«دیستوپیا» دنیای ناخوشایند، ناامن و یأسبرانگیزی که برای آینده بشر به تصویر میکشند. نقطه مقابل جامعهای که در آن همه چیز ایدهآل و آرمانی است. جایی که در آن ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. جنگ، ویرانی، انهدام و «انفجار». سرخی خطوطی از جنس خون. روی کاغذهایی نازک که از پشتشان جهانی بیرحم پیداست.
اخیرا گالری «امکان» میزبان آثار طراح، نقاش و تصویرگری آشنا به نام «داریوش حسینی» بود. مجموعهای تاثیرگذار و تأملبرانگیز از دنیایی که با نام «دیستوپیا» به تصویر کشیده است. «حسینی» در آثارش موضوع «انفجار» را دستمایه کار خود قرار داده و از رنج و درد، مسخشدگی و گاهی مات و مبهوتبودن زیر این همه فشار سخن میگوید. طراحیهای او پیکرهای انسانی هستند که درفضایی مخدوش، معلق و شناور ماندهاند. دراین فضا درحالی که همچنان با هم میجنگند، زیست میکنند و این روایتی از دنیای امروز ماست.
به مناسبت برپایی این نمایشگاه و رونمایی از آخرین مجموعه طراحیهای «داریوش حسینی» در تحلیل و گفتوگویی کوتاه با خود هنرمند، به بررسی آثار او میپردازیم.
«حسینی» متولد سال ١٣٤٨و فارغالتحصیل رشتههای نقاشی و تصویرسازی است. تاکنون در چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی شرکت کرده و به تدریس در دانشگاه مشغول بوده است. «یعقوب عمامهپیچ» در مقدمهای برای کتاب «یادداشتها» که مجموعهای از طراحیها و اتودهای «داریوش حسینی» است، مینویسد: «آقای حسینی طراح است. طراح بالفطره. کارهایش در اکثر موارد اثری کامل است و نیازی به بازسازی و اجرای دوباره ندارد. همانطور که فکر میکند، کار میکند و از دل کارش فکرهای جدید بروز پیدا میکند. درعرصهای قدم برمیدارد که فیالبداهگی در زمانی کوتاه همچون یادداشتکردن عمل کرده و حسابگری را برنمیتابد. مضامین و المانهایش که خاص خودش است، در اکثر دورههای کاریاش تکرار میشوند، مثل رابطه انسان و حیوان. وی موجودات آشنا تا ناشناخته و نیز روابط عاطفی انسانها که در دنیای امروز رو به فراموشی است را یک به یک بیدار میکند. این نگرش در دورههایی که ساختاری بغرنج دارند، با فضاسازی و تعلیقی غیرمعمول همراه شده است».
اما محمد پرویزی هم در مقدمه آن کتاب درباره آثار «حسینی» اینطور نوشته شده است: «آنچه مسیر طراحی بداهه را مشخص یا میتواند هدفمند کند، پیشانگاشتهای قوی فکری است که درفرآیند توأمان کار طراح را یاری میرساند تا جهت خطها را معلوم کرده و بدانها خصلت فردی بدهد.
مدیریت خطوط رها شده و آزاد و تصمیمگیری در اوج رهاشدگی است که از یکسو مسبب سانسور جریان بداهه خطوط نمیشود و از سوی دیگر باعث میشود خطها به مرز تکرار بیهدف نرسند. طراحیهای «داریوش حسینی» در این گروه جای میگیرند. او از تقطیع و آزادی خطها درجهت متلاشیکردن سوژههایش سود جسته است. درونمایه اصلی کارهای او در اینجا انهدام است. انهدام سوژهها به نیت نشاندادن عدم ثبات و عدم قطعیت. همه چیز در طراحیهای داریوش حسینی تعادل خود را از دست داده و در وضع قرمزی از تنش قرار گرفته است. موضوعات با این روش بداهه عجین شدهاند. خطها درطراحیهای او تا مرز از همگسیختگی پیش میروند اما مضامین جهت آنها را مشخص میکنند. چنین درونمایهای قابلیت منهدمشدن با خطهای بداهه را دارد. اینجا بداهگی دقیقا بههمریختگی تفکر او را به سطح کاغذ منتقل کرده است. انهدام را میتوان از موضوعات غریب طراحیهای او فهمید.»
نمایشگاهی که برگزار شد، فرصت خوبی بود برای گفتوگو با «داریوش حسینی» درباره روند شکلگیری آثارش طی این سالها و چگونگی متولدشدن «دیستوپیا». گفتوگوی خود را با سوالی درباره اینکه چه راهی را برای رسیدن به این نوع طراحی طی کرده است، شروع کردم و او اینگونه پاسخ داد: «من از اول ابتدایی یک دفعه طراحی را آغاز کردم و وقتی شروع کردم انگار که در زندگی قبلیام یک عمر نقاشی کرده باشم. از همان ابتدا تناسبات را خوب میشناختم و همه چیزهای واقعی را به صورت ذهنی، خوب میکشیدم، اما در زمان دانشجویی به تمرین اغلب روشهای بازنمایی عینی و بازنمایی انتزاعی پرداختم. درک سبکها و تکنیکها و روشها که هم دلخواهم بودند و هم فکر میکردم که اینها در ادامه همدیگر هستند.
کارهای انتزاعی و دوره مدرن ادامه منطقی همان آثار قدما هستند که الان شکل دیگری به خود گرفتهاند. بعد از آن طی یک دوره که اسمش را دوره تجربیات ادواری گذاشتم تا جایی که توانستم فضا خلق کردم. فضاهایی که کاملا شخصی بود. در آن دوره فضاها و تکنیکها و روشهایی که قبلا در دورههای آکادمیک یاد گرفته بودم را در خدمت یک موضوع تلفیق میکردم. در انتهای این تجربیات ادواری که چند سالی طول کشید، سال ١٣٨٣ احساس کردم که در نقاشی به یک فرم رسیدهام و درسال ٨٣ اولین تابلوی کاملا «آبستره»ام را کشیدم که هیچ ربطی به فضای واقعی نداشت. از آن موقع به بعد دوسال را صرف تثبیت سبک نقاشیام کردم. این سالها بازگشت از «آبستراکسیون» به «واقعیت» بود. برخلاف ١٤سال گذشته که از واقعیت به آبستراکسیون رسیده بودم. از آن دوسال تا به امروز این رویکرد را در آثارم داشتهام. برای مثال، وقتی نقاشی واقعی و عینی هم میکشم، باز هم با وجوه آبستره همراه است، ولی این وجوه آبستره برای من سه ویژگی مهم داشته است: «کلاژگونگی»، «بداهگی» و «تخریب و ترسیم» و برای همین سوژههایی که انتخاب میکنم، باید این سه ویژگی را به صورت حاضر و آماده در اختیارم قرار دهد. یعنی بحث «ظرف و مظروف» و «فرم و محتوا» است».
اما درباره سبک کاریاش و چیزی که او را دعوت به این نوع کارکردن میکند، اینطور توضیح داد: «ازسال ٨٨ به این طرف در همه نقاشیها و طراحیهایم آیتمهایی تکرار میشدند. در واقع همان کلاژگونگی و بداهگی و تخریب و ترسیم طی این سالها در همه مجموعههای کاری من هستند. میتوانم بگویم که ٦٠-٧٠درصد محتوای ذهنی من مربوط به مفاهیم انتقادی و نگاه آسیبشناسانه نسبت به پدیدههای تاریخی، وضع انسان معاصر، جامعهای که در آن زندگی میکنیم و... است. بنابراین در بیشتر نمایشگاههایی که من گذاشتم، این دیدگاه انتقادی و آسیبشناسانه وجود دارد. من در هر نمایشگاهم سعی میکنم نقطه عطفی از کارهایم را به نمایش بگذارم. بنابراین در هر نمایشگاه چیزهای جدیدی کشف میکنم، اما نگاهی که گفتم در همه آثارم وجود دارند. حتی اگر طبیعت کار کنم، یا پرتره یا این اجساد را بکشم، اما بعضی از موضوعات ظاهر مطلوبتری دارند. ظرف مناسبی برای مفاهیم ذهنی من و همان نگاه انتقادی هستند، اما ٢٠-٣٠درصد هم نگاه خوشبینانه من است و امیدی که در ذهنم به هنر میبندم. یعنی این بخش از نقاشیهای من جنبه خوشایند زندگی است. انگار هنر بهعنوان یک عنصر واضح نجاتبخش زندگی بشر عمل میکند که البته در این نمایشگاه شاهد آن نیستیم».
«من چون نسبت به پدیدههایی که دور و اطرافم اتفاق میافتد حساسیت دارم، میتوانم هنرمندان را به سه قسمت تقسیم کنم: قسمت اول آدمهایی هستند که نسبت به پدیدههای اطرافشان، مسائل اجتماعی، تاریخی، سیاسی و... بیتفاوت هستند. گوشه آتلیههایشان کارهایشان را انجام میدهند و بحث فرم و زیباییشناسی برایشان مهم است. بعضی دیگر هستند که فقط با رویکرد فرمی و زیباییشناسی سوژههای مثبت زندگی را نگاه میکنند و به جنبههای مثبت زندگی علاقهمندند. با این کار میخواهند دیگران را به پیداکردن پاسخهای مثبت به مشکلاتشان ترغیب کنند، اما عده قلیلی هم هستند که به آسیبها میپردازند که من خودم را جزو آن عده قلیل میدانم و به آن سمت گرایش دارم. به این دلیل که فکر میکنم این اتفاق بدی است که یک تاریخ بگذرد، مثلا جنگی صورت بگیرد و در آینده بگویند چرا هنرمندان در آن زمان چیزی را ثبت نکردند و وقایع را با هنرشان انعکاس ندادند. البته من به دنبال تأیید دیگران نیستم، اما روی همرفته در این فکر هستم چیزی که من را بیشتر برانگیخته میکند، حساسیتهای من را دامن میزند و درنهایت به آرامش و قرار میرساند، این است که بتوانم مشکلات و آسیبها را انعکاس دهم. بنابراین برای این کار باید خودم را بیشتر یک «ناظر» تعریف کنم. وارد ماجرا نمیشوم. تنها ناظر آن هستم. این یکجور احساس مسئولیت است. احساس میکنم وقتی جایی چیزی را دیدم، حتما باید به شما هم نشان دهم. آن هم به شکل مستند، حتی اگر مثل طراحیهای این نمایشگاه ذهنی هم باشند، اما رفتار فیگورها، انعکاسدهنده مشکلات و حرفها و ماجراهایی است که در جهان اتفاق افتاده».
در ادامه با اشاره به آثارش در نمایشگاه اخیر اینطور ادامه میدهد: «انفجار دستمایه کار من بوده است، اما این انفجار به چیزی بیرون از خود اشاره میکند. در واقع یک ایماژ است. یک برخورد کاملا نمادین با چیزی که در جهان ما رخ داده. رنگ قرمز بار تراژیک را افزایش میدهد. به جای اینکه من مستقیما از خون یا از جراحت استفاده کنم، فیگور را با رنگ قرمز نشان میدهم، اما نکتهای ظریف در اینجا این است که من همیشه اگر نمایشگاهی برگزار کردم یا مجموعهای نقاشی یا طراحی را به نمایش گذاشتهام، سعی کردم خلأ موجود در این زمینه را به سهم خودم پر کنم. اصولا طی این سه، چهار دهه اخیر کمتر نمایشگاه یا مجموعهای از هنرمندی را دیدهایم که با کمترین امکانات و فقط استفاده از خط و فضایی شکلگرا آثاری را تولید کرده باشد که مانند یک تابلوی نقاشی به تمامیت رسیده است، چون همچین مجموعهای را نمیبینم، سعی میکنم خودم آن را انجام دهم».
همچنان مشغول گفتوگو با «داریوش حسینی» هستم. برخلاف فضای درگیر طراحیهایش درمجموعه «دیستوپیا»، شخصیت آرام و مهربانی دارد. چون در یکی از روزهای نمایشگاهش و در گالری درحال گپوگفت بودیم، حین صحبت بازدیدکنندههایی به گالری میآمدند. بعضیهایشان دوستانش بودند و اساتید مطرح نقاشی. برای سلام و خوشامدگویی گفتوگویمان قطع میشد و بعد از چند دقیقه صحبتمان را ادامه میدادیم. گاهی هم بچه گربه بازیگوش گالری با شیطنتهایش حرفمان را قطع میکرد. درحیاط گالری نشسته بودیم و هوای عصر گرم خردادماه دلپذیر بود.
به طور مشخص درباره آثارش در نمایشگاه «دیستوپیا» پرسیدم. اینطور گفت: «آن چیزی که من دنبالش بودم، این بود که یک شکل مخدوششده را با طراحی سالم نشان بدهم. تناقض و پارادوکسی که در این طراحیها وجود دارد، نشاندهنده آن است که هنرمند با یک فاصله به موضوعش نگاه میکند. به این معنی که دنیای شخصی هنرمند آن خطوط و شکل مخدوششده چیزی است که هنرمند دارد به آن نگاه میکند. یعنی دنیای شخصی من با چیزی که به آن نگاه میکنم، تفاوتهایی دارد. از طرفی اساتید گذشته غرب طراحیهای دقیقی دارند که اجراکاری شدهاند. از آثار «دومیه» تا «گویا» طراحیهایی هستند که قبل از اجرا اتود زده شده و بعد طرح نهایی را خیلی دقیق و با خطوط حسابشده اجرا کردهاند. کاری که من انجام دادهام، این است که با همان بداهگی که شامل طراحیهای احساسی میشود، کار کردم اما خطوطم دور از احساس هستند. جنس خطها ایستا است. طوری که حالت اجراکاری را تداعی میکنند. اگر من همین فضا را احساسی و با خطخطی بیان میکردم، شاید شما میگفتید که «اسکیس» هستند، اما تا بهحال هیچکس این را نگفته است. چون خطوط تمامیت دارند. فرم به تمامیت و قطعیت رسیده است. فارغ از جنبههای نمادین و زیباییشناسی، شما چیزی را تعریف میکنید که انگار جلوی شماست و آنقدر ملموس است که میتوانید دورش خط بکشید! خب دوست داشتم این کار را انجام بدهم. چون پیش از این وجودش را همیشه خالی دیدم». تابلوهای نمایشگاه طراحیهای «مونوپرینت» بودند که در ابعاد کوچک روی کاغذ «کالک» کار شده بود. درباره تابلوها و چیدمانشان هم گفتن این نکته را لازم دید: «در این نمایشگاه نوع قاببندی طراحیها طوری بود که بدون پاسپارتو ارایه شد. انگار دنباله فیگورها از زیر کادر بیرون ریخته و ادامه دارند. برای اینکه بیننده احساس کند دارد به یک نما و یک تصویر نگاه میکند اما در زمینههای مختلف. گویی یک تصویر داریم که از زوایای متفاوت از آن عکس میگیریم. برای همین است که بعضی از عناصر و فیگورها در قاب بعدی عینا تکرار شده».
به پایان روز و شروع شب نزدیک میشدیم و گفتوگویمان هم رو به اتمام بود. بهعنوان سوال آخر از او پرسیدم آیا به این معتقد است که طراحی نوعی درمان محسوب میشود؟ آیا از اینکه ذهنش را روی کاغذ پیاده میکند، احساس خوبی دارد؟
«یک احساس نیاز درونی است که شما وقتی به آن میپردازید، به آن نیاز درونی پاسخ دادهاید. مثل وقتی که تشنه میشوید و آب مینوشید یا مثل نفسکشیدن. من اگر یک روز نقاشی نکنم، روی آرامشم تأثیر میگذارد، ولی این امکان هست که روی مخاطب شکل درمان بگیرد. وقتی آدمها آثار هنری را میبینند و از آنها لذت میبرند، احساس میکنند هنرمند روح بیدار جامعه است. میخواهد چیزی را بگوید که درون آدمهاست. نوعی التیام ذهنی است یا مثلا وقتی به کنسرت میروند، اگر خواننده خوب آواز نخواند، انگار خودشان را خراب کردهاند. چون هنرمند بهطور ناخودآگاه نماینده ما محسوب میشود. بنابراین اگر من این طراحیها را خوب بکشم، بیننده میگوید این همان چیزی است که من میخواستم بگویم. من خودم همین احساس را داشتم. وقتی کار اساتید بزرگ را میدیدم. احساس میکردم که انگار من آنها را کشیدهام».صحبتمان به پایان رسید و از زمانی که در اختیارم گذاشته بود، تشکر کردم.
تم و تکنیک در خدمت تجربه زیسته
«داریوش حسینی» هنرمندی پرکار و صاحب اندیشه است. او نقاشی و طراحی را در کنار هم ادامه میدهد و در هر دو به دنبال کشف امکان هنری جدید است. خلق فضایی زیباییشناسانه همراه با کشف و شهودی شخصی در هر یک از مجموعههای به نمایش گذاشتهشده او به چشم میخورد. وی دانشآموخته کارشناسی ارشد رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا و تا سال ٩٠ مدرس و عضو هیأتعلمی همین دانشکده بوده است. او سابقه شرکت در ٣٥ نمایشگاه گروهی و ٩ نمایشگاه انفرادی، حضور در بیش از ٨ دوره کارگاه عملی نقاشی را دارد. «حسینی» در نخستین سمپوزیوم بینالمللی نقاشی قشم نیز شرکت و داوری پنج دوره سالانه و ملی را برعهده داشته است. او نقاشی و طراحی را به موازات یکدیگر پیش برده است و در هریک کوشش داشته تا با طرح موضوعات مختلف فرم و محتوا را گسترش دهد. «حسینی» در دورههای گوناگون هنری خود تجربهگریهای متفاوتی را نیز انجام داده است. در دورهای کارهای «آبستره» ذهن او را درگیر کرده و درمقاطعی موضوعات اجتماعی و فیگوراتیو. نکته برجسته هماهنگی موضوع با تکنیک و بیان هنری هنرمند درتمامی مجموعههاست. «داریوش حسینی» براساس دغدغههایش در تفکر طراحیهای خود از هنرمندان بزرگی مانند «رامبرانت»، «دومیه» و «دگا» تأثیر گرفته است. با آنکه این تأثیر هم در فرم و هم در بیان هنری او وجود دارد اما «حسینی» به خوبی توانسته است دستخط شخصی خود را بهعنوان نشانه مشخصه درهر مجموعه پررنگ سازد.
در دیگر نمایشگاهها موضوع و تم و نگاهی که هنرمند به آن دارد، آثار را شکل داده است. «حسینی» در آفرینش آثارش، خود را تنها به تفکر در باب «زیباییشناسی هنری» محدود نکرده است. او خود را هنرمندی با رویکرد «مفهومی- انتقادی» میداند که اتقاقات و تجربیات زیستهاش در انتخاب تم و تکنیک کار بسیار اهمیت دارد. این نگاه برآمده از تجربه زیستی و موقعیت هنرمندی است که با حساسیتهای فردی به رویدادها مینگرد. آثار او گاه تراژیک و گاه دکوراتیو میشود. همچنین در آثار او میتوان حضور اسطورهها، موتیفها و فضاهای باستانی را دید. بیشک اسطورههای حاضر در ذهن هنرمند امروزی کارکرد «مفهومی- فرمی» دیگری در هنگام خلق اثر هنری مییابد.
او نقاشی است که با تجربه سبکها و تکنیکهای گوناگون به خوبی موفق به تلفیق سبکها شده است. این نکته را در سه نمایشگاه او در سالهای ٨٥، ٩٠ و ٩٣ در گالری «طراحان آزاد» میتوان دید.
«دیستوپیا» عنوان نمایشگاه اخیر «داریوش حسینی» است که در آن هنرمند نگاهی انتقادی و آسیبشناسانه به محیط اطراف خود دارد. «حسینی» دراین نمایشگاه مجموعهای از طراحیهای فیگوراتیو خود را به نمایش گذاشت که در آنها فیگورهای معلق در فضا با طراحی حسابشده روایتی از خشونت و فروپاشی را به بیننده ارایه میدهند.
این نمایشگاه با سه نمایشگاه پیشین او در «طراحان آزاد» تفاوت فرمی دارد، اما از نظر تکنیکی با نمایشگاهی که ١٠سال پیش در گالری «لاله» با استفاده از متریال «کربن» برگزار کرده بود، بسیار نزدیک است. نوع نگاه و تم مورد توجه او که با رویکرد انتقادی به جامعه، تاریخ، رویدادها و انسانها مینگرد، تغییر چندانی نکرده است. هرچند در هرمجموعه «حسینی» خود را ملزم به تکرار یا گسترش فرمی همان آفریدههای پیشین نمیداند و در هر مجموعه به دنبال جستوجوگریهای هنری خود است.
«حسینی» هنرمندی است با دغدغههای انسان امروزی که نگاه موشکافانه و نقادانه او را میتوان در آثارش دنبال کرد. او بیادعا خود را ناظر و گاه آسیبخورده حوادث میداند و هنر را تنها زبان گویا و اثرگذار برای خود میداند.
- 9
- 4