دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱۹:۳۲ - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۴۷۸۳
هنرهای تجسمی

ریحانه بختیاری:

بازار نقاشی در کانادا هم رونق مالی ندارد

اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی,ریحانه بختیاری

ریحانه بختیاری از نقاشان رئالیست (واقعگرا) و ناتورالیست (طبیعت گرا) ایرانی است که  تخصص وی در نقاشی رنگ و روغن است و سال‌ها ساکن کانادا بود. او در آثارش و با کمک هنرش سعی در معرفی فرهنگ و هنر ایران به دیگر مردمان کرد. بختیاری به دلیل شرایط زندگی فکر نمی‌کرد که دیگر به ایران بازگردد، اما به گفته خودش دیگر کاری نمانده بود که آنجا انجام نداده باشد و به همین دلیل تصمیم گرفت که به کشورش بازگردد.

 

وی از ۱۵ اردیبهشت ماه نمایشگاهی  برای  مرور کارهای گذشته‌اش در فرهنگسرای اندیشه برپا  کرده است. او معتقد است که فرهنگسراها نسبت به گالری‌ها فضای مردمی تری دارند. نه اینکه نمی‌توانسته در گالری درجه یکی نمایشگاه بگذارد، اما  ترجیح داده این نمایشگاه را در اندیشه برپا کند. او زندگی هنری در کانادا را با تدریس نقاشی در گالری خود و با عضویت در انجمن نقاشان کانادا و در برد اصلی نورت ونکوور آرت کانسیل ادامه داده است. هرساله درگالری نورت ونکوور آثاری از او به نمایش گذاشته شده و همین‌طور در شهرداری و نیز موزه نورت ونکوور و در پارک مسکویت کریک چند تابلوی او به صورت ثابت قرار داده شده است. او در سال ۲۰۰۴ میلادی جایزه اول نمایشگاه آرت رنتال را گرفته و در سال ۲۰۱۰ در نمایشگاه المپیک زمستانی شرکت کرده، آثار او تاکنون در بیش از ۶۰ نمایشگاه در اروپا، چین، ایران، کانادا و امریکا به نمایش در آمده است. این گفت‌و‌گو نگاه کلی به فعالیت‌های انجام شده این هنرمند دارد.

 

خیلی زود یادگیری نقاشی را شروع کردید؟

متولد تهرانم، پدرم پزشک شهربانی بود و زمانی که ۵ ساله بودم، به شیراز منتقل شد. او می‌دید که من به نقاشی خیلی علاقه دارم برای همین تصمیم گرفت آموزشم را به استاد شایسته، از نقاشان بنام شیراز و شاگرد کمال‌الملک بسپارد. و اینگونه بود که من نقاش شدم. به طورطبیعی در ابتدا هر هنرجویی دوست دارد که واقعیت‌ها را بکشد و بعد سبک خودش را پیدا کند. اما می‌بینیم که خیلی‌ها از اول می‌آیند و بدون تسلط به واقعیت، مثلاً می‌گویند می‌خواهیم مدرن کار کنیم که این اشتباه است و من هم با یادگیری رئالیسم وارد دنیای هنر شدم.

 

و خیلی زود بود که نخستین نمایشگاه خود را برپا کردید؟

کلاس نهم بودم که در یکی از تالارهای شیراز به مناسبت روز زن نقاشی‌هایم را به نمایش گذاشتم. یادم می‌آید که اشرف پهلوی برای بازدید از نمایشگاهم آمد و به مناسبت روز زن سخنرانی داشت. در آن سن می‌دیدم که این خانم اصلاً نمی‌فهمید هنر چیست و آنقدر منگ بود که انگار چیزی مصرف کرده است و حتی نمی‌توانست متن سخنرانی اش را درست بخواند، برای من که یک دختر ۱۶ ساله بودم این رفتار آنقدر عجیب بود که هنوز در ذهنم باقی مانده است.

 

تحصیلات خود را در انگلستان ادامه دادید؟

بعد از دیپلم به انگلستان رفتم و نقاشی کار کردم. در آن زمان مرحوم گری سامائول از هنرمندان بنام انگلیس و رئیس کالج ما نیز بود. من منزل او پانسیون شدم و خیلی چیزها از فضای هنری و زندگی او یاد گرفتم. شروع انقلاب ایران بود، من هنوز نتیجه امتحاناتم را نگرفته، برگشتم ایران. تشنه این بودم که دارد چه اتفاق‌هایی می‌افتد. با بازگشتم در دانشگاه شیراز (پهلوی) به تدریس نقاشی به دانشجوها در بخش فوق برنامه مشغول شدم و در فرهنگ و هنر شیراز هم دعوت به کار شدم. پس از انقلاب هم ایران ماندم و کلی شاگرد داشتم تا آنکه در پایان قرن بیستم تصمیم به رفتن به کانادا گرفتم.

 

 در کانادا هم به فعالیت هنری خود ادامه دادید؟

بله. آنقدر ایران را دوست داشتم که بیشتر نقاشی‌هایم در آنجا هم مربوط به طبیعت ایران بود. مثلاً شاگردهایم را از ونکوور کانادا به سیاتل امریکا می‌بردم و در مورد طبیعت و معماری ایران برنامه می‌گذاشتم. خارجی‌ها همه‌اش فکر می‌کنند ایران یک کویری است که فقط شتر دارد، یا اینکه ما تروریست یا وحشی هستیم. برای همین تنها ایده‌ام این بود که باید کار مفیدی برای کشورم انجام بدهم. بسیاری از نقاش‌ها، نقاشی را برای تجارت آن انجام می‌دهند، برای همین بدون توجه به بخش بازار هنر، شروع کردم با هنرجویانم به طور مرتب نمایشگاه گذاشتن در گالری‌های خوب ونکوور یا هرکسی که از ایران می‌آمد و کار هنری می‌کرد آنها را عضو بخش هنری ونکوور می‌کردم تا اسمشان باشد و حدود ۴۵ نفر را توانستم عضو کنم. خودم نیز به مدت ۵ سال عضو بُرد اصلی آرت کانسیل ونکوور بودم. در این مدت تا بازگردم خیلی چیزها یادگرفتم. رفتارم خیلی مردمی بود و خوشبختانه روزنامه‌های آنجا نیز حمایت‌های خیلی خوبی از من داشتند.

 

وضعیت اقتصاد هنر در کانادا چگونه بود؟

در کانادا برای هنر خیلی پول نمی‌دهند و اگر بطور مثال شهرداری برای هر تابلو ۳۰۰ دلار پول بدهد، یعنی خیلی آن نقاش را قبول دارند.

 

آنجا کارهای ما را اجاره می‌کردند. یعنی برای فیلم‌ها، کارگردان‌ها می‌آمدند کارهای ما را که روی صفحه‌های ریلی بزرگی قرار داشت، بنا به صحنه‌های فیلم‌هایشان که لازم داشتند، اجاره می‌کردند و این روشی بسیار جالب بود.

حتی من خیلی از تابلوهایم هنوز اجاره هستند. گاهی ۶ ماه تا یکسال به شکل اجاره دست کسی می‌ماند اما اثر مال خودم هست و از این طریق می‌توانم پول در بیاورم. فکر اجاره تابلو، فکر قشنگی است زیرا شاید خیلی از نقاش‌ها نخواهند کارشان را بفروشند یا تابلویی گران است و مردم نتوانند آن را بخرند، برای همین با اجاره کار، اثر اورجینال و اصل به خانه‌ها راه می‌یابد.

 

شما در کانادا هم برنامه آموزش نقاشی به صورت زنده در تلویزیون داشتید؟

بله. کاری کردم که مطمئن هستم هیچ نقاشی انجام نداده، نزدیک به چهار سال با پول خودم، هزینه برنامه را به تلویزیون پرداخت کردم، تا به شکل زنده، در تلویزیون طبیعت و معماری ایران را بکشم. تمام استان‌ها، بناهای معروف تاریخی و طبیعت آنها را ترکیب کردم و کشیدم. البته گاهی برای اقتباس از عکس‌های کتاب طبیعت ایران آقای کسراییان هم با اجازه او، استفاده کردم. در این برنامه ۱۰ تا ۱۵ دقیقه وقت داشتم که با سرعت و به شکل زنده نقاشی کنم. خوشحال بودم که کاری برای ایران انجام می‌دهم و اتفاقاً برنامه هم مخاطبان بسیاری داشت.

 

آنجا که بودید وضعیت هنر ایران را هم مد نظر داشتید؟

بله، بطور مثال از آرت کانسیل خواستم تا با موزه هنرهای معاصر تهران تماس بگیرند. توانستیم یک نمایشگاه از استادان هنر مدرن ایران چون احصایی، کلانتری، غلامحسین نامی، جوادی، جعفری و غیره برپا کنیم، اما خیلی جالب بود، آنجا ایرانی‌ها نیامدند نمایشگاه را ببینند.

 

چقدر تفاوت میان هنرهای تجسمی ایران با کانادا می‌بینید؟

هنر ما در فضای مدرن خیلی قوی‌تر است. در همین نمایشگاه استادان ایران، تمام بازدید‌کنندگان انگشت به دهان می‌ماندند. قیمت آثار خیلی بالا بود، البته کانادایی‌ها خیلی خسیس هستند و برای هنر، پول نمی‌دهند. حتی آثار هوشنگ سیحون هم در کانادا فروش نمی‌رفت. خیلی جالبه، در کانادا هم بشدت پارتی بازی وجود دارد، تنها کارهایی را افراد می‌خریدند که مثلاً پدر نقاش یک کالجی را باز کرده بود.

 

فضای کاری شما بیشتر ناتورالیسم (طبیعت گرایی) و رئالیسم است و کارهای آخرتان در فضای انتزاعی. کمی در مورد سبک کاریتان توضیح بدهید؟

چون معلم هستم، همیشه می‌گفتم باید توانایی انجام هر سبکی در نقاشی را داشته باشم و کلیشه‌ای رفتار نکنم. دوره مدرن را قبل از انقلاب در انگلستان یاد گرفته بودم. درحال حاضر فضای آبستره خیلی با روحیه‌ام سازگار است. خیلی راحت و آرام کار می‌کنم و یک آرامشی هم به من می‌دهد.

 

چه شد که تصمیم به بازگشت گرفتید؟

من در آنجا خیلی کارها انجام دادم، نمایشگاه‌های بسیاری برپا کردم و کلی تقدیر هم شدم. دیدم دیگر کاری ندارم که انجام بدهم، به یک حالت اشباع رسیده بودم. ۳۸ سال هم معلمی کردم که زمان زیادی بود. می‌خواستم زندگی‌ام در ایران باشد.

 

 پس از بازگشت، ایران را دوباره چطور دیدید؟

زمانی که می‌خواستم برگردم خیلی‌ها به من گفتند، ریحانه وقتی بازگردی همه سر تو کلاه می‌گذارند، هر کاری می‌خواهی بکنی حواست باشد، اما خوشبختانه هیچ کلاهی سرم نرفت و خوشحالم، تا امروز با هر فردی که برخورد کردم، انسان خوبی بوده است. در ایران احساس آرامش دارم. گاهی فکر می‌کنم چرا مردم ما قدر اینجا را نمی‌دانند. بیشتر از آن چیزی که در کانادا می‌دیدم، در اینجا دیدم. جوان‌های شاد و تیزبین و فوق‌العاده، اما در کانادا بچه‌ها حتی به زور دیپلم می‌گیرند، ادامه تحصیل نمی‌دهند و شادی و تیزی بچه‌های ایران را ندارند. می‌بینم که حتی بچه‌های کوچک در ایران اطلاعات عمومی خوبی دارند، آنجا چنین چیزی نیست، برای خواندن همان درسشان هم آنقدر لوس هستند که اگر معلمی هم سرشان داد بزند، سریع به پلیس زنگ می‌زنند و خیلی الکی کلاس‌ها را بالا می‌روند. اما ایرانی‌ها واقعاً پر هستند. هر کدامشان واقعاً یک هنرمند هستند که می‌توانند در شرایط سخت هم زندگی کنند و با همه نوع اخلاق، خودشان را وفق دهند. جوان‌های پخته‌ای داریم. حواس مردم به هم هست، ما چنین محبتی که بین مردم ایران است را مگر می‌توانیم در خارج ببینیم؟

 

به گالری‌ها هم سر زدید؟

مرتب می‌روم.

 

در این مدت وضعیت هنری را چطور دیدید؟

به طور مثال آثاری که در گالری سیحون دیدم بسیار قوی بودند، اما خب در فرهنگسراها خیلی راحت‌تر می‌شود نمایشگاه برپا کرد که در گالری‌ها این گونه نیست. برای همین تصمیم گرفتم نمایشگاه پیش روی نقاشی‌هایم را که به دوره کاری گذشته‌ام مربوط است، در فرهنگسرای اندیشه برپا کنم چون این مکان‌ها مردمی‌تر از گالری‌ها است.

 

و سخن آخر؟

عاشق طبیعت هستم. دوست دارم بروم شمال ایران و آنجا نقاشی کنم.

 

 

 

 

  • 14
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
علی عسکری بیوگرافی علی عسکری سیاستمدار ایرانی

تاریخ تولد: ۱۳۳۷

محل تولد: دهق، اصفهان

حرفه: سیاستمدار، نظامی، مدیر ارشد اجرایی، مدیر عامل شرکت صنایع پتروشیمی خلیج فارس

آغاز فعالیت: ۱۳۶۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی مهندسی برق - الکترونیک، کارشناسی ارشد مدیریت، دکتری مهندسی صنایع - سیستم و بهره‌وری

ادامه
عبدالله دوم پادشاه اردن بیوگرافی عبدالله دوم پادشاه اردن به همراه عکس های خانواده اش

تاریخ تولد: ۳۰ ژانویه ۱۹۶۲ (۶۲ ساله)

محل تولد: عمان، اردن

سمت: پادشاه اردن (از سال ۱۹۹۹)

تاجگذاری: ۹ ژوئن ۲۰۰۰

ولیعهد: حسین بن عبدالله دوم

همسر: رانیا عبدالله (ازدواج ۱۹۹۳)

ادامه
مینا ساداتی بیوگرافی مینا ساداتی بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: ۱۰ آذر ۱۳۶۰

محل تولد: کاشان، ایران

حرفه: بازیگر سینما، تلویزیون

تحصیلات: فوق لیسانس گرافیک از دانشگاه هنرهای زیبای تهران

آغاز فعالیت: ۱۳۸۶ تاکنون

ادامه
شاه نعمت الله ولی شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه ایرانی

تاریخ تولد: ۱۴ ربیع الاول۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

نام های دیگر: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

پیشه: فلسفه و تصوف

مکتب: عارف و تصوف

آثار: شرح لمعات، رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی

ادامه
محمدرضا احمدی بیوگرافی محمدرضا احمدی؛ مجری و گزارشگری ورزشی تلویزیون

تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۶۱

محل تولد: تهران

حرفه: مجری تلویزیون

شروع فعالیت: سال ۱۳۸۲ تاکنون

تحصیلات: کارشناسی حسابداری و تحصیل در رشته مدیریت ورزشی 

ادامه
رضا داوودنژاد بیوگرافی مرحوم رضا داوودنژاد

تاریخ تولد: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۹

محل تولد: تهران

حرفه: بازیگر

شروع فعالیت: ۱۳۶۵ تا ۱۴۰۲

تحصیلات: دیپلم علوم انسانی

درگذشت: ۱۳ فروردین ۱۴۰۳

ادامه
مائوریستو موتا پائز بیوگرافی مائوریسیو موتا پائز؛ سرمربی والیبال

تاریخ تولد: ۲۶ مه ۱۹۶۳

محل تولد: ریو دو ژانیرو، برزیل

ملیت: فرانسه

حرفه: سرمربی والیبال

آغاز فعالیت: سال ۱۹۹۴ تاکنون

ادامه
فرشید اسماعیلی بیوگرافی فرشید اسماعیلی فوتبالیست جوان ایرانی

تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۷۲

محل تولد: بندرلنگه، هرمزگان، ایران

حرفه: فوتبالیست

پست: هافبک هجومی

باشگاه کنونی: پیکان

قد: ۱ متر ۷۲ سانتی متر 

ادامه
رضا عطاران بیوگرافی رضا عطاران؛ ستاره سینمای کمدی ایران

تاریخ تولد: ۲۰ اردیبهشت ۱۳۴۷

محل تولد: مشهد

حرفه: بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین‌گر، خواننده

آغاز فعالیت: ۱۳۶۹ تا کنون

تحصیلات: دانشجوی انصرافی دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران 

ادامه
دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی

دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی شهاب حسینی یکی از بهترین بازیگران سینمای ایران است که تا به حال در آثار فاخری مانند محیا، دلشکسته، شهرزاد و... به نقش آفرینی پرداخته است. این هنرمند در هر یک از هنرنمایی های خود دیالوگ های ماندگاری دارد که در ادامه این مقاله از سرپوش قصد داریم به بخشی از آنها اشاره کنیم. بیوگرافی کوتاه از شهاب حسینی سید شهاب الدین حسینی تنکابنی در ۱۴ بهمن ۱۳۵۲ در تهران به دنیا آمد. وی اصالتا تن کابنی است و تحصیلات عالیه خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه تهران برای مهاجرت به کانادا ناتمام گذاشت. وی در سال ۱۳۷۳ با پریچهر قنبری ازدواج کرد و حاصل این پیوند دو فرزند پسر به نام های محمد امین و امیرعلی است. فعالیت هنری شهاب حسینی با تئاتر دانشجویی و سپس، گویندگی در رادیو شروع شد. از جمله جوایز این هنرمند می توان به موارد زیر اشاره کرد: - او برای بازی در شمعی در باد (۱۳۸۲) و رستگاری در هشت و بیست دقیقه (۱۳۸۳) نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره فیلم فجر شد.  - حسینی در سال ۱۳۸۷ با بازی در فیلم سوپر استار جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد. -  او خرس نقره‌ای بهترین بازیگر مرد جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ۲۰۱۱ را به‌همراه گروه بازیگران فیلم جدایی نادر از سیمین کسب کرد. - او در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۶ نیز با ایفای نقش در فیلم فروشنده توانست جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص بدهد. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی؛ درباره شهاب حسینی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی فیلم سینمایی دلشکسته در نقش امیرعلی: - هر کی ریــش گـذاشت مسلمـــون نیـست، هـــرکی پیـشونیش رو داغ کـــرد، مــرد خــدا نیست. - تو همه ی اعتقادا اشتباه میشه. همیشه ام یه عده گرگن تو لباس میش! -  من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم - ما فردا میایم خواستگاری، دیگه نمی خوام خواهرم باشی می خوام نفسم باشی دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در فیلم دلشکسته سریال شهرزاد در نقش قباد: -شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم و نمی خوام از دستش بدم. - ما همه مهره های سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم. -  آره خب عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده. -  میرم صاف وامیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم بزرگ آقا من، زن من، خب؟! پا به ماهه! عین ۱۰-۱۲ ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما؟ - قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟ شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا - موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم - قباد : سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟ شهرزاد : دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده … حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی وگرنه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم. عاشق بزدل عشقو هم زایل می کنه آقای قباد دیوانسالار -قباد : این کارو باهام نکن شهرزاد. اینطوری خردم نکن. من هنوز دوستت دارم، خیلی بیشتر از قبل. همه چیو خراب نکن شهرزاد : برو قباد، پشت سرتم دیگه نگاه نکن -  من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم. دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال شهرزاد سریال مدار صفر درجه در نقش حبیب پارسا: -تو را به جای همه دوست میدارم-تو را به خاطر عطر نان گرم برفی که اب میشود -برای بخشش اولین گناه-تو را برای دوست داشتن دوست میدارم-تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم ...  - همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛همين  - مظفر:منوببخش ...یافراموش کن! حبیب:میبخشم...ولی فراموش نمیکنم!!!  -حبيب: فقط چرا فكر مي كنيد كه سفر اعزام ممكنه منتفي بشه؟ دكتر: اين مملكت پسرجان،سرزمين گسل و زلزله و پس لرزه است!آدم از فردا روزش - این و خداوند باید جواب بده ، باید جواب این سوال رو بده ! اگه تو این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ؛ و اگه تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط ی خیال بیهودس! پس چرا ما رو آفرید ؟!... -ميدوني چيه تقي جان؟من بر خلاف مرحوم پدرم،ازسياست چيز زيادي نميدونم! همين قدر حاليمه كه هيچ دست مساعدتي از طرف قدرتهاي استعماري داخل اين كشور دراز نشده!!الي به اينكه مقاصد سياسي و اغراض اقتصادي خاصي رو دنبال مي كردن.وام كه بهم فرصت بدن كه خودم براي زندگيم تصميم بگيرم؛خودم انتخاب كنم؛ همين دیالوگ های ماندگار شهاب حسینی در سریال مدار صفر درجه سایر فیلم ها: -یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایان ناپذیره ... (درباره الی) - میدونی برتر از عشق بی فرجام چیه؟فرجام بدون عشق... (برف روی شیروانی داغ) - من زندگی مو باختم حاج اقا منو از زندون می ترسونی؟برو از خدا بترس ... (جدای نادر از سیمین) - جنگ احساس مسولیته نه شلیکه گلوله ... (شوق پرواز) - هر چه تو اوج میگیری دنیا از دید تو بزرگتر می شود و تو از دید دنیا کوچکتر می شوی ... (شوق پرواز) - تو کویر ادم به خدا نزدیک تره چون اسمون به زمین نزدیک تره ... (پلیس جوان) - میدونی چیت حرص ادمو درمیاره؟اینکه حالت از من بده ولی حس واقعیتو بهم نمیگی خب چیه هر چی هست بیا به خودم بگو فکر میکنی چیزیمه؟فکر میکنی چون چیزیمه عرضه ندارم پس چون عرضه ندارم دیگه.....این منصفانه نیست چون من دارم سعی خودمو میکنم غلطی تا حالا نتونستم بکنم چون نمیتونم تمرکز کنم رو کاری ک باید بکنم نمیتونم تمرکز کنم چون همه ی وقتمو اون چرت وپرتا ی مزخرف و دغدغه های احمقانه پر کرده دانشکده ی مزخرف و شاگردای خنگ و... (پرسه در مه) گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش