شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۶:۰۰ - ۲۴ بهمن ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۱۰۲۵۳۶
چهره ها در سینما و تلویزیون

ملیکا شریفی‌نیا از کاهش وزن ۲۰ کیلویی‌اش می‌گوید!

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,ملیکا شریفی‌نیا
شنیده بودم بعد از ۳۰سالگی کم کردن وزن کار دشواری است. به همین دلیل تصمیم گرفتم هر طور شده، وزنم را پایین بیاورم و سال گذشته وقتی شمع تولدم را فوت می‌کردم، به خودم قول دادم که هر طور شده، وزنم را کم کنم و خدا را شکر توانستم در عرض ۷ماه ۲۰کیلوگرم کم کنم. 

به گزارش هفته نامه سلامت، شنیده بودم بعد از ۳۰سالگی کم کردن وزن کار دشواری است. به همین دلیل تصمیم گرفتم هر طور شده، وزنم را پایین بیاورم و سال گذشته وقتی شمع تولدم را فوت می‌کردم، به خودم قول دادم که هر طور شده، وزنم را کم کنم و خدا را شکر توانستم در عرض ۷ماه ۲۰کیلوگرم کم کنم. 

 

 

به‌عنوان اولین سوال، دوست دارم بدانم دنیای یک کودک که سینما از همان ابتدای زندگی با او بوده، چگونه است؟ 

همان‌طور که اشاره کردید، از ۳ سالگی، زندگی من با سینما عجین شده است. بیشتر اوقات سرکار می‌رفتم و حتی در روز تولدم مشغول کار بودم و بعد از آن و از ۹ سالگی نقاشی را شروع کردم. یکی از بزرگ‌ترین مشغله‌های کاری من نقاشی است. تمام کودکی من در سینما و نقاشی خلاصه شده است؛ در بچگی توانستم در سینما تجربه‌های خوبی کسب کنم، با جامعه در ارتباط باشم، سفر بروم، مسوولیت کار را قبول کنم و این تجربه‌ها برایم جذاب بود. به‌هرحال کودکی جالب و دوست‌داشتنی‌ای را تجربه کردم. 

 

خودتان دوست داشتید بازیگر شوید؟ 

بازیگری یکی از آرزو‌هایم نبوده، به‌دلیل اینکه بیشتر برای من یک شغل خانوادگی بود که پدر و مادرم کار می‌کردند و برای خودم که با کارگردان و بازیگران بزرگ همکاری داشتم، تجربه خوبی بود. بازیگری حکم یک شغل برایم بوده است. آرزوی من همیشه نقاشی بوده و در این زمینه هم فعالیت دارم، اما بازیگری هم برای من دوست‌داشتنی است چراکه با آن بزرگ شدم. 

 

شما استعداد نقاشی را از والدینتان گرفتید. درست است؟ 

بله، اما خودم هم نقاشی را عاشقانه دوست داشتم، پدرم، دایی و خاله‌ام نقاشی می‌کردند و به‌ همین دلیل علاقه‌مند شدم. حدود ۲۰ سال است که این کار را انجام می‌دهم و این هنر را با استادان بزرگی دنبال کردم. همیشه دوست داشتم اگر شهرتی کسب کنم، به‌دلیل نقاشی‌ام باشد، نه بازیگری. 

 

خب، برویم سراغ داستان رژیمتان؛ قصه از کجا شروع شد؟ 

از خیلی وقت پیش به فکر کم کردن وزن بودم اما نمی‌شد. شنیده بودم بعد از ۳۰سالگی کم کردن وزن کار دشواری است. به همین دلیل تصمیم گرفتم هر طور شده، وزنم را پایین بیاورم و سال گذشته وقتی شمع تولدم را فوت می‌کردم، به خودم قول دادم که هر طور شده، وزنم را کم کنم و خدا را شکر توانستم در عرض ۷ماه ۲۰کیلوگرم کم کنم و حالا خیلی خوشحالم چون توانستم خودم را به خودم ثابت کنم. 

 

رژیمتان چه بود؟ 

ابتدا ۱۵کیلوگرم به واسطه یک رژیم اینترنتی کم کردم و بعد ۵کیلوگرم باقیمانده را نزد متخصص تغذیه رفتم و به کمک ایشان توانستم وزنم را پایین‌تر بیاورم ولی واقعا ۵کیلوگرم آخر دیگر برایم نفسگیر شده بود. 

 

حالا از وزنی که دارید راضی هستید؟ 

راضی‌ام، اما دوست دارم ۳کیلوگرم دیگر هم کم کنم. 

 

بیشتر چه موادی به‌عنوان وعده‌های غذایی مصرف می‌کردید؟ 

در خانه فقط سالاد و نان و پنیر می‌خوردم و تازه حالا دارم تنها یک روز در هفته رژیمم را می‌شکنم و موادی می‌خورم که دوست دارم، اما باز هم خیلی کم و به‌صورت محدود. 

 

آیا از ورود به۳۰سالگی هم وحشت داشتید؟ 

نه، اصلا. برعکس، من بالارفتن سن را خیلی دوست دارم چون نشان‌دهنده تجربه و پخته‌تر شدن آدمی است. 

 

وقتی این رژیم را شروع کردید، دچار ضعف اعصاب یا بی‌حوصلگی نشدید؟ 

چرا، خیلی بی‌حوصله شده بودم و شرایط برایم سخت بود. به همین دلیل سعی کردم با دوستانم بیشتر رفت و آمد کنم اما به آنها گفتم، در صورتی می‌توانم با شما رفت وآمد داشته باشم که رژیم را هم نشکنم و آنها هم با من همکاری کردند. 

 

نظر خانواده‌تان در این مورد چه بود؟ 

خیلی خوشحال بودند و تشویقم می‌کردند. پدرم که اصلا باورش نمی‌شد چون او همیشه به من می‌گفت: «خودت را لاغر کن» ولی خب نمی‌توانستم. در مدتی که رژیم داشتم، مادرم نزدیک به ۲ماه به سفر رفتند و من را ندیدند و من در طول این مدت می‌گفتم برایم لباس با سایز کوچک بخرد و وقتی ایشان از سفر آمدند و من را دیدند، باورشان نمی‌شد و با کلی خوشحالی گفتند: «من به تو ایمان داشتم که می‌توانی و خوشحالم که حالا تمام لباس‌هایت اندازه‌ات می‌شود.» 

 

فکر می‌کنید این مساله چقدر روی نقش‌هایتان اثر می‌گذارد؟ 

قطعا بی‌تاثیر نیست. البته من به‌دلیل گرفتن نقش این کار را نکردم، اما حالا خوشحالم که به دلیل چاقی حداقل نقشی را هم از دست نخواهم داد و این مساله برای من خیلی باارزش است. 

 

کلا ارتباطتان با غذا چگونه است؟ 

ارتباط خیلی خوبی داشتم، ولی حالا دیگر غذا برایم هوس‌انگیز نیست. من همیشه عاشقانه غذا خوردن را دوست داشتم. فست‌فود را هم همین‌طور. قبلا دیوانه‌وار سس و غذاهای پرحجم می‌خوردم ولی حالا دیگر غذا برایم مانند قبل نیست. 

 

خودتان هم اهل آشپزی هستید؟ 

بله، اما بیشتر دوست دارم برای بقیه غذا درست کنم و ضمنا اصلا آدم تنوع‌طلبی در مورد غذا نیستم؛ یعنی حاضر نیستم در رستوران غذاهای جدید را امتحان کنم و همیشه همان قدیمی‌ها را می‌خورم. 

 

آدم خوشبختی هستید؟ 

بله، خیلی زیاد! همین که سالم هستم و خانواده خوبی دارم، راضی‌ام. به نظر من خوشبختی یعنی دیدن همین چیزهای کوچک. نباید برای به‌دست آوردن خوشبختی دنبال چیزهای خیلی بزرگ باشیم. 

 

یک پیشنهاد برای اینکه حال روانی‌مان خوب شود؟ 

کافی است به داشته‌هایمان فکر کنیم ، نه نداشته‌هایمان. مادرم (آزیتا حاجیان) به من یاد داده که همیشه به پایین‌دست خودم نگاه کنم تا قدر داشته‌هایم را بیشتر بدانم. به نظر من خوشبختی ربطی به پول و امکانات ندارد. آدم باید حالش خوب باشد. باید سعی کنیم در لحظه زندگی کنیم و به فکر گذشته یا آینده نباشیم، ضمنا اگر چیزی را از دست دادیم حتما جایگزین‌های بهتری برایش داریم، پس غصه خوردن معنایی ندارد. 

 

وقتی دلتان می‌گیرد، چه می‌کنید؟ 

می‌روم پیش مامانم، با دوستانم حرف می‌زنم، کتاب می‌خوانم و... بالاخره یک جوری حواسم را پرت می‌کنم. 

 

غار تنهایی‌تان کجاست؟ 

بوم نقاشی‌ام، کشیدن نقاشی خیلی برایم جذاب است. 

 

حسی که امروز دارید را چگونه به تصویر می‌کشید؟ 

قبلا یک گم‌گشتگی بزرگی داشتم که توانستم با آن کنار بیایم. شاید یک دریا بکشم که توفان سنگینی را پشت سر گذاشته است. به‌هرحال، از خودم خیلی راضی‌ام که توانستم این توفان را مهار کنم. 

 

شما در خانواده‌ای رشد کردید که فضای خاصی داشت و احتمالا زیاد با هم بودن را تجربه نمی‌کردید، آن هم به دلیل نوع کار والدینتان؟ 

بله، همین‌طور است. البته این شیوه زندگی برایم به‌گونه‌ای جذاب بود و باعث شد که من خیلی زود بزرگ شوم و تجربه‌های متفاوتی به دست آورم. 

 

مثلا آخرین سفر دسته‌جمعی‌تان را یادتان هست؟ 

ما خیلی دسته‌جمعی به سفر نرفتیم چون هر بار یکی از ما سر کار بوده، اما چند وقت پیش، بعد از ۱۲سال، توانستم همراه مهراوه (خواهرم) و مادرم (آزیتا حاجیان) به سفر بروم که خیلی برایم لذت‌بخش بود. 

 

ارتباطتان با مهراوه چگونه است؟ 

خیلی با هم ارتباط دوستانه و خوبی داریم و در کارهایمان به شدت همدیگر را حمایت و تشویق می‌کنیم. 

 

یادتان هست که خط قرمزهای تربیتی‌تان چه بود؟ 

بله، یکی از مواردی که برای ما خط قرمز بود، دروغ گفتن بود. به همین دلیل من حالا اصلا آدم دروغگویی نیستم و بعد اینکه والدینم همیشه سعی می‌کردند خودمان مشکلاتمان را حل کنیم، مثلا اگر با مهراوه دعوا می‌کردیم، آنها اصلا دخالت نمی‌کردند و همیشه غیرمستقیم ما را هدایت می‌کردند، مثلا پیشنهاد خواندن یک کتاب یا تماشای یک فیلم را به ما می‌دادند. به‌هرحال دوست‌ داشتند خودمان را رشد بدهیم. 

 

چه چیزهایی را در گذشته جا گذاشته‌اید؟ 

فکر می‌کنم بیشتر از همه لطافتم را. در حال حاضر خیلی آدم سختی شده‌ام و کمتر انعطاف‌پذیری در من هست، حتی می‌توانم بگویم کمی هم بی‌رحم شده‌ام و نسبت به همه چیز یک گارد وحشتناک دارم. به‌هرحال دلم برای آن ملیکای خلاق و باحوصله تنگ شده است. 

 

چرا؟ 

هر زندگی‌ای فراز و نشیب‌های خودش را دارد. من خیلی آدم رهایی بودم و امروز دیگر آن رهایی را ندارم. 

 

آیا تراپی کرده‌اید؟ 

بله، یک دوره‌ تراپی کردم و به نظرم خیلی هم کار خوبی است و همه آدم‌ها باید این کار را بکنند ولی متاسفانه دیگر این کار را ادامه ندادم چون تمرکزم روی موارد دیگری بود و حالا خیلی دوست دارم دوباره این کار را شروع کنم اما در عین حال این را هم بگویم که خودم هم زیاد با خودم حرف می‌زنم چون به انرژی کلمات خیلی اعتقاد دارم. 

 

بزرگ‌ترین ترستان در زندگی چیست؟ 

خب من ترس‌های زیادی دارم که نمی‌توانم همه آنها را بازگو کنم، اما از آسانسور و سرنگ خیلی می‌ترسم و اساسا فضاهای بسته. 

 

به چه موسیقی‌ای علاقه دارید؟ 

موسیقی راک و سنتی مدرن را دوست دارم. 

 

مطالعه چطور؟ 

به نظرم یکی از بهترین بخش‌های زندگی هر کسی باید مطالعه باشد. وقتی سرکار هستم، کتاب می‌خوانم یا در این اینترنت مطلبی را مطالعه می‌کنم. اگر نتوانم کتاب بخوانم، خیلی ناراحت می‌شوم چراکه از بچگی با کتاب همراه بودم. یکی از باید‌های زندگی‌‌ام است. اگر کسی مطالعه نکند، نمی‌فهمم یعنی چه؟ مطالعه به جهان‌بینی آدم کمک می‌کند. 

 

به سینما می‌روید؟ 

جمعی و گروهی به سینما می‌روم. خیلی زیاد فیلم می‌بینم و در جریان بهترین فیلم‌ها و سریال‌های جهان هستم. 

 

حاصل زندگی‌تان در یک جمله؟ 

در یک کلمه: معجزه! زندگی معجزه خداست. 

 

faradeed.ir
  • 10
  • 1
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش