پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
۰۸:۵۱ - ۰۸ شهریور ۱۴۰۱ کد خبر: ۱۴۰۱۰۶۰۷۹۱
چهره ها در سینما و تلویزیون

فرهاد جم: سریال همسران ۹۰ درصد مخاطب داشت

فرهادجم,سریال رازناتمام

به حالا نگاه نکنید؛ یک زمانی سریال‌های تلویزیونی، مخاطبان میلیونی داشتند و باعث شهرت فوق‌العاده بازیگران و حتی سازندگانش می‌شدند. خیابان‌ها خلوت می‌شد و خانواده‌ها دور هم جمع می‌شدند و یک قسمت از فلان‌سریال را با هم می‌دیدند. یکی از این سریال‌ها «همسران» بود و یکی از بازیگران این سریال، فرهاد جم در نقش «علی».

فرهاد جم را این شب‌ها در نقش شهیدباهنر سریال «راز ناتمام» تماشا می‌کنید. با او درباره این نقش و نقش‌های تاریخی و اهمیت سریال‌های تاریخ معاصر گفت‌وگو کردیم.  صحبت درباره سریال‌سازی دهه ۷۰ و همچنین تفاوت در ساخت سریال‌های آن سال‌ها و دهه اخیر بخش دیگری از این گفت و گو بود. نکته جالب در این بخش، اعداد و ارقام دستمزدها بود. به عنوان مثال دستمزد ابتدایی فرهاد جم در سریال همسران،  ماهانه ۸۰ هزار تومان بوده و جالب است بدانید که قیمت سکه در آن زمان  حدود ۴۰ هزار تومان بوده است. بعد از موفقیت و محبوبیت این سریال، دستمزد او به ۲۰۰هزارتومان در ماه می‌رسد که تقریبا معادل ۵ سکه بهار آزادی می‌شود.

حالا خودتان آن دستمزدها را با دستمزدهای فعلی قیاس کنید. درباره اجراهای جم و همچنین وجه نویسندگی و کتاب تازه‌اش هم حرف زدیم و رقمی که او به‌خاطر اجرایش در «راز سیب» گرفته و با آن یک جیپ سه میلیون تومانی خریده است.

بهانه گفت‌وگوی ما سریال «راز ناتمام» است که این روزها از شبکه یک سیما پخش می‌شود و شما نقش شهید باهنر را در آن ایفا می‌کنید.

فیلمبرداری این سریال از ۱۵ دی ۱۳۹۹ شروع شد و من و دوستان نقش شخصیت‌های مهم تاریخ معاصر کشور را بازی کردیم، به‌خصوص تاریخ معاصری که به سال ۱۳۶۰ و انفجار دفتر نخست‌وزیری رسید. برای من بازی در نقش یک نخست‌وزیر جذاب بود و دو، سه بار تست گریم انجام شد، چون می‌خواستند شباهت زیاد باشد و فکر می‌کنم در انتخاب بازیگر شخصیت‌ها سعی می‌شود تا جای ممکن فیزیک، قد، وزن و بعد هم اجزای صورت خیلی شباهت وجود داشته باشد. در تابستان قبل از شروع فیلمبرداری در آن سه‌ماه خیلی صحبت شد و فایل‌های سخنرانی را به‌صورت متن یا ویدئو به‌دست من می‌رساندند و من تا می‌توانستم می‌دیدم و مطالعه می‌کردم تا هرچه بیشتر بتوانم آن فضا و سال‌ها را برای خودم بازآفرینی کنم و بعد در دورخوانی و تمرین‌ها بعضی از نکاتی که شاید به آنها نرسیده بودم، کارگردان یا دوستان دیگر می‌گفتند و با هم بحث می‌کردیم.

فیلمبرداری فصل گذشته این سریال تا آخر اردیبهشت ۱۴۰۰ تمام شد و دوستان باسرعت و پیش‌تولید دیگری زمان حال را درطول سه‌ماه فیلمبرداری کردند و بعد در پاییز ۱۴۰۰ فیلمبرداری قسمت‌های خارج از کشور شروع شد و در تمام این مدت تدوین همزمان انجام می‌شد و مونتاژ می‌کردند، ولی از زمستان به‌صورت متمرکز تدوین، کارهای فنی، صداگذاری و موسیقی و... انجام شد.

قبلا هم کسانی بودند که نقش شهید رجایی را به‌خاطر شباهت بازی کرده‌ بودند، مثل جواد هاشمی. قبل از اینکه این سریال را بازی کنید، کسی به شما گفته بود که شباهتی بین شما و شهید باهنر هست؟

خیر.

می‌گویند بازی کردن نقش‌های تاریخی خیلی سخت است؛ به‌خصوص نقش شخصیت‌های معاصر که از آنها فیلم و عکس و صدا هم موجود است و مخاطب موبه‌مو همه‌چیز را مقایسه می‌کند. این اتفاق برای شما افتاده است؟

بله، خیلی زیاد. چیز دیگری هم که هست اینکه خانواده و فرزندان شخصیت‌های معاصر زنده‌اند و اتفاقا خیلی هم حساس هستند. درمورد نقش من، خانواده شهید باهنر با کارگردان کار در ارتباط بودند. اما مخاطب عام خیلی این نکته را به من گوشزد کردند که ما خیلی شباهت می‌بینیم و این شباهت سبب شده باورپذیری قصه و مجموعه بیشتر شود. من فکر می‌کنم از دلایل اینکه کارگردان و مدیران بالادست به این سریال سختگیرانه نگاه می‌کردند، همین بود که شباهت و باورپذیری کار زیاد باشد. افراد زیادی هستند که در آن زمان سن‌شان ۱۵ به بالا بود و هنوز هستند و ویدئوها هم که موجود است و همه می‌توانند ببینند و مقایسه کنند.

چیزی که خیلی به من کمک کرد این بود که آقای باهنر حتی در سخنرانی‌هایی که همراه با عتاب و خطاب بود هم آرامش داشتند و مثلا در صحبت با بنی‌صدر سر میز نیز همچنان آرامش داشت، حتی در راه رفتن. من این نکته را خیلی پررنگ دیده بودم، امین هم خیلی به آن اشاره می‌کرد که مدنظرم باشد. درباره لهجه و گویش؛ آقای باهنر کرمانی بودند و گرچه در تریبون‌های رسمی این لهجه کنترل می‌شد، اما در صحبت با برادر یا خانواده لهجه خاصی داشتند. امین چون خودش اهل کرمان است، کلمات خاصی را تاکید می‌کرد که چگونه صحبت کنم، ولی زیاد اصراری بر تمرکز بر این موضوع نداشت،‌ چون در آن صورت کار خیلی سخت می‌شد و زمان می‌برد. این مجموعه از آن دست مجموعه‌هایی است که به درد بچه‌های ۱۵، ۲۰ ساله یا دهه هشتادی‌ها می‌خورد که بتوانند به تاریخ معاصرشان نگاهی بیندازند.

وقتی در سال ۱۳۶۰، دفتر حزب جمهوری و بعد دفتر نخست‌وزیری منفجر شد، من ۱۵ سال داشتم و آن زمان نوجوان بودم و تابستان بود و دنبال بازی بودیم و آنقدر تحت‌تاثیر قرار نمی‌گرفتیم که دنبال خبر برویم، فقط جسته‌‌وگریخته می‌شنیدیم، اما الان که نگاه می‌کنم می‌بینم اتفاق بزرگی بوده که یک نخست‌وزیر، رئیس‌‌جمهور یا یک حزب بعد از سه‌سال از یک انقلاب از بین رفته‌اند و به نظر من با وجود اینکه من اهل قضایای حفاظتی نیستم، اما مساله نفوذ باید خیلی قوی می‌بود که چنین اتفاقاتی بیفتد. حالا ما کشمیری را به‌عنوان عامل نفوذ می‌بینیم، ولی حتما خیلی نفوذ پروپیمانی بوده که ریزریز بیایند و بتوانند سر جلسه دولت و نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور بنشینند و کسی هم به آنها کاری نداشته باشد. از جهت امنیتی واقعا عجیب است که شما بتوانی با سامسونت بیایی و آن را زیر میز بگذاری و بعد بروی و درواقع آنقدر مورد اطمینان باشی که کسی جلوی شما را نگیرد.

در سریال سکانسی هست که ما داریم پیش حضرت امام می‌رویم و کشمیری همین سامسونت دستش است، چون اول قصد داشت که آنجا را منفجر کند، حتی یک مامور سپاه می‌گوید این را باید باز کنید و آنجا کشمیری می‌گوید مگر نمی‌دانی من که هستم؟ چه چیزی را باید باز کنم و بعد به‌دلیل اصرار زیاد بر باز شدن آن، آنقدر به شرایط و ارتباطات خودش اطمینان داشته که به راه خود می‌رود و این مساله «نفوذ» در بخش زمان حال سریال هم آورده شده است. وقتی شما به‌جزئیات ماجراها نگاه می‌کنید، کم‌ و زیاد بحث نفوذ در آنها وجود دارد. به‌هرحال امیدوارم این سریال بتواند با مخاطبان سنین مختلف ارتباط برقرار کند و به این ترتیب خستگی از تن ما به در شود.

این سریال تاکنون ‌خوب دیده شده است. دو نکته مهم درباره مساله «نفوذ» در این سریال وجود دارد؛ یکی اعتماد بیش از حد و دیگری بی‌توجهی. از طرفی ما تکرار این مسائل را در دوره‌های مختلف تاریخی می‌بینیم که به زمان حال هم رسیده است و البته در همه دولت‌ها و همه‌جای دنیا هم هست. درواقع در موقعیت‌های مختلف شاید با ابزار و تکنولوژی‌های متفاوت این اتفاق بیفتد، اما ظاهرا سیاست همان است.

به نظر می‌رسد همه دولت‌ها می‌خواهند بدانند در جلسات دولت‌های دیگر کشورها چه می‌گذرد و چه چیزهایی گفته می‌شود. شما بعضی فیلم‌هایی را دیده‌اید که تعدادی دختر یا پسربچه را آورده و در کشوری بزرگ می‌کنند و هرکدام به‌جایی می‌رسند و سرانجام از اینها استفاده می‌شود. درواقع برای ۳۰ سال بعدشان دارند برنامه‌ریزی می‌کنند. کارهای حفاظتی و سیاست همین‌قدر می‌تواند عقبه داشته باشد. شما کسی را می‌بینید که همین‌جا متولد و بزرگ شده اما بعد می‌بینید حضور او در جایی کار شده و برنامه‌ریزی‌شده است که بیاید فلان‌جا دانشگاه برود، فلان درس را بخواند و فلان ازدواج را انجام دهد و خلاصه همه‌چیز برای ورود او چیده شده تا بیاید و راحت رفت‌وآمد کند و اطلاعات را ببرد و بیاورد.

رامین راستاد در یک گفت‌وگو از واکنش‌های منفی که به ایشان بوده، صحبت یا بهتر است بگوییم گله می‌کرد، آیا شما هم چنین واکنش‌هایی داشته‌اید و از چه جنسی بوده است؟

بله، شخصا فکر می‌کنم کاری که ایجاد چالش می‌کند، کار موفقی بوده است و البته درصد آن بستگی به کار، مخاطب و جایگاه و زاویه دید آدم‌ها دارد. من هم مانند رامین راستاد هم واکنش‌های خوب زیاد داشتم و هم دایرکت‌های عجیب‌وغریب که پاسخی هم به آنها ندادم. اگر بخواهم الان به آنها پاسخی بدهم باید بگویم که من بازیگر هستم و این نقش تاریخی برای من جذاب بود و مجموعه نیز مجموعه فاخری بود که من نقش خودم را در آن دوست داشتم. خیلی از بازیگران بزرگ سینما حتی نقش دیکتاتورها یا قاتلان بالفطره را بازی کرده‌اند و بعد که ما می‌بینیم، پیش خود می‌گوییم چقدر خوب و باورپذیر شده و این به نظر من وظیفه هر بازیگری است که نقشی را که به او محول شود به‌خوبی بازی کند و ارائه دهد، حالا هر نقشی که باشد و هر جایگاهی که داشته باشد، فرقی ندارد. به نظر من برای یک بازیگر و طبیعتا برای من خیلی‌جذاب است که نقش شخصیت تاریخی و نخست‌وزیر ۴۰ سال پیش یک ملت و مملکت را بازی کنم که بعد به شهادت می‌رسد و من بازیگر موظف به روایت آن هستم. اینکه بتوانم برای کسانی که آن زمان نبودند و بعد متولد شدند، این نقش را باورپذیر روایت کنم تا بتوانند ببینند و بفهمند و در جریان آن قرار گیرند.

شما باهنر را در زمان نوجوانی‌تان جایی ندیده بودید؟

خیر،‌ فقط ایشان را از تلویزیون دیده بودم.

به‌جز آرامش شهید باهنر، چه ویژگی‌های دیگری از ایشان برای شما جالب بود؟

ایشان فرد بسیار باهوشی بودند و ساده بگویم خیلی راحت می‌توانستند درونیات خود را پنهان کنند و چیزی را نشان دهند که مخاطب حس کند واقعی است، ولی درواقع واقعیات، درون ایشان بود و با کنترل زیاد آن را نشان نمی‌دادند، مثل صحنه‌هایی که مورد بازجویی قرار گرفته بودند یا صحنه‌هایی که از کتاب تعلیمات دینی‌ای که نوشته بودند، دفاع می‌کردند. ایشان آن سال‌ها به‌خوبی می‌توانستند از این ویژگی‌شان بهره ببرند و به مقصود خود برسند. این ‌از آن ویژگی‌هایی است که یک کاراکتر را جذاب می‌کند.

با برادر ایشان هم ارتباطی داشته‌اید؟

فرزند ایشان در مدرسه رفاه ما را دعوت کرده‌اند و احتمالا خانواده ایشان هم هستند.

دوست دارید نقش کدام شخصیت معاصر را فارغ از شباهت‌های ظاهری و ویژگی‌های دیگر بازی کنید؟

از اردیبهشت ۱۳۶۵ که به خدمت سربازی رفتم، بعد از طی دوره آموزشی، از پاییز همان سال تا شهریور ۱۳۶۷ که قطعنامه امضا شد، در جنگ بودم و خیلی دوست دارم نقش فرماندهی را که من زیردست او بودم و شهید شدند، بازی کنم. شهید حسن‌لو، فرمانده تانک بود و گردان ما از ماکو، بالای ارومیه به لشکر ۲۱ حمزه مامور شده و بعد به جبهه آمده بود، به همین دلیل تمام پرسنلش برای همان منطقه و ترک‌زبان بودند. این شهید عزیز و بزرگوار خیلی نترس بود. تانک یک سکو و یک جای پارک دارد که لودر باید خاکریز را بکَند تا تانک در آنجا برود و دیده نشود. وقتی کسی بخواهد از تانک شلیک کند، باید از سکو بالا رود و در تیررس دشمن قرار گیرد و بعد شلیک کند. او یک مرد سی‌وچند ساله بود و وقتی پشت دوربین و درحال شلیک هم بود، چیزی می‌خواند یا سربه‌سر بچه‌ها می‌گذاشت.

تانک هم مانند اسلحه لگد می‌‌زند، من موقع شلیک پایم را روی ترمز به‌شدت فشار می‌دادم و این خیلی وحشتناک بود، اما شهید حسن‌لو سربه‌سر راننده و سربازی که گلوله را در جان تانک قرار می‌داد، می‌گذاشت و ما فکر می‌کردیم انگار در این دنیا و این عوالم نیست و جالب است که خیلی هم خوب می‌دید و می‌زد و گاهی از ۱۰ هدف تعیین‌شده، او پنج هدف آنها را زده بود. در عملیات ۲۰ تیر ۱۳۶۷ که عراق از محورهای مختلف حمله کرد،‌ شهید حسن‌لو در تانک من نبود و ما مجبور به ترک مواضع و عقب‌نشینی شدیم. آخرین بار او را روی تانک دیگری دیدم که جلوتر از جایی که فرمانده گردان گفته بود، قرار گرفته و سربازان پیاده هم از کنار ما می‌رفتند و کلا شرایط عجیبی بود. من در موسیان خدمت می‌کردم، به‌جایی رسیدیم که باید پیاده می‌رفتیم و تانک را گذاشتیم و باید اول به دهلران می‌آمدیم و بعد از دل کوه و بیابان آنقدر از آنجا رفتیم و رفتیم تا به آبدانان رسیدیم و همان‌موقع در همان منطقه برای ما شیمیایی زدند، من بعدها شنیدم که او شهید شده است.

وقتی کسی در متن جنگ است، نسبت مواجهه‌اش با مرگ و زندگی با دیگرانی که در زندگی شهری هستند، متفاوت است و صبح که بیدار می‌شود، انگار خیلی مطمئن نیست که به شب می‌رسد. نگاه فرهاد جم بیست‌وچند ساله به مقوله مرگ آنجا چگونه بود؟

وقتی به مرخصی می‌آمدم و برمی‌گشتم، خیلی‌خوشحال بودم که پیش خانواده برمی‌گردم و وقتی که با اتوبوس یا قطار داشتم به جنگ برمی‌گشتم، با خودم فکر می‌کردم که آیا باز پیش خانواده‌ام باز خواهم گشت یا بار آخرم است که پدر و مادرم را می‌بینم؟ این فکر هر ۴۰ روز یک‌بار که به مرخصی می‌رفتم و برمی‌گشتم، از ذهنم می‌گذشت. برای یک جوان ۲۰، ۲۱ ساله نگاهم به مرگ فلسفی نبود و در آن عملیات‌ها تمام سعی همه این بود که زنده بمانند. در تمام مدت ۲۴ ماهی که به‌جز آموزشی در جبهه بودم، به‌جز عملیات آخر که منجر به قبول قطعنامه شد، من سه، چهار عملیات از سر گذراندم و در آن روزها و شب‌ها با آن اتفاقات عجیب‌وغریب همیشه شما این فکر را داشتید که امشب شاید شب آخر زندگی من باشد. ما پشت پیاده‌ها بودیم و اگر به پیاده‌ها خمپاره ۶۰ می‌رسید، به ما خمپاره‌های ۱۲۰ یا توپ‌های ۱۰۵ آنها می‌رسید. هر آن ممکن بود به ما بخورد، کمااینکه دوستی درحال ظرف شستن بود و به او اصابت کرد و شهید ‌شد.

شما جراحت یا زخمی در آن زمان برداشتید؟

حالا... [صحبت نکردند.]

طبع هنری شما درکنار روحیه آرام و البته شور و شوق جوانی باعث می‌شد داستانی چیزی بنویسید، یعنی استعداد نویسندگی داشتید یا صرفا همان نامه‌ها بود؟ سبک نویسندگی نامه‌های شما با دیگران تفاوت داشت؟

نامه‌ها که جزء لاینفک ارتباط ما با دیگران بود. خودم هم نمی‌توانم بگویم متفاوت بود.

جنسش را بگویید، نه نثرش را. نامه‌های شما عاطفی‌تر بود؟

بستگی داشت که برای چه کسی دارم نامه می‌نویسم، مثلا برای خواهر کوچک‌تر نزدیک به خودم وقتی می‌نوشتم با وقتی که برای پدر و مادرم یا دوستم می‌نوشتم، نوشتارم متفاوت بود؛ البته آن زمان ما خیلی وقت نوشتن نداشتیم،‌ چون هم نگهبان می‌شدیم و باید حواس‌مان جمع می‌بود و هم اینکه از جهت وجود نور خیلی وقت نوشتن نداشتیم،‌ چون یادم هست سال ۱۳۶۵ برق نداشتیم و بعد از سال اول تازه در سال ۱۳۶۶ یک موتوربرق به گروهان‌مان اهدا شد و به هر سنگر با سیم‌کشی یک لامپ دادند و قبل از آن اغلب به هر سنگر دو، سه فانوس‌ نفتی می‌دادند. روزها خیلی گرم بود و گاهی غیرقابل‌تحمل، با وجود تمهیداتی که برخی دوستان می‌اندیشیدند و گوشه‌ای از سنگر را می‌کندند و خس و خاشاک می‌گذاشتند و آب می‌پاشیدند تا با ورود باد، مثل کولر عمل کند، اما همچنان گرمای وحشتناکی بود و نوشتن سخت بود. من قبل از اینکه به جبهه بروم، از دوره دبیرستان نوشتن را به‌طور جدی شروع کردم، ولی در آن مقطع ۲۴ ماهه جبهه چیز خاصی جز نامه‌ها ننوشتم و بعد از آن دو فیلمنامه نوشتم، مخصوصا درباره ۲۰ و ۲۱ تیر ۱۳۶۷ و آن دو، سه روزی که ما در بیابان با حرارت ۵۰، ۵۲ درجه بدون آب بودیم و بچه‌های نازنین زیادی را از دست دادیم. وقتی تصور می‌کنم حتی بازی کردن سکانس‌هایی که درباره آن شرایط نوشتم، می‌تواند خیلی‌سخت باشد، مثلا به ما می‌گفتند سکه زیر زبان‌تان بگذارید که کمتر تشنه‌تان شود و به راه ادامه دهید و برخی نتوانستند و ماندند و آنها را از دست دادیم.

و سرنوشت فیلمنامه‌ها چه شد؟

فیلمنامه‌ها در کمد خانه‌ام هستند چون خیلی واقع‌گرایانه هستند، به تصویرکشیدن‌شان ‌خیلی تلخ می‌شود.

یعنی ممکن است آن وقایع انکار شوند؟

نه، قابل انکار نیستند، ولی شاید بگویند نباید اینها را گفت یا الان وقت گفتنش نیست. به هر حال خیلی وقایع تلخی بود؛ اینکه کسی توان و جان ادامه‌دادن نداشت و می‌دانست که اگر بماند می‌میرد، ولی می‌ماند، چون توان ادامه‌دادن و راه‌رفتن به‌دنبال بقیه را نداشت. دیگران هم توان کول‌کردن و بردن دیگران را نداشتند.

با همه واکنش‌هایی که دریافت کردید، اگر بازهم نقش تاریخی به شما پیشنهاد شود،‌ قبول می‌کنید؟

بله.

فرهاد جم در دهه۷۰ با تعریف‌های امروزی با بازی در سریال «همسران» که اوج معروفیت و محبوبیت شما بود و سریال «دزدان مادربزرگ»، مسابقه «راز سیب» و... سوپراستار، سلبریتی و چهره معروف بوده است. افراد متولد دهه‌های ۵۰ و ۶۰ شما را با این سریال‌ها دوست داشتند و شاید متولدان دهه‌های ۷۰ و ۸۰ سریال‌های آن زمان را در آی‌فیلم دیده باشند. انگار شهرت در دهه‌های مختلف رنگ‌وبو و ویژگی‌های متفاوتی دارد. دراین‌باره و درباره شهرت در دهه۷۰ و محبوبیت‌تان در آن دوره صحبت کنید.

من کار دانشکده‌ام را که تمام کردم، مسعود شامحمدی به من زنگ زد و همزمان محمدرضا شریفی‌نیا برای «روز واقعه» با من تماس گرفت. بعد از تست گریم، آقای شجاع‌نوری برای «روز واقعه» انتخاب شد و به داریوش فرهنگ برای بازی «راه افتخار» در همان دفتر به من پیشنهاد شدم و برای «پری» هم همین‌طور پیشنهاد داشتم. آقای شریفی‌نیا در هر سه این کارها دستی داشتند. من در سال‌های دانشجویی با استادم شادروان رکن‌الدین خسروی دو کار تئاتری «ادیپ شهریار» و «باغ آلبالو» را در سال۱۳۷۲ به فاصله چهارماه از آن یکی انجام دادم که علی ژکان من را سر کار «باغ آلبالو» دید و به دفتر آقای شریفی‌نیا برای کار «پری» داریوش مهرجویی معرفی کرد که در آنجا ایشان دستیار، عکاس و برنامه‌ریز بودند.

در کار «روز واقعه» به چه ‌دلیل شجاع‌نوری را انتخاب کردند؟

شاید به این دلیل که فکر کردند برای آن پروژه من خیلی جوان هستم. در آن زمان ۲۳، ۲۴سالم بود. این البته حدس من است وگرنه یک روز تمام از صبح تا شب تست گریم‌های متفاوت روی من انجام شد و گفتند خودش است و بعد هم همان گریم من عینا روی آقای شجاع‌نوری انجام شد و حتی پسران ایشان عکس مرا دیدند،‌ فکر کردند عکس پدرشان است، ولی به‌هر‌حال ایشان انتخاب شد.

الان که این فیلم را می‌بینید چیزی شبیه غبطه یا حسرت به سراغ‌تان می‌آید؟

به‌هر‌حال ممکن بود فضای کاری جدید و دیگری پیش‌رویم باز شود، اما حسرت نخوردم، چون در زندگی همه ما اتفاقاتی از این دست با شکل‌های مختلف پیش می‌آید. من همیشه سعی می‌کنم از زیست امروزم لذت ببرم و به گذشته‌ام زیاد فکر نمی‌کنم.

اولین فیلم سینمایی که جلوی دوربین رفتید «پری» بود یا «راه افتخار»؟

اولین کار تصویر و پلانی که من جلوی دوربین بازی کردم، «راه افتخار» داریوش فرهنگ بود که آقای صبا مدیر فیلمبرداری بودند و پلان بسیار شلوغی بود؛ هلی‌کوپتر شادروان داود رشیدی نازنین می‌آمد و می‌نشست و من که یک فرمانده سپاه بودم به‌همراه بیژن امکانیان و شادروان جمشید مشایخی می‌آییم و شادروان داود رشیدی به ما ملحق می‌شود و حرف می‌زنیم و به من می‌گویند سید فلان چیز حل است؟ و من می‌گویم بله و این پلان اولین پلان تصویری زندگی کاری من می‌شود.

قبل از اکران «راه افتخار»، شما «پری» را بازی کردید؟

بله، «راه افتخار» در ماهشهر فیلمبرداری می‌شد. من بعد از این کار بلافاصله به اصفهان آمدم و تکه‌های اصفهان را بازی کردم.

فرهادجم,سریال رازناتمام

کارکردن با داریوش مهرجویی که هنوز هم داریوش مهرجویی است، برای یک جوان حتما هم لذت‌هایی داشته و هم ترس‌هایی، درست است؟

قبل از اینکه من به سر کار «راه افتخار» بروم، در منزل آقای مهرجویی، من و خانم کریمی خیلی دورخوانی فیلمنامه و تمرین داشتیم و همه اتفاقات آنجا افتاد، یعنی تمام آن نکات و ریزه‌کاری‌ها و بداهه‌های بین دو بازیگر و متن‌‌خوانی‌ها با حضور خود آقای مهرجویی اتفاق افتاد و بعد که کار من در «راه افتخار» تمام شد، من سر آن کار رفتم. درواقع فردای شبی که به اصفهان رسیدم، جلوی دوربین بودم. اولین پلانم هم پلانی بود که با پراید که آن‌موقع‌ها تازه آمده بود، جلوی مسجد می‌ایستیم و خانم کریمی به داخل مسجد می‌روند و من کمی می‌ایستم و بعد به‌دنبالش می‌روم. آن پلان شاهکار آقای زرین‌دست است.

خانم کریمی هم آن‌موقع بعد از «عروس» معروف شده و در اوج محبوبیت و سوپراستار بودند. اینکه یک بازیگر با داریوش فرهنگ و داریوش مهرجویی کار کرده باشد و قبل از اکران فیلم‌هایش، سراغ سومی و سریال «همسران» برود و آن دو فیلم بعد از این سریال اکران شوند، شانس بزرگی بوده است. هرقدر در «روز واقعه» کم‌شانس بودم، اینجا جبران می‌شود.

ما تابستان۱۳۷۳ همسران را کلید زدیم و مسعود شامحمدی که از دوستانم هستند به من زنگ زدند. ایشان اخیرا برای یک کار تئاتری که متن خیلی خوبی هم داشت، به من زنگ زدند که متاسفانه همکاری میسر نشد. ایشان حلقه رابط من با مسعود رسام و بیژن بیرنگ شد که ابتدا قرار بود اینها تهیه‌کننده باشند و غلامحسین لطفی کارگردان باشد و در عین‌ حال نقش لطفی را هم بازی کند، ولی بعد از بازی یک بخش که ما رفتیم و اثاث‌کشی بود و اینها، آقای رسام و بیرنگ کار را نپسندیدند و بنابراین پروژه متوقف شد و بازیگران تغییر کردند و فردوس کاویانی نقش لطفی و مهرانه مهین‌ترابی نقش مهین را بازی کردند.

برای «راه افتخار» و «پری» چقدر دستمزد گرفتید. حالا که از آن سال‌ها خیلی گذشته برای مقایسه دستمزدها می‌توانید رقم آن را اعلام کنید؟

درست یادم نیست، ولی فکر می‌کنم ۱۵۰ و ۲۰۰هزار تومان.

از جایی به بعد هرچه جلو آمدید، دیده‌شدن شما در دستمزدتان تغییری ایجاد کرد؟

دستمزدها تغییر کردند، ولی نه به‌دلیل دیده‌شدنم، بلکه بیژن و مسعود یک متممی به قرارداد سریال همسران اضافه کردند و قرارداد تغییر کرد. قرارداد من ماهانه ۸۰هزار تومان بود و بعد که متمم به قراردادم خورد، دستمزدم ماهانه ۲۰۰هزار تومان شد. بعد از عید که این سریال خیلی دیده شد، این متمم به قراردادم اضافه شد.

من با تهیه‌کننده پروژه «امام‌علی» که صحبت می‌کردم، رقم‌ها بالا نبود. آنها هم متمم گرفته بودند. می‌دانید بودجه «همسران» چقدر بود؟

نه، ولی آن زمان اجاره ماهانه خانه ۱۰۰متری من در شهرزیبا که دوخوابه بود، ۱۲هزار تومان بود و دستمزدم ماهانه ۸۰هزار تومان. من جیپ صحرای عزیزم را در سال۱۳۷۴ با دستمزد مسابقه «راز سیب» به قیمت سه‌میلیون و ۴۰۰هزار تومان گرفتم. این جیپ را تا سه‌سال داشتم. در آن زمان دستمزدهایی که می‌گرفتم، خوب بودند.

بعد از همسران پیشنهادها چگونه بودند؟ دراین‌باره هم صحبت کنید. آیا فیلمنامه‌ای بوده که الان بگویید چه فیلم خوبی شده و اگر حسرت نمی‌خورید، دست‌کم پیش خودتان بگویید کاش بازی‌اش کرده بودم؟ 

پیشنهاد فیلم «قرمز» جیرانی را داشتم،‌ اما انگار قسمت نبود و نشد که بازی کنم.

آن زمان شما مشهورتر بودید تا محمدرضا فروتن.

فکر می‌کنم فروتن قبل از آن با آقای کیمیایی فیلم «مرسدس» را کار کرده بود و قبل‌تر هم فکر می‌کنم یک سریال تلویزیونی داشت.

بله، در یک قسمت از سریال «سرنخ» آقای پوراحمد بازی کرده بود و بعد هم «مرسدس»، «قرمز» و «دو زن» که اینها در آن سال یک پک بودند. تا سال۱۳۷۶ فیلم‌های خوبی ساخته شدند. به‌جز قرمز، فیلم دیگری هم بوده که به شما پیشنهاد شده باشد که بازی نکرده باشید و بگویید کاش بازی کرده بودم؟ و از این بگویید شهرت در آن زمان چگونه بود؟

شهرت هم در آن زمان جذابیت‌ها و سختی‌های خاص خود را داشت. نمونه سختی آن زمانی بود که ما چهار بازیگر «همسران» به مشهد دعوت شده بودیم و ما را از طرف یک ارگانی به بازار رضا بردند و آنقدر شلوغ شد که بازار تعطیل و مجبور شدند از نیروی انتظامی کمک بگیرند. یک‌بار هم در قسمتی از سریال دختری را که پیدا کرده بودیم و با لکنت صحبت می‌کرد چهارتایی به باغ‌وحش برده بودیم و یادم هست که جمعیت باغ‌وحش غیرقابل کنترل شد. تک هم که بودم، باز مردم لطف داشتند.

در آن زمان نظرسنجی و عدد و رقمی بود که بفهمید چقدر مخاطب دارید؟

یادم هست در مرکز نظرسنجی خانمی که پشت تریبون آمد و صحبت کرد، رقم ۹۰درصد را گفت،‌ اگر درست یادم باشد.

نامه و دسته‌گل و غذا هم به‌رسم آن سال‌ها برایتان می‌آوردند؟

بله و آن خانه خیلی معروف و لوکیشن «خانه سبز» شد و الان کوبیده و ساخته شده است. الان بالای آن اتوبان یادگار و پایینش اتوبان نیایش است.

چرا الان دیگر از آن سریال‌های ۹۰درصدی خبری نیست؟ بودجه کم شده یا کارگردانان خوب کار نمی‌کنند یا نگاه‌ها به سریال متفاوت شده و رقبای جدی آمده‌اند؟

سومی. ما رقبایی در شبکه‌های ماهواره‌ای داریم. یک بخشی هم به نگاه مدیران فعلی برمی‌گردد و اینکه چه چیزهایی را از لحاظ قصه و داستان ترجیح می‌دهند. ما می‌بینیم که در این پلتفرم‌ها خوب پول می‌دهند و چرخه آنها به‌خوبی ‌می‌چرخد و مردم هم پول می‌دهند و برای دیدن آنها اشتراک می‌خرند. شاید برخی مدیران بعضی از موقعیت‌ها و رفتارها یا قصه‌های شبکه خانگی را درخور سیما نمی‌بینند.

به سریال‌های آن زمان سریال‌های خیابان‌خلوت‌کن می‌گفتند، ولی حالا آمار بیننده‌ها زیر ۳۰، ۴۰درصد است. تکرار یک سریال یعنی سریال موفقی بوده و وقتی تکرار بعضی از سریال‌ها همزمان با پخش اول یک سریال جدید است، اما سریال تکراری بیننده بیشتری دارد، این حاوی پیامی برای سریال‌سازان است که انگار آنقدر خیال‌شان راحت بوده که جلو هستند، الان عقب افتاده‌اند و فرصت را از دست داده‌اند. سریال‌هایی مانند «همسران»، «خانه سبز» و حتی «دزدان مادربزرگ» هنوز هم مخاطب دارند و مخاطبانش صرفا مختص آن زمان نیستند، یعنی به‌دلیل رقبا و شبکه‌های کمتر آن زمان نبوده که دیده می‌شدند. به‌نظر شما این مساله مربوط به کیفیت کار و فیلمنامه‌ها نیست؟

حتما فیلمنامه‌ها فرق کرده‌اند. قبلا ما برای ۴۰دقیقه که یک قسمت از سریال «همسران» بود، چهار روز کار می‌کردیم، ولی الان اصلا تهیه‌کننده قبول نمی‌کند که شما این زمان را صرف کنید. سرعت انجام کار شما را وادار می‌کند از یک چیزهایی بگذرید و این کیفیت را پایین می‌آورد. جمله‌ای هست که موقع بروز نقص‌ در کار می‌گویند: «کی می‌بینه، بزن بریم، گمه!» این را از صدابردار تا کارگردان و هرکسی ممکن است بشنوید، درحالی ‌که مخاطبان خیلی هم بادقت می‌بینند.

این تحلیل اشتباه از مخاطب از کجا می‌آید؟ مخاطبان باهوش بوده و هستند و جای پارک یک ماشین در یک صحنه عوض می‌شود، ‌متوجه می‌شوند.

گفتم که کیفیت را فدای سرعت می‌کنند و بعد هم می‌گویند حالا ۱۰ نفر هم بفهمند که این اشکال وجود دارد؛ این اصلا برایشان مهم نیست. ممکن است به منشی‌صحنه که گاف‌ها را گوشزد می‌کند، درشتی هم کنند، ولی از آن گاف می‌گذرند و به‌دلیل برآوردهای غلط از هزینه‌ها اجازه تکرار نمی‌دهند. در کشور ما هزینه‌های جاری هر دوماه،‌ چهارماه یک‌بار افزایش می‌یابند، به این دلیل است که اجازه تکرار نمی‌دهند. اگر فقط غذای ۵۰هزار تومانی تیم دوبرابر شود و شما آن را در تعداد و روزهای کار ضرب کنید، متوجه می‌شوید هزینه‌ها یک‌دفعه چقدر تغییر می‌کنند. از طرفی اگر همه‌چیز هم گران شود، شما به‌عنوان بازیگر وقتی قراردادی را امضا می‌کنی همان دستمزد را می‌گیری که در قراردادت قید شده است. به همین دلیل است که ۲۰دقیقه فیلمبرداری می‌شود ۳۰دقیقه و پنج برداشت می‌شود دوبرداشت و روزها را کم می‌کنید و به کار سرعت می‌بخشید تا بتوانید بودجه در نظر گرفته‌شده را به هزینه‌ها برسانید. الان دورخوانی قبل از کار تقریبا رخت بربسته و قبل از فیلمبرداری بازیگرها باهم و بازیگر و کارگردان با یکدیگر ارتباط نمی‌گیرند. مستقیم می‌گویند برویم سر فیلمبرداری و جلوی دوربین یک تمرین کوچک انجام می‌شود و شما هرقدر هم که بازیگر باشید، چون ارتباط‌ها درست شکل نگرفته و به اشتراک نگاه از نقش با یکدیگر نرسیده‌ایم، کیفیت کار لطمه می‌خورد. شما مثلا بازی می‌کنید و می‌گویید کلمه خوب نچرخید و ادا نشد،‌ می‌گویند خوب بود و بچه‌های صدا هم می‌گویند خوب بود و می‌گویند بریم بعدی!

درواقع یک توافق نانوشته‌ هست که باهم هماهنگ می‌کنند که کار پیش رود؟

نه، هماهنگ نمی‌کنند، بلکه هدف همه سرعت‌بخشیدن به کار است. شما تصور کنید طی ۱۶، ۱۷ ساعت فیلمبرداری در روز، ۳۰، ۳۵ دقیقه از یک سریال را می‌سازند. بعد برای چنین گروهی طی ۶ ماه با این روند کارکردن، دیگر انرژی‌ای باقی نمی‌ماند. این فرد یکی، دو ساعت هم مسیر رفت‌وآمدش است و وقتی به خانه می‌رسد، فقط می‌تواند بیهوش شود تا فردا که دوباره به کار بازمی‌گردد. اغلب افراد خانواده و بچه دارند و هندل‌کردن انرژی برایشان به این صورت هر روز سخت و سخت‌تر می‌شود. کم‌شدن انرژی یعنی کم‌شدن تمرکز و گذشتن از یک‌سری چیزها که ناخواسته اتفاق می‌افتند و بعدها به خودت می‌گویی چرا اینجا من اینجوری بازی کردم؟! 

شما به جز بازیگری، حوزه اجرا را هم تجربه کرده‌اید؛ هم برنامه و هم مسابقه و بعد نویسندگی. اجرای مسابقه با برنامه چه تفاوتی دارد؟ آیا این نقد را که بین اجرا و بازیگری تداخل وجود دارد، قبول دارید؟ 

سال ۱۳۷۵ یا ۷۶ اگر اشتباه نکنم، آقای صادقی نازنین «راز سیب» را به من پیشنهاد داد که مسابقه‌ای کاملا تلویزیونی و انجام‌دادنی و عملی بود. رقم پیشنهادی شاید چشمگیر بود، اما بیشتر خود کار برایم جذاب بود، به‌طوری‌که پیشنهادهای دیگری هم داشتم ولی آن را انتخاب کردم. مسابقه شبیه جزیره‌ای ناشناخته بود که هربار باید پنج را برمی‌داشتم می‌بردم می‌چرخاندم و این واقعا جالب بود. البته این انتخاب، مسیر هنری من را تغییر داد و از این بابت اصلا پشیمان نیستم.

و کارهایی مانند «معصوم» با گریمی متفاوت و روی ویلچر و... را بازی کردید؛ درباره آنها هم بگویید.

فیلمنامه‌اش را خیلی دوست داشتم اما داوود می‌توانست از خیلی از لجبازی‌هایش با تهیه‌کننده کم کند تا «معصوم» فیلم بهتری شود. این کار خیلی طولانی شد و مدام کارگردان کار را تعطیل می‌کرد و می‌گفت هرچه من می‌گویم باید انجام شود و به دلیل کل‌کل‌های زیاد با تهیه‌کننده، تغییرات زیادی انجام گرفت و ته آن درواقع جمع شد؛ البته خب تجربه خوبی بود.

از میان فیلم‌هایی که ختم به دهه ۸۰ شدند، کدام را بیشتر دوست دارید؟ 

«معصوم» را دوست داشتم و یک سریال ۶ قسمتی هم با آب‌‌پرور کار کردم که بسیار جالب بود. من و خانم بینا بودیم. خانم بینا دکتر بود و من نقاش دیواری که از جبهه برگشته بود. با اینکه این سریال کوتاه بود، ولی سرش به تنش می‌ارزید.

از بازی در کدام کارها پشیمان هستید؟

همان‌موقع که کاری را انجام می‌دادم، دوستش داشتم. درمورد برخی، بعدها فکر کردم که کاش این کارها را انجام نمی‌دادم. دلیلش هم بیشتر رفاقت و در رودربایستی قرار گرفتن بوده و البته خیلی کم به دلیل بحث مالی کار بود.

و هنوز هم اجرا می‌کنید؟ مثلا در شبکه جام‌جم یا همان اجرا در شبکه سلامت.

اجرای من در شبکه سلامت مربوط به سه، چهار سال پیش است. عید امسال هم برنامه‌ای در شبکه افق داشتم و کار با شبکه جام‌جم هنوز هم جریان دارد و برنامه‌ای است که هر شب هست و من در هفته دو شب آنجا هستم.

چه چیز اجرا برای شما جذابیت دارد؟

همین اتفاقی که الان دارد بین من و شما می‌افتد. گفت‌وگو‌ کردن به‌نوعی به اشتراک‌گذاشتن زیست یکدیگر است. به نظر من گفت‌وگو کردن جذاب است. اینکه درباره یک موضوع وارد حیطه تفکر یکدیگر شویم و گاهی دوربین را فراموش ‌کنیم، جذاب است. اگر با کسی گفت‌وگو کنی که پا به پای تو بیاید، وارد دنیایی می‌شوی که جذاب است.

درمورد نویسندگی شما صحبت کنیم. شب رونمایی از کتاب شما که شب یلدا هم بود، زلزله می‌آید و اتفاقات عجیب می‌افتد.

بله، دو کتاب از من منتشر شده که یک مجموعه‌داستان به نام «مرد همه‌چیزدان» است و دیگری رمانی به نام «خورشید گوشه چهارم». کتاب دیگری هم به نام «بچه جوادیه» در راه دارم که امیدوارم قدرت بازنویسی آن را داشته باشم.

ما خیلی از ورزشکاران و بازیگرها را داشته‌ایم که کار دیگری هم انجام داده‌اند، مثلا کتاب بیرون داده‌اند ولی می‌دانم که نوشتن و ادبیات برای شما خیلی مهم است. آیا نمی‌ترسید با آن افراد در یک طبقه قضاوت شوید؟ 

به نظر من هرکسی می‌تواند هرکاری انجام دهد و کار هرکسی، محک درست آن آدم است. به نظر من درست نیست که برای آدم‌ها محدودیت قائل شویم و بگوییم چون این کار را می‌کنی، پس آن کار را نکن، اما نحوه انجام کار هست که نشان می‌داد فرد آن‌کاره هست یا نه. ممکن است یک فرد کارش چیز دیگری باشد، اما در کار دیگری هم برود و موفق بشود. من نمی‌گویم نویسنده هستم، بلکه می‌گویم من نوشتن را دوست دارم. اصلا اینکه ورق جلویم باشد و خودکار یا روان‌نویس به دست باشم، برایم جذاب است. همیشه هم که شروع می‌کنم، نمی‌دانم به کجا خواهم رسید. یک طرح اولیه دارم، ولی شروع که می‌کنم اجازه می‌دهم کلمات و ماجراها من را با خود ببرند و هیچ‌گاه خودم را محدود به پایان خاصی نمی‌کنم؛ البته قصه‌هایی که می‌خواهم عرضه کنم را یک‌بار می‌خوانم و شاید یک‌جاهایی را اصلاح کنم، ولی‌ به اغلب دل‌نوشته‌هایم دست نمی‌زنم.

مخاطبی که می‌خواهد خود فرهاد جم را پیدا کند، باید به سراغ داستان‌های شما برود؟

اگر کسی می‌خواهد مرا بشناسد باید به‌سراغ دل‌نوشته‌هایم برود. در داستان‌هایم فضاهای عجیب‌غریبی را من تجربه کرده‌ام. مثلا در «بچه جوادیه» من مردی را در این محل به یاد دارم که قوی‌جثه بود و در هیات‌ها می‌آمد و به او «حسن گوسفندی» می‌گفتند و این آدم شخصیت اصلی این کتاب است که هیچ‌گاه خودش مستقیم حرف نمی‌زند، بلکه از او صحبت و نقل می‌کنند. داستان حول کاراکتر این آدم می‌گذرد و من این شخصیت را ساخته‌ام و اصلا به حسن گوسفندی فعلی ربطی ندارد. شما فرهاد جم را در این داستان نمی‌توانید بفهمید.

کتاب‌هایی که مطالعه می‌کنید چه کتاب‌هایی هستند؟ و روزی چقدر مطالعه می‌کنید؟ و نویسنده‌های محبوب‌تان چه کسانی هستند؟ از چه کسی تاثیر گرفته‌اید؟ 

نویسنده‌های محبوب زیاد هستند. مثلا مستور را دوست دارم و کار جدیدی بیرون داده که نمایشنامه‌ای به نام «پیاده‌روی در ماه» است و هنوز نخوانده‌ام. زمان دانشجویی کتاب «کلیدر» دولت‌آبادی را خواندم و دوست داشتم. ممکن است یک نویسنده بنام یک یا دو اثر جالب برایم داشته باشد. از بورخس تاثیر گرفته‌ام اما اینکه شبیه او باشم یا در ژانر او بنویسم، منظورم نیست یا از مارکز. وقتی که آثار اینها را می‌خواندم، جادویی در سطورشان وجود داشت که مرا مجذوب آن فضا می‌کرد.

فرهادجم,سریال رازناتمام

منظورتان رئالیسم جادویی است؟

من به این اصطلاحات زیاد وارد نیستم. یک نویسنده ایتالیایی به نام النا فرونته هم هست که نشر ثالث چهار رمان از او چاپ کرده و من فقط دوتای آنها را خوانده‌ام که به نظرم خیلی خوب هستند. ناپل بدترین شهر ایتالیا از جهت واژه‌های سانسورشده است. در شهر که می‌روید، لباس‌های زیرشان روی طناب‌ها آویزان است و خلاصه فرهنگ خاص خودشان را دارند.

این علاقه شما به ناپل به‌دلیل شباهت آن به جوادیه نیست؟

خیلی شبیه نیستند، ولی بی‌شباهت هم نیستند. فضای محله جوادیه به‌خصوص کودکی من در دهه ۵۰ خیلی عجیب و غریب بود. من متولد ۱۳۴۵ هستم. فیلم «تنگنا» را در آنجا فیلمبرداری کرده‌اند به‌خصوص آن پشت‌بام‌هایی که صحنه فرار را در آنجاها گرفته‌اند. این خاطره کودکی من در سال‌های ۵۲ یا ۵۳ است.

تنگنا خیلی فیلم خوبی بود و امیر نادری از آدم‌هایی بود که حیف شد. کی باید منتظر کتاب «بچه جوادیه باشیم»؟ به نمایشگاه کتاب سال بعد می‌رسد؟

امیدوارم در پاییز به چاپ بسپارم و ان‌شاءالله به نمایشگاه کتاب سال بعد می‌رسد.

من چند کلمه می‌گویم و شما حس‌تان را بگویید.

تیم فوتبال هنرمندان؟

سال ۷۹ بود که من در آن بازی می‌کردم، ولی الان دیگر دوستش ندارم.

فردوس کاویانی؟

مردی دوست‌داشتنی که من از او بسیار یاد گرفتم.

بیژن بیرنگ؟

طناز. او طناز خوبی بود و آن را خوب بلد بود.

طناز بهتری بود یا سریال‌ساز بهتر؟

چه چیزی ساخته؟ 

سریال «عشق کافی نیست» که مهناز افشار و گلزار و زانیار خسروی در آن بازی می‌کردند.

من ندیدم، ولی فکر می‌کنم دست به قلم او در نوشتن متون شاهکار است.

جنگ؟

دوست دارم روزی آن فیلمنامه‌ای که درباره جنگ نوشتم را بسازم، یعنی شاید من آن را نسازم، ‌ولی ساخته شود.

ادبیات؟

من از نگاه خودم با ادبیات ارتباط تنگاتنگ دارم و خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم باید بنویسم اما هرکار می‌کنم حتی یک کلمه هم نمی‌توانم بنویسم اما گاهی هم انگار کسی را پشت صندلی می‌نشاند و خودکار به دستم می‌دهد و روی شانه‌ام می‌زند و می‌رود و من می‌نویسم.

شهید باهنر؟

من به‌واسطه سریال شهید باهنر فکر می‌کنم نگاه تازه‌تری به سال‌های ابتدای انقلاب پیدا کردم، مخصوصا درباره سخنرانی‌ها، گفت‌وگوها و اتفاقات آن سال‌ها.

مرگ؟

حق است.

فرهاد جم؟

دلم می‌خواهد روزی کسی دل‌نوشته‌هایم را بخواند و به من بگوید که من تو را شناختم، ‌چون من در آن دل‌نوشته‌ها عریان‌ترین فرهاد جم را نوشته‌ام.

همه آنها را کسی خوانده است؟

نه، جسته‌گریخته خوانده شده و همه آنها را کسی نخوانده است.

farhikhtegandaily.com
  • 18
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
اسدالله شعبانی بیوگرافی اسدالله شعبانی شاعر و نویسنده آثار کودک

تاریخ تولد: ۴ تیر ۱۳۳۷

محل تولد: روستای بهادربیگ از توابع همدان

محل زندگی: تهران

حرفه: شاعر، نویسنده، منتقد ادبی، کارشناس بازنشسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

تحصیلات: فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی

آثار: خرمن شعر خردسالان، جستاری پیرامون شعر کودک در ایران، قصهٔ امشب، پولک ماه، دختر باغ آرزو، پرسه‌های شبانه

ادامه
ابومنصور موفق هروی ابومنصور موفق هروی؛ پدر داروشناسی فارسی

مشهور به: موفق هروی

متولد : قرن چهارم

محل تولد: احتمالا هرات

حرفه: پزشک و داروشناس ایرانی

آثار: کتاب الابنیه عن حقایق الادویه

ادامه
آزیتا حاجیان بیوگرافی آزیتا حاجیان بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۲۱ دی ۱۱۳۶

محل تولد: ملایر

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر

تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر

سال های فعالیت: ۱۳۵۴ تاکنون

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش