شناخت نظام سرمایهداری در بدو امر برای این نیست که کل نظام سرمایهداری را نفی کنیم، بلکه باید این را یاد بگیریم که چگونه راه تکامل بشر را کمدرد و رنجتر کنیم. باید بدانیم کدام روبناها و زیربناها بسته به شرایط تاریخی هر جامعهای امکان تکامل بشر را فراهم میکند. از آن جمله اینکه اگر طبقه کارگر نحوه تحلیل را بیاموزد، هم خودش را رها میکند و هم میتواند مایه رهایی بشر شود.
مالکیت خصوصی و بحرانهای ناشی از آنکه اتلاف منابع را در پی دارد، بخشی از نظام سرمایهداری است.سرمایهداری از لحاظ زیربنایی با مقوله مالکیت خصوصی و مدیریت تولید و توزیع است که مسیر بشر را از آن چیزی که باید بپیماید، پردرد و رنجتر میکند، وگرنه در روبنای سرمایهداری مقولاتی مانند آزادی نکات تأملبرانگیزی است.
مارکس میگوید کشورهایی مانند انگلستان که راه مسالمتآمیز را برای اصلاحات در پیش گرفتند، باید از این بستر استفاده کنند و در راه آزادی هم بیشتر فعالیت کنند. در برخورد دیالکتیکی و پراکسیسی با سرمایهداری که تکامل بشر را در مراحل تعیینکنندهای ممکن میکند، نمیشود از اول تلاش را به نفی کامل سرمایهداری تقلیل داد، بلکه باید سرمایهداری را نفی در نفی کرد. این تقلیلگرایی در بسیاری جاها وجود دارد.
در نقدهای نوشتهشده درباره نظرات دکتر کمال اطهاری یا دکتر سعید رهنما، شیوه برخوردها بیشتر یک شیوه واکنشی و تقلیلگرایی و اکونومیستی است و تکامل تاریخی و توسعه را در نظر نمیگیرد. در نقد این دو نظریهپرداز برجسته، سخنان و واژگان سادهتر از جنس سخنهایی است که پوپولیستها به کار میبرند.
این افراد به توسعه پایدار توجه ندارند، بلکه صرفا بهصورت واکنش ایدئولوژیکی اولیه در برابر سرمایهداری جبههگیری میکنند. از قضا، این نوع برخوردها مطلوب مرتجعترین بخش سرمایهداری است که خطر سرمایهداری و بورژوازی را بزرگتر از استبداد نشان میدهد. اینجا، دوباره باید سخن لنین را یادآوری کرد؛ آنجا که میگوید طبقه کارگر از رشد بورژوازی در روسیه بسی بیشتر بهرهمند میشود تا خود طبقه بورژوازی!
در اقتصاد امروز جهان، توازن قوایی حاکم است که هیچکسی نمیتواند از سوسیالیسم با برنامهریزی متمرکز دفاع کند. اتفاقا جناح سرمایهداری غیررسمی و شبهدولتی ایران چنین گفتمانهایی را خیلی دوست دارد. برای اینکه دولتیکردن و انحصار آن را کامل کند، هرگونه مسائل کارگری را گردن بورژوازی مولد خصوصی و ملی بیندازد.
مسئله اساسی اقتصاد ایران در مرحله تاریخی کنونی این است که در درجه اول ترکیب معینی از بازار و برنامه بتواند رشد نیروهای مولد را تضمین کند. تضمین رشد نیروهای مولد موضوعی اکونومیستی نیست. موضوع این است که وقتی طبقه کارگر دارای کمیت انبوهی نباشد و بیکار باشد، حتی در دوران پساصنعتی و دانشبنیان، نمیتواند به حقوق خود دست یابد.
طبقه کارگر در محیط کار طبقه کارگر است و بیرون از آن فقیر و تهیدست است. در محیط کار است که نیرو دارد و ذهنش میتواند فعال باشد، اما اگر بیرون از حوزه کار باشد، میتواند جاهل باشد، لمپن باشد و ذهنیت ارتقا و سازماندهی را از دست میدهد.
نئولیبرالیسم هم از لحاظ اقتصادی معنا دارد و هم رابطه جامعه و روابط مختلف روبنایی در جامعه را سازمان میدهد، مثلا برای جوامع محلی آزادی و اختیارات بیشتری در تصمیمگیری قائل است، چون در سطح کل، هژمونی اقتصادیاش را تضمین میکند. حاضر است آزادی بیشتری به بدنه جامعه بدهد، برای اینکه بتواند آزادی اقتصادی بیشتری برای کسب مازاد به دست بیاورد.
اگر اقتصاد سیاسی نحوه تولید و توزیع مازاد اقتصادی است، نئولیبرالیسم برای نحوه تولید و توزیع نظام دارد (Mod of Regulation). این نظام از لحاظ زیربنایی باید وارد اقتصاد دانشپایه شود که بتواند تولید منعطف جایگزین تولید سازمانیافته شود؛ یعنی نئولیبرالسم بر ساختار نوین نحوه تولید شکل گرفته که سازمان تولیدش منعطف شده است و این انعطاف را در سازمانهای دیگرش هم به دست میآورد تا بتواند مازاد را از چنگ دولت بیرون بیاورد و دولت مرکزی و رفاه را تضعیف کند.
قاعده کلی این است و روی زیرساخت اقتصاد پیشرفته دانشپایه استوار و جهانی شده است. اگر نتواند با جهانیشدن آن مازادها را از جاهای دیگر جهان به دست بیاورد، نمیتواند این کار را با فشار بر طبقه کارگر داخلی یا مزدبگیرهای داخلی کسب کند. این طبقه این اجازه را به او نمیدادند، پس به جغرافیا بیشتر امکان میدهد تا بتواند کارخانهها را مهار کند و پیچیدگی این نهاد بسیار زیاد است.
اینکه برای تحلیل اقتصاد ایران چنین نظام پیشرفتهای را نئولیبرال بنامیم، تحلیلی عمیق نیست و بیشتر عجیب است و نوعی تقلیلگرایی اکونومیستی است. درحالحاضر هژمونی اقتصادی در دست بورژوازی بروکراتی است که به آنها لمپن بورژوازی میگویند (تشبیه گوردانک فرانگ) که نوعی تیولداری است.
سرمایه یک رابطه اجتماعی است و برخلاف فئودالیسم این جزء بنیانهایش است. برای همین است که طبقه کارگر میتواند با سرمایهداری به صورت هدفمند مبارزه کند. اگر سرمایهداری رابطه اجتماعی نباشد، طبقه کارگر نمیتواند آن را سرنگون کند و با همین زیرساخت به طرف سوسیالیسم برود، زیرا در آن صورت باید زیرساخت دیگری ایجاد کند.
از فئودالیسم به سرمایهداری زیرساخت و نحوه تولید عوض میشود، درصورتیکه در سوسیالیسم نحوه توزیع و سازمان توزیع عوض میشود. در نظام سوسیالیستی، با همان اشکالی که سرمایهداری بسط داده، این کار را مدیریت میکنند و نظام جدید روی همان سوار است.
این نظام دیگر مازاد اقتصادی را از راه دیگری به دست نمیآورد، درصورتیکه سرمایهداری نسبت به فئودالیسم مازاد اقتصادی را از راه دیگری به دست میآورد، نه بهره مالکانه، بلکه از ارزش اضافه. در نظام آتی سوسیالیستی، ارزش اضافه به ارزشافزوده تبدیل میشود و رشد نیروهای مولد را بینیاز میکند. گفته میشود چون در کشورهای بزرگ سرمایهداری روبنای نئولیبرالی حاکم شده، پس در ایران هم حاکم است.
اقتصاد ایران با یک مجموعه ساختاری مواجه است که پس از انقلاب در طی شرایطی ایجادشده و سازمان قبلی به هم ریخته، بخشی از آن احیا شده و بخشی از آن امروز با پدیدهای مقابل است که برای قاعده کلی مساعد نیست.
رابطهای که کشور مرکزی نئولیبرال با ما برقرار میکند، مانند رابطهای است که یک آدم تحصیلکرده با فرد بیسواد برقرار میکند. این ارتباط او را باسواد نمیکند. قانون سرمایه تولید و بازتولید ارزش اضافی گسترده است و قانونی که در کنار آن است، ناموزون است. این ناموزونی در بخشها و جغرافیاها صور گوناگون دارد.
رابطه سرمایهداری جهانی با ایران مانند رابطه با چین نیست، در چین سرمایه یک رابطه اجتماعی شده است و در ایران این اتفاق نیفتاده است. در چین سرمایهداری تولید ارزش اضافی میکند و در ایران سرمایهداری رانتخوار بخشی مهمی از بهره مالکانه را برمیدارد.
اگر فرض اصلی ما این باشد و توافق کردهایم که رشد نیروهای مولده برای مرحله تکامل اجتماعی بر هر امر دیگری تقدم دارد، ، باید ترکیب بهینهای از بازار و برنامه ایجاد کنیم که رشد نیروهای مولد را تضمین کند. این درنهایت یکی از صور سرمایهداری است، بسته به اینکه چه میزان توانسته باشیم در مقوله بازتوزیع، جامعه را اقناع کنیم و چه مقدار بتوانیم این دستور کار را سامان دهیم که جلوی رشد نیروهای مولده را نگیرد.
سرمایهداری بوروکراتیک تیولداری
موضوعی که در ایران وجود دارد این است که ما در روبنا با یک سرمایهداری بوروکراتیک تیولداری مواجهیم که بهره مالکانه نفت و گاز و سایر منابع طبیعی را میچرخاند و برنامهاش این نیست که بازتولید گسترده و رشد نیروهای مولده را انجام دهد.
اگر این رانت در اقتصاد ایران هژمونی قوی دارد که دارد و اگر میتواند سیاستهایی را که در زمینه دستمزد و حقوق کارگر و بیکارسازیها وجود دارد تمشیت عمومی کند و بیشتر اتفاقاتی که در کشورهای نئولیبرال، دستکم نئولیبرالهای متروپل میبینیم، اینجا اتفاق میافتد، اما آنجا آزادیهای بورژوایی دارند، سندیکایی هست، نهادهای کارگری هستند و میتوانند مقاومت کنند.
ممکن است در بستر آن ساختار، خودبهخود خیلی از آن نهادها بلاموضوع هم بشوند مانند نهاد تاکسیداران که در آمریکا ١٠-١٥ سالی است با آمدن اسنپ و فناوری جدید اقتصاد دانشبنیان از بین رفته است. ولی در ایران میبینیم که همه اقدامات دولت ضد کارگری است، چه در قانون کار، چه در بیکارسازیها. در بحران کارگاههای خارج از شمول قانون کار شباهتهای عجیبی با آنطرف میبینیم. اقتصاد ایران بهتناسب ناموزونیاش اقدامات ضد کارگریاش را هم نفي میکند.
در ایران، برای حفظ هژمونی سیاسی یارانه را به صورت نقدی اجرا میکنند. از بهره مالکانه نفت مازاد را میگیرند و توزیع میکنند. برای اینکه بازار آزاد رقابتی به وجود نیاید، برای اینکه بتوانند انحصار داشته باشند، اما آن سیستم این کار را میکند برای اینکه بتواند بازار را رقابتی کند. پس نخست باید زیرساختهای نرم و سخت را به دست بیاوریم تا وارد بازار رقابتی شویم و بتوانیم در سطح جهانی حضور پیدا کنیم. در ایران این کار را انجام نمیدهند؛ برای حفظ انحصار چه از لحاظ سیاسی و چه کسب مازاد و حفظ هژمونی بورژوازی رانتخوار.
مرحله تاریخی راه تکامل
درحالحاضر، بورژوازی ملی مولد و نیز بورژوازی بوروکراتیکی داریم که جوان و ضعیف است و خودش درك این دستگاه ذهنی را ندارد. این بورژوازی است که بلد نیست بورژوازی شود کارخانهها که در ایران تعطیل میشوند، یک عده ازچپها میگویند نئولیبرال این کارخانهها را خوابانده نه دولت، یعنی مناسبات نئولیبرالی ایران باعث این بدبختی شده است. در جوارش هم اقداماتی مثل خصوصیکردن اتفاق افتاده است.
این را باید آسیبشناسی کرد که چه چیزی باعث میشود برخی از نیروهای چپ این موضوع به ذهنشان برسد؟ روششناسی که بین این همه نحلههای چپ مشترک است، این است که سرمایهداری را یک سامانه واحد جهانی میگیرند؛ مثل شعر مولانا: این جهان یک فکرت است از عقل کل، یعنی اینکه ایران هم یک فکرت است از سرمایهداری. این تفکر هگلی است.
چون آنجا نئولیبرالیسم حکمفرما شده است سایه وجودیاش میافتد روی ایران. باید دو امر مهم را در دستورکار قرار داد: ١. رشد نیروهای مولد؛ ٢. هژمونی سیاسی و آزادی، البته بورژوازی آزادی را برای بازتولید بهتر خودش میخواهد، مانند همان مثال نئولیبرالیسم که زده شد، ولی وقتی نئولیبرالیسم تشکلهای محلی و شوراها، سندیکاها را منحل میکند یا شرایط انحلالشان را فراهم میکند، به معنای این است که تضاد را از حوزه تولید میبرد در حوزه توزیع.
از حوزه تولید بیرون میبرد، اجازه این کار را هم دارد، چون ساختار به دلیل انقلابهای فناورانه منعطف شده است. این امکان را دارد که با ساختار منعطف مازاد بیشتری هم به دست بیاورد. برخی میگویند مخصوصا این کار را کرده است. سرمایهداری منعطفشده به دلیل اهداف سیاسی نمیآید این کارها را انجام دهد. چون با انعطاف مازاد بیشتری به دست میآورد، این کار را میکند. همچنین دموکراسی بیشتر شده است.
حال بگویید چون منفعت سرمایهداری در این بوده که به این تشکلهای محلی و انجیاوها ابتکار عمل بدهد ما با آن مخالفت کنیم. مثل همان زمانی که در ابتدای دولت آقای خاتمی برخی از نحله چپ ایران میگفتند همه انجیاوها ساخته امپریالیسم هستند و این ادبیات مدتها هم رایج بود. درحالیکه از این تشکلها میتوان حوزه توزیع را برای هژمونی فکری توسعه داد تا بعد به هژمونی سیاسی برسیم.
منتها اول باید مؤتلف و متحد را مشخص کنم و همه اینها را باید انجام دهیم و این کارها دقت میخواهد. وسط همه این بحثها که میخواهیم دقایق را روشن کنیم، قفلشدگی به این دلیل رخ میدهد که میگوییم این سرمایهداری است و خیلی بد و ظالم است. بله او برای منفعتش کار میکند، اما بازی چپ و طبقه کارگر چیست؟
فرایند تکامل بورژوازی در ایران بهگونهای است که بهشدت نیروهای واپسگرا را به سود خودش حذف میکند و این مرحله گذار است. مرحلهای که این درگیری به این شکل حاد است و بورژوازی رانتجو درنهایت عقب نخواهد نشست و میرایی اینها را میتوان در افق میانمدت دید.
ولی آیا این مسیر را باید به حال خودش گذاشت؟ اتفاقا این مسیر را نباید به حال خودش گذاشت؛ یعنی باید با بورژوازی مولد ملی که میخواهد آنها را استحاله کند، بهصورت مشروط ائتلاف طبقاتی بکنیم. مسئله بر سر این است که بورژوازی قدرتمند رانتجو تمامقد ایستاده که مانع ارتباط اقتصاد ایران با جهان شود.
آفت نگاه انتزاعی به سرمایه
عنصر شناختی که بهصورت انتزاعی سرمایه را میبیند، این جناحبندیها را نمیبیند و اینکه ما کجا باید با این جناحبندی یک ائتلاف ناگفته یا گفته داشته باشم؟ کجا باید فشار بیاوریم که در مقابل آن حریف دیگر سکندری نخورد. چون آن یکی حریف فاشیست است و همه را نابود میکند.
چه از لحاظ اقتصادی که طبقه کارگر را بیکار و ضعیف میکند و جامعه بیثبات میشود، چه از لحاظ سیاسی که حاضر نیست حداقلی از فضای باز سیاسی را بهراحتی تحمل کند. ما باید این بازی را انجام دهیم و از نظر تئوری شناخت هم باید آن را تقویت کنیم، بدون آنکه هراس داشته باشیم. باید رفت بر سر موضع اقتصاد توسعه پایدار ایستاد. اگر چپهای ما روی اقتصاد توسعه بایستند، امکان نوشتن برنامه حداقل را در حوزه تولید پیدا میکنند و در حوزه رفاه هم همینگونه میشود.
توافق بر سر یک برنامه حداقلی
برای توسعه متوازن ایران، یک برنامه حداقلی لازم است، برای اینکه از یک سو برنامه حداقل قابل توافق با بورژوازی مولد است و از دیگر سو برنامه حداقلی است و توزیع هم حداقلی است، چون در این مقطع با سیستم رانتجو روبهرو هستیم، کف مواجههمان اقتصاد توسعه است. برنامه حداقلی که از اقتصاد توسعه آغاز میشود، طیف وسیعی را در بر میگیرد؛ چون اقتصاد توسعه از روستو راست هست تا چپها، وسطها مثل آمارتیاسن هستند.
مبانی اقتصاد توسعه یکی است و دیالوگی داریم که در سطح جامعه هم میتوان ارائه کرد و همه آن را میفهمند، اتاق بازرگانی هم میفهمد. پس میتوانیم با این بورژوازی مولد یک ائتلاف حداقلی را سامان بدهم و به او بگوییم از اینجا آغاز میکنیم و خیلی هم صادقیم و اصلا نمیخواهیم کلک بزنیم. این دستور کار، جامعه ما را یک قدم جلو میبرد. نمیتوان هژمونی فکری به سبک گرامشی و به سبک لنین را به دست آورد.
سبک گرامشی این است که جنگ مواضع میکند، نه جنگ رو در رو. سبک لنین این بود که زودتر برسیم به جنگ رو در رو. در دنیای امروز، جنگ رو در رو نداریم. این را هم دیوید هاروی میگوید؛ زمان جنگ رو در رو تمام شده است، چراکه خطر فاشیسم هر لحظه تهدید میکند و همین بلایی بر سرمان میآید که در منطقه آمده است.این راه ترقی و پیشرفت ایران را پردرد و رنجتر میکند.
وقتی میخواهیم با دولت آقای روحانی گفتوگو کنیم، باید بگوییم برنامه ششم اقتصادی دولت شما در چارچوب اقتصاد توسعه نیست. در چارچوب اقتصاد توسعه، برای نهاد رقابتی باید سندیکا به وجود بیاید، ولی دولت شما برنامه حداقلی را برای این کار تدوین نکرده است؛ برای اینکه در عملکرد اقتصادی دولت نوسان بسیار زیاد است.این دیالوگ باید با دولت وجود داشته باشد که اعلام شود اگر در موضوع حوزه کار نهادها رقابتی نشود، اگر سندیکاها تشکیل نشود، در اقتصاد نوآوری نخواهیم داشت.
در شرایطی که امنیت پایدار باشد، سرمایه موجب رشد نیروهای مولد و سرمایهگذاری در این بستر میشود، اما با ارجاع صرف به امنیت و ندیدن اینکه جامعه از کجا دچار ناامنی میشود و ندیدن نیازهای زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی طبقات فرودست جامعه، امنیت پایدار تبدیل به امنیت نظامیگری میشود.
دولت از اقتصاد دانشپایه حرف میزند، اما نمیتواند آن را محاسبه کند. این همه سال گذشته است، اما بلد نیست یک اقتصاد دانشپایه را محاسبه کند. نیرویهای سیاسی و فعالان حوزه کار نباید بگویند فراکسیون بورژوازی ملی قدرتمند نشود، بلکه باید گفت این دولت هنوز بلد نیست مدافع این فراکسیون بشود! قرار نیست نیروی حوزه کار فقط نقش غریقنجات را بازی کند، بلد نیست اقتصاد دانشپایه را محاسبه کنند.
در این سمت، وقتی فعالان کارگری برای حداقل دستمزد چانهزنی میکنند، این چانهزنی نباید سبب هلدادن طبقه کارگر به طرف سرمایهدار و سرمایهدار به طرف طبقه کارگر شود و این بورژوازی را تضعیف کند. باید زبدهتر عمل کنند. یک مطالبه مهم طبقه کارگر باید این باشد که در اقتصاد دانشپایه، دولت چه کاری برای کارگران میکند؟ یک دلیل مهم بیکاری کارگران این است که مهارت ندارند. چرا دولت مدرسههایی را که در مناطق جنوبی بود، تعطیل کرد؟ اگر کارگران با این مزد اندک موافقت میکنند، بهشرط افزایش این مدارس باید توافق حاصل شود.
حمید آصفی
- 17
- 1