«آنچه امروز به تنهایی انجام میدهم فردا برای مردم آشکار خواهم کرد و آنچه اکنون با یک زبان میگویم فردا با زبانهای بسیار خواهند گفت.»
در یک نمایشگاه تابلویی میبینیم که نظرمان را جلب میکند. در یک خیابان ساختمانی است که با بقیه فرق دارد. فیلمی ساختهشده که با علاقه آن را بارها نگاه میکنیم یا کتابی که حاضریم چند بار آن را بخوانیم؛ چون تاثیرگذارند. اما این تاثیرگذاری از کجا میآید؟ اساسا شکلگیری یک اثر هنری چگونه است؟ چه راهی طی میشود و چه بر هنرمند میگذرد که حاصلش میشود آن تابلو، آن فیلم یا آن کتاب. ما همیشه انتهای یک اتفاق را میبینیم و از رنجی که بردهشده بیخبریم! مارسل پروست در کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته» میگوید:
«ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت میبریم، اما نمیدانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شدهاند؟ به قیمت چه بیخوابیها، چه گریهها، چه خندههای عصبی، چه کهیرها، چه آسمها، چه صرعها و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر، بدتر است.»
در بهترین حالت شاید وقتی شانس بیاوریم و صاحب اثر را ببینیم، بتوانیم از او درباره اثرش بپرسیم. که این همیشه اتفاق نمیافتد. اما گالری «آ» این امکان را برای ما فراهم کرده و پروسه ایجاد چند اثر هنری را برایمان تعریف میکند. پروژهای از گالری «آ» با نام «پروسه» که با رفتن به آنجا علاوه بر دیدن اثر هنری، با خواندن برگهای که کنار آن نصب شده و همچنین دیدن اتودها و مراحل مختلف طی شده، به این سوالتان پاسخ داده خواهد شد که داستان این اثر چیست و هنرمند چه راهی را برای رسیدن به آن رفته است. با دانستن این مسیر طی شده حتما بیشتر از زمانی که نتیجه نهایی را میبینیم شگفتزده خواهیم شد. ارتباط بیشتری با آن اثر برقرار میکنیم و شاید با نگاه دقیقتری به اثر نگاه کنیم. نکته جالب توجه در بررسی پروسه آثار، این است که در همه آنها چیزی به نام «اتفاق» یکی از عوامل اصلی روند شکلگیری بوده. اینکه هنرمند خود را آزاد گذاشته است تا اتفاقهای جدید و حتی غافلگیرکننده به او کمک کنند. گاهی این اتفاقات پیشبینی نشده، حتی مسیر او را تغییر دادهاند، اما همیشه به آنها بهعنوان نکته مثبت و پیشبرنده نگاه کرده است.
درباره اینکه چطور مجموعه حاضر شکل گرفت و به این طریق ارایه شد، «مرتضی آکوچکیان» یکی از برگزارکنندگان نمایشگاه اینگونه برایمان توضیح داد: «ما میخواستیم نمایشگاهی با موضوع طراحی برگزار کنیم. در اتاق فکر گالری تصمیم گرفته شد به طراحیها و اتودهایی بپردازیم که به یک اثر کامل تبدیل شدند و اینکه فکر کردیم اگر صرفا طراحی برای رسیدن به نقاشی باشد، خیلی محدود میشود و ما اگر سر وقت رشتههای دیگر هم برویم، خروجیهای مختلفی خواهیم داشت، تنوع و گوناگونی بیشتری هم پیدا میکند و جذابیت کار بالاتر میرود. درواقع دغدغه خود ما همیشه این بوده که یک اثر هنری در چه بستر زمانی و فرهنگی شکل گرفته و همیشه اثر هنری به بخشهای شخصی و درونی هنرمند وصل است و هیچوقت بهطور کاملا مستقل و انتزاعی نمیتواند بررسی شود و آنها هم در سرنوشت یک اثر تاثیر گذارند. این بود که این ایده شکل گرفت و بعد در رشتههای مختلفی، از اثر هنری صرف بگیرید تا دیزاین، مانند معماری، فونت دیزاین، فشن دیزاین داریم و غیره این پروسه را دنبال کردیم. برای اینکه بفهمیم چه چیزهایی بر دیزاینر یا هنرمند تاثیر گذاشته، حتی چه بیراهههایی رفته است.
چون برای یک اثر هنری شما لزوما یک ایده را در یک فرمول نمیگذارید و به یک خروجی برسید و قطعا مسیرهای مختلفی میروید و حتی در هر سطح تجربهای که باشید ممکن است زمانهایی احساس کنید که این مسیر جواب نمیدهد و باید این ایده را کنار بگذارید و چندسال بعد دوباره انجامش دهید. این کلیتی بود که ما رفتیم و این کار شکل گرفت.» اما درباره اینکه آیا برای نخستینبار این کار انجام شده یا قبلا تجاربی نظیر آن بوده است، میگوید: «در بخش دیزاین گاهی این اتفاقات میافتد، چون بهخصوص در گرافیک یا حتی طراحی صنعتی شما میتونید مراحل شکلگیری یک اثر و روند پروسه را رصد کنید. ولی اتفاقی که اینجا افتاده این است که در کنار آن رشتهها نقاشی و طراحی صحنه هم داریم، پیش از این تجربههای ناتمامی با این موضوع بوده. نمیتوان ادعا کرد که این کار برای نخستین بار انجام شده، اما چون برای ما بخش پژوهشی ماجرا خیلی مهم بود، من خاطره مشترکی ندارم که قبلا این کار انجام شده.»
«مرتضی آکوچکیان» و «آسیه مزینانی» در بیانیه این نمایشگاه اینطور نوشتهاند: «پروسه؛ در تلاش است تا به دور از اصالت دادن به اثر و فارغ از رفتار ارزشگذارانه بر اثر هنرى، به شيوههاى تفكر و فرآیند آفرينش هنرى بپردازد. پروسه، فضاى خصوصى ميان هنرمند و اثر است كه به صورت معمول، توسط مخاطب، رويت نمىشود. اين پروژه در پی مرئیكردن آن راه دشوارى است كه هنرمند هنگام آفرينندگى، به تنهايى طى مىكند؛ مسيرى كه برخلاف اثر هنرى، سویه عمومى ندارد. پروسه اين بار برخلاف عادت هميشگى، نهتنها رشتههاى مرسوم هنرهاى تجسمى كه ديگر رشتههاى هنرى را نيز مورد مطالعه و بررسى قرار داده است تا در فضايى بينامتنى، انگارههاى گوناگون از خلق هنرى را واكاوى كند.
بدان اميد كه محدوديتها و روشهاى اجرايى ویژه هر مديا، باعث ايجاد تصور جديد و تازهاى از مراحل آفرينش در ذهن مخاطب شود. از سوى ديگر، گردآمدنى از اين دست شايد بتواند فاصله ميان هنرمندان رشتههاى گوناگون را حتی شده اند كمى كوتاهتر كند و سبب شود مخاطب فارغ از اثر هنری نهایی، تا حد امکان با جهان و زیست هنرمند مواجه شود. اين نمایشگاه سعى دارد به لايههاى اوليه آفرينش هنرى بپردازد و سازوكار پنهان نظام آفرينندگى را مورد مطالعه قرار دهد؛ شايد كه نهيبى باشد به آنان كه عجولانه، لزوم پروسهمند بودن خلق هنرى را ناديده مىگيرند. اميدواريم تماشاى اين مجموعه وجوه تازهای به آداب آفرينش هنرى مرسوم بیفزاید و بر نقش اندیشه و تفکر در پروسه خلق هنری تاکید کند.»
این پروژه در دو مرحله ارایه شده است؛ مجموعه نخست از ٢٣ تیر تا ٣ مرداد ماه با حضور آثاری از «امیر اثباتی، آراپیک باغداساریان، علی پزشک، محمد طلوعی، محمدحسین عماد، نیما مجلسی، نزار موسوینیا، مهر آرا مولوی و مهدی وثوقنیا» برگزار شد و مجموعه دوم از ٦ تا ١٧ مرداد ماه در این گالری ارایه شده است. هنرمندان مجموعه دوم «برنا ایزدپناه، پویا پرهیزکار، سهیل دانش اشراقی، علی ذاکری، امیرحسین قدسی، فرشاد مهدیزاده، احمد بطحایی، رضا ندیمی و بیژن نعمتی شریف» هستند که سعی میکنیم درباره چندتایشان بنویسیم.
برای آهنگ دلخواهت باید بگذاری انگشتانت خونآلود شوند...
اما برای دیدن این مجموعه باید به خیابان كريمخان، ابتداى عضدى (آبان جنوبى)، كوچه ارشد، شماره ٧ بروید. از در قهوهای رنگ ساختمان که وارد شوید، میتوانید چند دقیقهای از این گرمای خرماپزان تهران به حیاط با صفای آنجا پناه ببرید، کمی بنشینید و نفسی تازه کنید. بعد از آن در انتهای راهرو از پلهها بالا بروید و وارد سالن اول گالری شوید. سمت راستتان عروسکهای مرحوم «بیژن نعمتیشریف» را میبینید. کسی که بیش از ٥٠عروسک خیمهشببازی ایرانی را طی سالهای ٦١ و ٦٢ بازسازی کرده است. شما در این مجموعه میتوانید مدلهای اولیه و اتودهای نیمهاجرا شده عروسکها را ببینید.
روی دیوار کناری، تابلوی بزرگ نقاشی قرار دارد که متعلق به «علی ذاکری» است. در فضایی با رنگ قرمز چشمنواز، مردی نشسته و «خار»ی مینوازد. مانند نی. کنار تابلو چند عکس، اتود، یک ساز «نی» و شاخهای با خارهای تیز همراه هم نصب شده. «ذاکری» اینطور روایت میکند: «فکر میکنم سال ٨٥ بود، بنا بود برای صحبت و دیداری به کارگاه خانم معصومه مظفری بروم.... بعد از احوالپرسی چشمم به دیواری افتاد که خانم مظفری یکسری اشیا و چیزهای معمولی که اگر زیر پایمان بیفتند، آشغال محسوب میشوند را روی دیوار نصب کرده بود. میان آن همه، چیزی که مرا به سمت خود برد، یک تکه چوب خشک شاخه یک گل بود، اما پر از خار. تمام مدت گفتوگوی آن روز تیغهای خار انگشتهای مرا به درد میآورد. دردی خودخواسته. صحبتها که تمام شد دوباره خار را سرجایش گذاشتم وخداحافظی کردم.
یکسال بعد وقتی انباری خانه را تمیز میکردیم یکسری دستههای خشک گل رز بهعنوان آشغال راهی سطل آشغال شدند. به جز یکی از آنها که خارهای تیزی داشت. مدتها آن خار با یک نخ روی بوم سفید بزرگی آویزان بود.... حدود یکسال بعد از آن دوباره خار آویزان روی بوم مرا به سمت خودش برد. از نخ آزادش کردم و مجموعهای از خار و دست عکاسی کردم... نمیدانم چند وقت بعدش، پرندهای را پیدا کردم، انگار مدتها از آخرین پروازش میگذشت. بیهیچ تکانی. مرگش خیلی غمگینم کرد. پرنده و خار با هم درآمیختند و شدند مجموعه عکسی از پرنده و خار.... چند وقت بعد خار روی بوم نبود. گذاشته بودم روی طاقچه کنار یک نی... تلاش کردم خار را درون نی فرو کنم... اما نشد... فکرم این بود که نیای را درست کنم که هرکس خواست آن را بنوازد، انگشتانش خونآلود شود. ناکام ماندم.... شاید یکسال بعد:
در حالی که روی یک بوم ١٨٠ در ٢٠٠ نقاشی میکردم، فیگوری را کار کردم و احساس کردم گوشه طاقچه نیازی به نی ندارد و میشود خودش نقش نی را بازی کند، قصه تمام بود. انسان درون نقاشی من، خود خار را مثل یک نی شروع به نواختن کرد و اسم کارم شد: «برای آهنگ دلخواهت باید بگذاری انگشتانت خونآلود شوند...».
حروفنگاری
اما همانطور که گفته شد این مجموعه فقط به بررسی یک اثر صرفا هنری نمیپردازد. در سالن دوم این گالری ماجرای فونت «سینما» را برایمان میگویند. این فونت ساخته «علی پزشک» است. «ماجرای فونت سینما از کتاب زرد مشکی شروع شد. فضای کار سینمایی بود و قرار بود عنوانها را با استفاده از نوشتههای پوسترهای سینمایی قدیمی، کلاژ کنم. اما تستهای اولیه خوب در نیامد....مدتی بعد از این پروژه، سفارشهایی از موزه سینما داشتم که بهانهای شد تا حروف استخراج شده را تکمیل کنم و به شکل فونت از این حروف استفاده کنم.کمی بعدتر هم همین فونت را برای نمایشگاه سرو نقرهای فرستادم. اما همیشه این فونت برایم مثل یک کار ناتمام بود و انسجام کافی را در آن نمیدیدم... تصمیم گرفتم روی این موضوع بیشتر کار کنم. تا اینکه فرصت متمرکز چند ماههای پیدا کردم و حروف را هماهنگ و روتوش کردم و کاراکترها و ترکیباتی را اضافه کردم تا به نظرم یک کار قابل ارایه و عرضه عمومی شد. البته هنوز هم مطمئن نیستم کارم با این حروف تمام شده باشد.»
«برنا ایزدپناه» هم تایپفیس «لالهزار» را ایجاد کرده، که میگوید این کار حاصل همکاریاش با شرکت گوگل فونت در سال ١٣٩٤ است. او میگوید: «لالهزار با الهام از شیوه نوشتاری که بهویژه در پوسترها و تبلیغات ژانر سینمایی فیلمفارسی استفاده میشده، سعی در ایجاد فضایی دوستانه و غیررسمی دارد. هدف از طراحی لالهزار بازسازی مو به موی این شیوه حروفنگاری نیست و تلاششده تایپی کاربردی و مدرن با قابلیت پشتیبانی کامل از زبانهای فارسی، عربی و اردو باشد... همچنین سعی بر این بوده که فرم سیال و پرتحرک نوشتار فارسی در یک تایپفیس مدرن پیاده شود.»
رویای شگفتزدگی مخاطب
«سهیل دانشاشراقی» متولد ١٣٦٣، کاریکاتوریست، گرافیست، طراح انیمیشن، طراح بازیهای رایانهای و گیتاریست است و جوایزی را در جشنوارههای خارجی کسب کرده. در این مجموعه و در بخشی که مربوط به او است، چند نمونه از تصاویر آثارش به همراه اتودها و طرحهای اولیه را میبینیم. این تصاویر مربوط به طرحها و تصویرسازیهای پیشتولید فیلم «کرامپوس» است که او طراحی کرده. «کرامپوس» موجودی در تضاد با بابانوئل است که بچههای بد را در شب کریسمس تنبیه و مجازات میکند. «شعبده و جادو چیزی است که مرا در تمامی دوران زندگی به خود جذب کرده است. سادهتر بگویم؛ بهتزده کردن اطرافیان و دیدن شگفتزدگی مخاطب شعبده حظ بالایی دارد. سینما تنها ابزار رویایی من برای رسیدن به این حس است.
برعکس چیزی که از سروشکل و نوع کارهایم پیداست، من از علی حاتمی شروع کردم و سینمای آن دوره ایران. بعدها سینمای هالیوود اضافه شد و باقی قضایا... در مجموع تعداد ٤٤٠ طرح و ایده، در مدت زمان کم و فشرده، برای این فیلم کار کردم که اکثر آنها در فیلم دیده میشوند. این طرحها روند و سیر رسیدن به یک فضای خاص، صحنه، حس و حال یا یک شخصیت را نشان میدهد. وفاداری به متن، کشف هزارتوهای ذهن و تصویرکردن تخیل کارگردان و چسباندن همه اینها به یکدیگر، مهمترین رسالت یک طراح هنری است. شاید در این راه، عواملی دور از فضای شخصی و ذهنی خود طراح باشد، اما هدف نهایی تنها یک چیز است: «ایجاد لحظه سحرآمیز و آنِ جادویی و زیبا
برای بیننده.»
داستان لنج غولپیکر و مرد تبعیدی
در سالن اول، اثر جالب توجه دیگری هم بود. یک اثر چیدمان مربوط به «امیرحسین قدسی». این چیدمان در اصل مربوط به طراحی صحنه فیلم «اژدها وارد میشود!» ساخته مانی حقیقی است. باید کشتی بزرگی ساخته میشد که پروسه ساخت آن و لوکیشن فیلمبرداری داستان جالبی دارد.
«ایده اولیه فیلم اژدها وارد میشود در ذهن مانی حقیقی آرامستانی بود که زمینش هر بار که جنازهای را در خود جای میداد، میلرزید.
اولبار در سال ١٣٩٢ تصمیم گرفت که فیلمنامهای براساس این ایده بنویسد. فیلمنامهای با نام «شن جن ین». حدود یکسال پیش از آغاز ساخت فیلم مانی حقیقی طرح اولیهای را که نوشته بود با من مطرح کرد. فرصت مغتنمی که تجربهاش برای من بسیار وسوسهانگیز بود. عناصر اصلی طرح، کویر و آرامستان و یک کلبه بودند. به جای کویر، جزیره قشم را پیشنهاد دادم. عکسهایی از جزیره قشم را به مانی حقیقی نشان دادم و راهی قشم شدیم. در مدت اقامتمان در قشم و جستوجو برای لوکیشنهای مناسب، هر روز کشتیها و لنجهای بسیاری میدیدیم. همان جا بود که به ذهنمان رسید به جای کلبه، یک لنج غولپیکر را جایگزین کنیم. در اینباره بسیار گفتوگو کردیم و دست آخر هر دو باور کردیم که انگار لنج از اول بوده و داستان در جزیره اتفاق افتاده است. البته تازه این ابتدای راه بود.
باید ایدهای را که با آن همه گفتوگو و تبادلنظر یافته بودیم، اجرا میکردیم. آن هم در دل جزیرهای که امکاناتش بسیار محدود بود. آن لنج غولپیکر باید سروشکل واقعی مییافت. بلافاصله با گروهم آماده ساخت لنج شدیم. با محدودیتهای مالی و زمانی که پروژه درگیرش بود. ما مسألهای ساخته بودیم که حل کردنش کار سختی بهنظر میرسید.
در واقع لنجها بسیار گران هستند و چیزی در حدود یک تا یکونیممیلیارد تومان قیمت دارند. ارزشی برابر ساخت یک فیلم سینمایی در آن سالها. از سوی دیگر ساخت هر لنج لااقل به دوسال زمان نیاز دارد. لنجی که ما در ذهن داشتیم ابعادی بزرگتر از لنجهای معمولی داشت. تمام راهها و زیرساختهای لازم برای اجرای ایده باید از هیچ به وجود میآمد. به تمام لنجسازیها و صنایع وابسته لنجسازی سر زدیم. تمام امکانات لازم برای حملونقل و ساخت کشتی را مورد بررسی قرار دادیم. در مدت یک هفته چندین کیلومتر جاده ساختیم و بالاخره توانستیم لاشه اولیه لنج را با استفاده از امکانات محدود حملونقلیمان به محل لوکیشن برسانیم. لاشه را چنان که میخواستیم توسعه دادیم و حالا نوبت به کهنهکاری و تزیینات بیرونی و داخلی لنج رسیده بود. چوبی که برای ساخت سازه اولیه استفاده کرده بودیم با چوب متداول ساخت لنجها متفاوت بود. میخی که در ساخت لنجهای واقعی استفاده میشد بسیار گران بود، در نتیجه ما با تشتک نوشابه میخی شبیه لنجهای واقعی ساختیم.
از این دست جایگزینیها برای باورپذیرکردن فضا و نزدیکشدن به واقعیت، بسیار داشتیم. لنج برپا شده بود و حالا باید لایههای مختلف زندگی همه آن شخصیتها، از متولی قبرستان تا مرد تبعیدی که در کشتی زیسته بودند به وجود میآمد و اضافه میشد.
از آنجا که مانی حقیقی تصمیم گرفته بود در طول ساخت فیلم از جلوههای ویژه کامپیوتری استفاده نکنیم، لنج به نحوی ساخته شد که قابلیت اجرای تمامی ایدههای کارگردان مانند زلزله و بر دار آویختهشدن مرد تبعیدی را در خود داشته باشد. نشدنها و شدنهای بسیاری را از سر گذراندیم تا بالاخره شد آنچه باید میشد. آن تصویری که من و مانی حقیقی در ذهن ساخته بودیم حالا پیش چشممان بود. پروسه طراحی صحنه فیلم اژدها وارد میشود تنها قصه آن لنج غولپیکر که یک مرد تبعیدی زندگیاش را با زغال بر تن چوبیاش حک میکند نیست. علاوه بر کشتی، لوکیشنهای دیگر نیز باید به همان سبک و سیاق آماده میشد. خانه الماس با آن ماهیهای آویزان و حوض خون و استودیوی گلستان و... آن هم در زمانهای میانه ده چهلم شمسی! اینچنین بود که چندین گروه به صورت همزمان درحال ساخت و اجرای صحنهها بودند. بالاخره همه چیز جای خود را بازیافت و حالا دیگر همه عوامل در تلاش بودند تا فیلم به بهترین نحو ممکن ساخته شود.»
- 12
- 3