تا بيش از يك دهه پيش راه يافتن به دانشگاه اصليترين آرزوي يك نوجوان ايراني تلقي ميشد. كنكور سراسري براي بسياري از دبيرستانيها، ديواري نفوذناپذير مينمود كه عبور از آن مثل شكستن شاخ غول و گذر رستم از هفتخوان سخت و دشوار بود. اين تنها نوجوانان ايراني نبودند كه فشار سنگين و طاقتفرساي كنكور را با پوست و گوشت و اعصابشان تجربه ميكردند، بلكه بسياري از خانوادهها نيز از جانب جامعه از سويي و فرزندانشان از سوي ديگر انواع فشارهاي رواني و اقتصادي را متحمل ميشدند.
حول سد سكندر كنكور تجارتي پر رونق از موسسات آموزشي و انتشارات عريض و طويل شكل گرفته بود كه با تبليغاتي وسيع و سرسامآور ادعا داشت با كلاس كنكور، جزوههاي درسي، آموزش مهارتهاي تستزني، تقويت حافظه، ياددادن تندخواني و... ميتواند دانشآموزان را براي موفقيت در كنكور ياري برساند. برخي از اين موسسات تا جايي توسعه و مهارت پيدا كرده بودند كه تقريبا هر هفته يك كنكور آزمايشي در حد و اندازه كنكور سراسري برگزار ميكردند و جالب آنكه با سرعتي مثالزدني در مقايسه با سازوكار كند و جانفرساي سازمان سنجش، نتايج را اعلام ميكردند. همه اين هياهو براي آن بود كه دانشگاه اولا محدود بود و ثانيا متاعي ارزشمند در اختيار داشت.
يعني از يكسو راه يافتن به دانشگاه بالذات به معناي كسب مهارتهاي لازم براي يافتن شغل مناسب هم از حيث اقتصادي و از منظر اجتماعي بود، دانشگاهيان اعم از دانشجويان و اساتيد، ارج و قرب بالايي در جامعه داشتند و همين كه فردي به نحوي از انحا ميتوانست خود را به دانشگاه وصل كند، برايش عزت و احترام به همراه داشت. اما از سوي ديگر صندليهاي دانشگاهها براي خيل عظيم متقاضيان براي جامعهاي كه اكثريت جمعيتش را نوجوانان و جوانان شكل ميدهند، كم بود و در نتيجه كنكور يا هر گونه سازوكار پيشنهادي ديگري تنها روشي براي دستچين كردن بهترينها بود.
ميانسالان قطعا به خاطر دارند كه بعضي از دانشگاهها مثل صنعتي شريف و تهران و پليتكنيك و صنعتي اصفهان و شيراز و برخي رشتههاي مهندسي مثل عمران (در ميانه دهه شصت و سراسر دهه هفتاد) و برق و مكانيك (اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد) در ايران در حال توسعه و سازندگي پس از جنگ، چنان اسم و رسم داشتند كه جواني كه در يكي از اين رشتهها و در يكي از دانشگاههاي مذكور درس ميخواند، انگشتنما ميشد و عام و خاص او را حلواحلوا ميكردند. مثل حالا نبود كه خيلي از دانشجويان اين رشتهها، براي پيدا كردن كار مجبور شوند يا درسشان را نيمهكاره رها كنند يا پس از فارغالتحصيلي در مهندسي برق و مهندسي مكانيك، سراغ حسابداري بروند!
البته در آن زمان دانشگاه آزاد به عنوان مهمترين راهحل براي كمبود دانشگاههاي سراسري، هم به حضيض كنوني نيفتاده بود و موج كثير كساني كه به هر دليل، از راهيافتن به دانشگاههاي ملي باز ميماندند، با هر بدبختي بود شهريه دانشگاه آزاد را تامين ميكردند تا از قافله عقب نمانند و مدركي براي خودشان دست و پا كنند. مثل حالا نبود كه به لطف پوليشدن و خصوصيشدن، دانشگاهها و موسسات آموزش عالي آن قدر متنوع و زياد باشند كه در خيلي از واحدهاي آموزشي تعداد پرسنل و اعضاي هيات علمي از دانشجويان بيشتر باشد و اصولا دانشگاه چنان جذابيتهايش را از دست داده باشد كه ديگر نوجوانان براي راه يافتن به آن سر و دست نشكنند. در طول اين يك دهه چه اتفاقي افتاده است؟ چرا دانشگاه ديگر جايگاه پيشينش را از دست داده است؟ مرتضي مرديها در پيشگفتار اين كتاب، معضلات و مسائل دانشگاه در زمانه ما را به سه دسته عمده تقسيمبندي ميكند:
١- مشكلات و مسائلي كه در همهجاي دنيا گريبانگير دانشگاه است، مثل معضلات ناشي از گذر دانشگاه نخبهگرا به دانشگاه تودهگرا ٢- مشكلاتي كه عمدتا در برخي كشورهاي در حال توسعه به چشم ميخورد؛ مثل مدركگرايي و عدمتوجه به تمرين تجربي و كارگاهي و آزمايشگاهي براي كسب مهارت در رشته ٣- مسائلي كه به يك كشور خاص مثل ايران اختصاص دارد؛ مثل ورود سخت دانشجويان به دانشگاه و خروج آسان از آن و وجود برخي ملاكهاي غيرعلمي براي گزينش اساتيد.
كتاب شامل مجموعهاي از مقالات است كه از دو قسمت كلي تشكيل شده است: در بخش نخست مساله كنكور و همه معضلات مربوط به آن مورد بحث قرار ميگيرد، ادعاي اصلي اين بخش آن است كه «كنكور سراسري به عنوان معيار سنجش استعدادها براي ورود به دانشگاه، زيان بسيار و فايده اندك دارد». با توجه به تحولات ١٠ سال اخير به نظر ميرسد اين معضل ديگر جنبه فراگير خود را از دست داده و كنكور با همه معضلات و پيامدهاي منفياش بالضروره در حال از ميان برداشته شدن است. بخش دوم توسعه كمي دانشگاه و پيامد اصلياش يعني افت كيفي آن به عنوان نتيجهاي ناگزير را مدنظر قرار ميدهد.
ادعاي جالب توجه مرديها در اين بخش آن است كه توسعه كمي، با وجود آن افت كيفي، «برخلاف آنچه ممكن است در نگاه اول به نظر آيد، مفيد هم هست» زيرا «با وجود افت علمي و فرهنگي درون دانشگاه، در مجموع معدل كيفيت نيروي انساني بيرون دانشگاه و كل جامعه را بالا ميبرد و حركت توسعه را تسهيل ميكند». به عبارت ديگر «هر چه معدل آموزشي يك جامعه يا يك كشور بالاتر باشد، زيرپا گذاشتن قواعد اجتماعي كمتر و ضريب جستوجوي منافع شخصي با بيتوجهي نسبت به نظم جمعي بيشتر است و اين مهمترين عامل در بالا بردن ضريب كيفي يك جمعيت است».
در بخش سوم قسمت اول نيز به راهكارهاي افزايش كيفيت دانشگاه اختصاص دارد. به باور مرديها «مقابله با ضعف كيفيت علمي از منظر توليد دانش، عليالاصل از طريق ايجاد دانشگاه نخبه مقدور است». مقالات قسمت دوم كتاب مباحثي چون ربط دانشگاه به مشكلات اجتماعي، وضعيت علوم انساني در ايران، مسائل مربوطه به نشريات دانشگاهي و... را بررسي ميكند. يكي از بديعترين بخشهاي كتاب نيز فصل انتهايي است كه به بررسي فايده يا ضرورت يا ايجاد رشته علوم انساني در مقاطع ارشد و دكترا اختصاص دارد.
امروز با گسترش گريزناپذير كمّي دانشگاهها در ايران، بحث افت كيفي آنها از سوي بسياري از اصحاب علوم اجتماعي مورد توجه قرار گرفته است. بيترديد يكي از علل كاهش قابل ملاحظه اقبال به دانشگاه در قياس با ١٥-١٠ سال پيش همين افت كيفي است. با اينهمه به باور مرتضي مرديها، اين رشد كمّي، يك انتخاب آزادانه نبوده و بنابراين صرفا نميتوان مسوولان و سياستگذاران را در آن مقصر خواند. از نظر او اين رشد كمّي، براي جوامعي كه به توسعه اهتمام دارند، هم از حيث دانش فني و هم از جهت دانش عمومي، ضروري است.
مساله اما چنان كه در كتاب ميخوانيم، مهار كردن پيامدهاي منفي كميتگرايي تا سرحدامكان و بازگشت به دانشگاه نخبهگرا است. او در فصلي با عنوان «افزايش كيفيت از طريق ايجاد دانشگاه نخبهگرا» تنها راه چاره را حفظ يا ايجاد دانشگاه نخبهگرا ميخواند، دانشگاهي كه «از طريق توليد دانشآموخته تراز اول، موتور محرك قطار توسعه علمي، صنعتي و اقتصادي است».
او با اشاره به تجربه كشورهاي صنعتي در حفظ يا ايجاد دانشگاه نخبهگرا مينويسد: اين دانشگاهها با پذيرش استعدادهاي استثنايي و برنامهريزي تحصيلي ويژه براي آنان در محيطي مجزا و متفاوت از فضاهاي عمومي دانشگاهي، بار اصلي توليد علمي و همياري با توسعه فني را به عهده ميگيرند. البته خود مرديها متوجه اين نكته هست كه تاسيس اين مراكز با امتيازات ويژه ممكن است به ايجاد «اشرافيت جديدي» منجر شود. اما معتقد است كه تنها راه افزايش كيفيت، استقبال از افزايش تفاوتهاست.
او در ادامه به تفصيل طرح خود را براي اجرايي كردن اين پيشنهاد ارايه ميكند و مينويسد: «براي چنين دانشگاهي بايد بهطور مستقل و مجزاي از ساير مراكز آموزش عالي، برنامه پذيرش، آموزش، ارتباطات و رفاه تعريف كرد». در برنامه پذيرش، معيارهاي خاصي در گزينش استاد از يكسو و دانشجو از سوي ديگر معرفي ميكند. «آموزش در دانشگاه مورد بحث، ضمن تكيه بر اصول و اركان تاريخ علم، بايد با آخرين يافتهها و متدها در مرزهاي دانش تطبيق داده شود».
همچنين در چنين دانشگاهي امكانات رفاهي ويژهاي براي دانشگاهيان در نظر گرفته شده است، زيرا «استاد و دانشجوي چنين دانشگاهي نميتوانند درگير مشكلات معمولي باشند كه مشابه آنها را در دانشگاههاي ديگر با آن دست و پنجه نرم ميكنند.» طرح پيشنهادي مرديها براي ايجاد مراكز آموزشي نخبهپرور، بيش از هر چيز آرمانشهر افلاطون در رساله جمهوري را به خاطر ميآورد. جامعهاي كه شايد در وهله نخست و روي كاغذ جذاب و كارآمد به نظر برسد و شايستهسالاري را تعميق ميكند، اما در عمل مخاطراتي را به همراه دارد، مثل اينكه به عميق شدن شكاف طبقاتي ميانجامد و به دليل نابرابريهاي واقعا موجود در جامعه و برخورداري بعضي از اقشار از سرمايههاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي، خواسته يا ناخواسته، به بازتوليد سلسله مراتب پيشين منجر ميشود و جلوي امكان تحرك اجتماعي براي اقشار فرودست را ميگيرد.
محسن آزموده
- 18
- 1