چند روز پیش صدمینسالگرد اعلام بیانیه «بالفور» بود. هرچند قدری از سالروز انتشار این بیانیه میگذرد و به دلیل ازدحام اخبار در روزهای اخیر به آن پرداخته نشد اما با تاخیری نهچندان زیاد ، میتوان به بهانه نگارش آن بیانیه مهم بازهم از فلسطینی سخن گفت که دههها در میان مناقشات خونین به سر برده است.
بسیاری از افراد بیانیه بالفور را سرآغاز ایجاد اسراییل مینامند؛ بیانیهای که توسط آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت بریتانیا خطاب به والتر روتشیلد، سیاستمدار یهودیتبار و عضو مجلس عوام بریتانیا نوشته شد. در آن نامه بر ضرورت ایجاد خانه ملی یهودیان در فلسطین با این شرط که «هیچعملی انجام نشود که حقوق مدنی و مذهبی جمعیت غیریهودی ساکن فلسطین را به خطر بیندازد»، تاکید شده بود.
آن سالها شاید هیچکس تصور نمیکرد که این بیانیه زمینه آرمان ارض موعود صهیونیستها را فراهم کند. هرچند بهدلیل جریان یهودستیز قرن۱۹ در اروپا، ایشان تنها به در اختیارگرفتن یکسرزمین و نه لزوما ارض موعود فکر میکردند. پس از اعلام ایننامه، دولت وقت بریتانیا بر آن صحه گذاشت و در عمل اینکشور را به آغازگر راهی پرتلاطم تبدیل کرد.
۳۰سال پس از موفقیت صهیونیستها در صدور بیانیه بالفور، همزمان با پایان جنگجهانیدوم و در حالی که هنوز مهر فرمان خروج نیروهای بریتانیایی از فلسطین خشک نشده بود، آن گروه از اعضای سازمان جهانی صهیونیستها که در فلسطین مستقر بودند، با انتشار بیانیهای ایجاد کشور اسراییل را اعلام کردند.
شاید بتوان گفت که در تاریخ ۱۴مه۱۹۴۸، صهیونیسم به عنوان یکجنبش سیاسی با محققکردن آرمان «کشور یهودی در ارض موعود» بهپایان رسید اما در حقیقت کشور یهودی، آغاز راه صهیونیسم شد بهنحوی که اسباب گسترش ایدئولوژیای سکولار، همراه با ریشههای عمیق دینی و میل بهبقا را فراهم کرد اما این مسیر پر پیچوخم که از بیانیه بالفور آغاز شده تا شهرکسازیهای فاقد ظابطه امروز ادامه پیدا کرده، حاوی خوانشی حقوقی و سیاسی است.
فقدان عناصر سهگانه در تشکیل کشور اسراییل
دیدگاه صهیونستهایی که معتقد به ایجاد کشوری واحد برای یهودیها هستند، براساس سیاست قومگرایی مذهبی بنا شده است. ایجاد دولت-کشورها از لحاظ حقوقی بر سهعنصر سرزمین، مردم و حاکمیت استوار است.بیتردید در منطقه مورد مناقشه فلسطین، قدمت مردم فلسطینی به مراتب بیش از یهودیهاست. پس ازنظر عنصر مردم یهودیهای ساکن این منطقه، حقی بر تمامیت ارضی ندارند.
در عین حال باید دانست که در تعریف مردم آمده است: «جمعی از اشخاص که کل یک قومیت یا ملت را شامل شوند». یهودیها هیچگاه به تعریف دقیق ملت دست نیافتهاند. شاید ایشان بگویند که قومیت دلیل بر ملت بودن است. در این صورت نیز می توان گفت که آیین دلیل بر ایجاد قومیت نیست. بهطوری که اگر چنین باشد تمام مسلمانان جهان میتوانند ادعا کنند که با توجیه آیین واحد باید دارای یککشور مستقل باشند.
در هیچیک از اسناد بینالمللی مذهب و باور، معیار تشکیل یکملت نیست. یهودیها در حقیقت دارای ملتهای مختلف هستند که از کشورهای گوناگون دور یکدیگر جمع شدهاند و قابل پذیرش نیست که با یک استناد تاریخی که آن نیز در هالهای از ابهام قرار دارد تمام قواعد بینالمللی زیرپا گذاشته شود. اگر مبنای استدلال تاریخ کهن باشد، ایران نیز باید مدعی مالکیت بر بسیاری از کشورها باشد زیرا در روزگاری دور، امپراتوری ایران بر بسیاری از سرزمینهای کنونی حکومت میکرد.
هرچند در زمينه ادعای ارض موعود یهودیان نیز بحثهای مختلف وجود دارد، به طوری که برخی معتقدند پیش از بنیاسراییل اقوام دیگری مانند کنعانیان، حتیان در حوالی شهر هبرون، عموئیان در ناحیه عمان، موآبیان در شرق بحرالمیت و ادومیان در جنوب شرقی زندگی میکردند و همزمان با ورود عبرانیها، فلسطینیان نیز بین منطقه کارمل و صحرا ساکن شدند و کسانی که امروز بهنام فلسطینی شناخته میشوند تنها از نسل اعراب نیستند بلکه از نسل کنعانیان نیز در آنها وجود دارد که از ۵۰۰۰ هزار سال پیش در آنجا زندگی میکردند.
به هر روی فارغ از چنین ادعاهای تاریخی آنچه امروز میتوان به قطعیت گفت، این است که تعیین مرزهای کنونی بر اساس دادههای هزاران سال پیش تعیین نمیشود و یهودیها نباید با تکيه بر روایات تاریخی اصول پذیرفتهشده بینالمللی را برهم زنند. شاخص سوم یعنی حکومت نیز در خصوص یهودیها هیچگاه به منصه ظهور نرسید.
آنها در طول تاریخ علاوه بر آنکه به عنوان یک ملت شناسایی نشدند، در هیچ مقطع زمانی نیز به حکومت دست نیافتند؛برای مثال ایرانیها از دیرباز دارای حکومت بودهاند و هرسه مشخصه مذکور را دارا هستند، در صورتی که یهودیهای پراکنده در سراسر جهان به دلیل وجودنداشتن سرزمین و ملیت مشترک نتوانستند به حکومت مشترک دست یابند. خود سران صهیونیسم نیز هیچوقت به حکومت استناد نکردهاند. یعنی ایشان در تعریف خود به عنصر مردم تکیه میکنند اما حکومت را مدنظر قرار نمیدهند، در صورتی که برای تشکیل یک کشور، هر سهعنصر باید توأمان با یکدیگر فراهم باشند.
حق تعیین سرنوشت برای مردم فلسطین
این روزها که بسیاری از اقلیتها در کشورهای مختلف با استناد به اصل حق تعیین سرنوشت، ادعای خواستار جدایی و استقلال ارضی و سیاسی هستند، باید به دقت بر اصل مذکور یعنی حق تعیین سرنوشت متمرکز شد. این اصل اظهار میدارد که در احترام به اصل حقوق برابر و برابری منصفانه فرصتها، ملتها حق دارند حاکمیت و وضعیت سیاسی بین المللی خود را بدون هرگونه اجبار یا مداخله خارجی برگزینند.
حق تعیین سرنوشت بر اساس سهمعیار اصلی مورد استناد قرار میگیرد. اولین معیار تحت استعماربودن مردم یک منطقه، دومین تحت اشغال بودن سرزمین مورد منازعه و سومین مشخصه، وجود یک رژیم نژادپرست در کشور مورد بحث است. اگر سهمعیار مذکور به طورمتفق یا منفردا در کشوری پدید آید، مردم آن سرزمین حق درخواست استقلال ارضی و سیاسی از حکومت مرکزی را دارند؛ در غیر اینصورت اصل حکومت دولتها حاکم است.
پس بهنظر میرسد دولت اقلیم کردستان عراق یا مردم کاتالونیا به دلیل آنکه حکومت مرکزی یک حکومت اشغالگر، نژادپرست یا استعمارگر نیست، حق چنین درخواستی را ندارند اما تمام این سه معیار، بهويژه دو مشخصه وجود حکومت اشغالگر و نژادپرست در سرزمین فلسطین صادق است؛ به نحوی که رژیم اسراییل به صورت غاصبانه و با استدلالهای بیاساس خاک یککشور را اشغال کرده است و از سوی دیگر با نژادیکردن حکومت در عمل فلسطینیها را شهروندان این خاک نمیداند.
پس بدون تردید میتوان گفت تنها موردی که اکنون در جهان میتوان منطبق با اصل حق تعیین سرنوشت دانست، وضعیت مردم فلسطین است. ایشان میتوانند با استناد به این اصل از مجامع بینالمللی درخواست کشوری مستقل را کنند. گرچه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال۱۹۴۸ سرزمینهای فلسطینی را تعیین کرد و بر اساس قطعنامهای علاوه بر تعیین اراضی فلسطینی، اسراییل را نیز مورد شناسایی قرار داد.
هرچند اعراب در ابتدا چنین قطعنامهای را نپذیرفتند و به همین دلیل درگیریهای بسیاری میان اعراب و اسراییل به وجود آمد که نتیجه آن مناقشات تصاحب مناطقی چون جنوب لبنان، بلندیهای جولان، نوار غزه و کرانه غربی رود اردن توسط اسراییل بود. در صلح کمپدیوید، رییسجمهور وقت مصر، انور سادات در قبال به رسمیت شناختن اسراییل و صلح اسراییل و فلسطین، شبه جزیره سینا را پس گرفت و جنوب لبنان نیز با کمک نیروهای حزبا... آزاد شد.
در حقیقت آنچه اکنون به عنوان مناطق اشغالی شناخته میشود، یکی بلندیهای جولان و دیگر کرانه غربی رود اردن و نواز غزه است. اسراییل از همان زمان که این مناطق را به طور غیرقانونی مورد تصاحب قرار داد، شروع به شهرکسازی در آنها کرد. البته در قسمت نوار غزه، شهرکهای محدودی در همان ابتدا ساخت که پس از مدت اندکی آنها را برچید اما با این حال که شهرکسازی در این منطقه صورت نمیگیرد، امروزه غزه توسط نیروهای اسراییلی کاملا محاصره شده است؛ بهطوری که مردم غزه در یک حصر یا زندان گرفتار شدهاند.
پس به جز نوار غزه، اسراییل در مناطق مذکور مبادرت به ساخت شهرکهای گسترده کرد و حدود ۶۰ هزارنفر از یهودیانی را که عموما در اروپا زندگی میکردند در آنجا اسکان داد. پس فارغ از اینکه سازمان ملل متحد اسراییل را به رسمیت شناخته است اما با توجه به شهرکسازیهای غیرقانونی میتوان گفت که اسراییل یکرژیم غاصب است و باید دستکم به مرزهای سال۱۹۶۷ بازگردد.
تنها ضمانت اجرای موجود برای برخورد با رفتارهای غاصبانه رژیم اسراییل ،قطعنامههای شورای امنیت و تحریم از سوی کشورهای عضو سازمان ملل متحد است که متاسفانه آمریکا بارها و بارها با استفاده از حق وتوی خود، مانع تحقق چنین رويکرد بازدارندهای شده است. البته اتحادیه اروپا، خود راسا نیز میتواند کشوری چون اسراییل را تحریم کند، اما بهنظر میرسد بهدلیل لابیهای گسترده یهودی، این موضوع امری بعید باشد.
حمایتهای سیاسی کشورهای غربی از اسراییل
در بیانیه بالفور آمده بود که هیچعملی انجام نشود که حقوق مدنی و مذهبی جمعیت غیریهودی ساکن فلسطین را به خطر بیندازد. پس از گذشت سالها از آن بیانیه که بسیاری آن را سرآغاز ایجاد رژیم اسراییل میدانند، میتوان گفت که شرط اصلی بالفور یعنی حفظ حقوق مدنی و مذهبی غیریهودیان ساکن فلسطین رعایت نشد.
در عین حال که این با حمایت های بریتانیا نگاشته شد، اما به نظر میرسد که حمایتهای غیرقانونی و بیدریغ این کشور و آمریکا از جریان اشغال فلسطین، باعث نقض حقوق فلسطینیها شد. ایکاش کشورهای غربی در مواجهه با اشغال اراضی فلسطینی به مفاد منشور ملل متحد و قواعد پذیرفتهشده بینالمللی تن میدادند و قطعا توقع اقدامی عجیب و خارج از عرف سیاسی از آنها نمیرود اما به میزان قواعد مصرح بینالمللی نیز هیچ حمایتی از مردم سرزمین فلسطین صورت نگرفت.
البته این موضوع چندان عجیب نیست زیرا لابی گسترده اقتصادی و سیاسی یهودیها، اجازه ایجاد زمینه عدالتگرایی در مواجهه با فلسطین را نمیدهد. این لابیگری چنان گسترده است که حتی بسیاری از کشورهای عربی را نیز اسیر خود کرده است.
پس هم کشورهای قدرتمند غربی و هم کشورهای عربی در سیاستهای محافظهکارانه خود در قبال فلسطین واحد عمل میکنند و در این بین سازمانمللمتحد نیز درزمينه موضوع اشغال فلسطین همچون نهادی نمایشی به نگارش و خواندن چند بیانیه اکتفا میکند. اگر ارادهای در کار باشد، شورای امنیت سازمان ملل متحد میتواند با تصویب قطعنامههای متعدد اسراییل را وادار به توقف شهرکسازیهای گسترده کند و میدانیم که قطعنامههای این شورا در مقام عمل بسیار تاثیرگذار و بازدارنده است.
پس در شرایطی که رژیمی در طول سالهای متمادی مبادرت به شهرکسازیهای غیرقانونی میکند و شورای امنیت هیچاقدامی علیه آن رژیم انجام نمیدهد، پر واضح است که اهداف و منافع سیاسی باعث انفعال سازمان ملل متحد و به تبع آن شورای امنیت است. در پایان باید اشاره کرد که بد نیست به بهانه سالگرد بیانیه بالفور، حقوقدانها و سیاستمداران غربی قدری در وضعیت پیشآمده بر سرزمین فلسطین تامل کنند زیرا اگر همان بیانیه مورد بازخوانی قرار گیرد، همگان درمییابند که بنای نظامهای جهانی بر اشغال خاک مردم فلسطین نبوده است.
مهرشاد ایمانی
- 9
- 4