوی را شروع کرد. اهمیت مثنوی از روی آثار قدیم ادبیات فارسی نیست بلکه برای سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی تنها عرفان نظری دارد بلکه جامع عرفان نظری و عملی دارد. بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
درصورتی که بخواهیم مجموعه ۲۶ هزاربیتی مثنوی معنوی را خلاصه کنیم، یک ۱۸ بیتی ایجاد می شود که در سرآغاز دفتر اول مولانا است و به نی نامه مشهور می باشد. باوجودی که مثنوی معنوی با آثار نثر و نظم فارسی متفاوت است اما روح نیایش و توجه به حق در تمام قسمت های آن پیدا می شود.
دیوان شمس تبریزی:
دیوان شمس تبریزی محبوبیت بسیار زیادی دارد، مقداری کمی از این غزلیات به زبان های یونانی، عربی و ترکی آورده شده اند و بیشتر غزلیات به زبان فارسی هستند، همچنین بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی (جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.
رباعیات:
بخشی از دیوان مولانا رباعیات وی است، این بخش از آثار مولانا در استانبول در سال ۱۳۱۲ هجری قمری نوشته شده است و دارای ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت می باشد.
آثار منثور مولانا
فیه ما فیه:
این کتاب دارای تقریرات هفتاد و یک گانه مولانا می باشد که در زمان ۳۰ سال مجالس ایجاد شده است. این سخنان توسط سلطان ولد؛ پسر مولانا همراه با یکی از مریدان جمع آوری شده است. نثر این کتاب از مطالب عرفانی دینی و اخلاقی تشکیل شده و به صورت ساده و روان روایت می شود. این کتاب سبک محاوره ای دارد و اصطلاحات پیچیده در آن دیده نمی شود.
نسخه انگلیسی این کتاب اولین بار توسط آرتور آربری با عنوان «گفتمانهای رومی» در سال ۱۹۷۲ منتشر شد.
مجالس سبعه:
مجموعه مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به طریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. این کتاب نسخه خطی نیز دارد که در کتابخانه سلیم آقا دراسگدار حفاظت می شود و در سال ۷۸۸ نوشته شده است.
مکتوبات:
این کتاب مجموعه نامههای صد و پنجاه گانه مولاناست به معاصران خود و دو نسخه آن در کتابخانه دارالفنون استانبول موجود است. این نامه ها به زبان فارسی هستند و به شاگردان، اعضای خانواده، دولتمردان و افراد صاحب نفوذ خطاب می کند. نامههای رومی نشان از اداره جامعهای از شاگردان که در اطراف وی گرد آمده بودند میدهد. برخلاف سبک فارسی دو اثر منثور قبلی، نامهها به صورت آگاهانهای پیچیده و مطابق با سبک مکاتبه با نجیبان، دولتمردان و پادشاهان نوشته شدهاند.
اشعار عرفانی مولانا
۱) شعر "یار مرا غار مرا" که دارای قالب شعر غزل می باشد:
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا
۲) شعر موسی و شعبان که درباره خدا نوشته شده است و دارای قالب گفت و گوی ساده می باشد:
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هیهی و هیهای من
این نَمَط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
من نکردم امر تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
چونک موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
کفر تو دینست و دینت نور جان
آمنی وز تو جهانی در امان
۳) شعر عرفانی " میانِ باغ گلِ سرخ های و هو دارد" دارای قالب شعری غزل می باشد:
میانِ باغ گلِ سرخ های و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد!
به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سالِ نشاط است و روز روزِ طرب
خُنک مرا و کسی را که عیش خو دارد
چرا مقیم نباشد، چو ما، به مجلسِ گل
کسی که ساقیِ باقیِّ ماهرو دارد؟
به باغ جمله شرابِ خدای مینوشند
در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد
عجایباند درختانش، بکر و آبستن،
چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد
هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست
چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد
۴) یکی از اشعار مولانا که درباره خداوند سروده شده است و قالب شعری غزل می باشد به شرح زیر می باشد:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید
یک دستۀ گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
۵) "من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا" یکی از اشعار عرفانی شمس است که دارای قالب شعری غزل می باشد:
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا
۶) یکی از اشعار عرفانی مولانا که از عشق بن مایه روایت می کند به شرح زیر می باشد:
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشق های اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
۷) یکی از اشعار بسیار معروف مولانا که در بسیاری از آثار دیده می شود به شرح زیر می باشد:
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــیکــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــدهانـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــدهانـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــهی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
- 11
- 6