روز سوم جشنواره روز فیلمهایی بود که بسیاری در انتظار تماشایشان بودند. هم تماشاگران و هم منتقدان منتظر بودند تا ببینند که صفی یزدانیان بعد از فیلم زیبای «در دنیای تو ساعت چند است؟» چه کرده و در «ناگهان درخت» آیا میخواهد بار دیگر موفقیت فیلم نخست را تکرار کند؟ همچنین در این روز فیلمهای رضا میرکریمی «قصر شیرین» و بهرام توکلی «تختی» نیز به نمایش درآمد. کارگردانها و فیلمهایی که بسیاری چشم انتظارشان بودند. اما آیا انتظارها با دیدن این فیلمها برآورده شد؟
ناگهان درخت؛ نوستالژی و دغدغههای شخصی
دومین فیلم صفی یزدانیان، فیلمی روانکاوانه با مایههای لاکانی (منسوب به ژاک لاکان، فیلسوف و روانکاو فرانسوی) است که شباهتهای تماتیک و فرمی زیادی به فیلم اولش «در دنیای تو ساعت چند است» دارد. این فیلم نیز جنبههای اتوبیوگرافیک پررنگی دارد و یزدانیان در اینجا نیز همانند فیلم قبلیاش دغدغههای شخصی و ارتباط تنگاتنگ و عمیق خود با مادرش را تصویر کرده تا حدی که آن را به مادرش تقدیم کرده است.
انتخاب راوی اول شخص که به سبک فیلمهای کلاسیک شکل اعتراف گونه دارد این امکان را به یزدانیان داده که همانند وودی آلن به روانکاوی شخصیت محوری فیلم و تراپی او بپردازد. در آغاز فیلم فرهاد (پیمان معادی) را در دفتر یک روانکاو زن میبینیم که از زندگی خود در دورههای مختلف، از خاطرات تلخ و شیرینِ دوران کودکی، از ترسها و نقطه ضعفهایش که از کودکی با او بودهاند، از ارتباط عاشقانهاش با مهتاب، از تلاشاش برای فرار از کشور و به زندان افتادن و بازجوییهایش و از ارتباط تنگاتنگ و عمیقاش با مادرش، از آرزویش برای بچه دار شدن و تشکیل خانواده و مخالفت همسرش با روانکاو سخن میگوید.
ظاهراً یزدانیان اسیر دغدغههای شخصیاش است که دست از سر او برنمی دارند و او با ساختن این فیلمها میخواهد خود را از شر آنها خلاص کند. فیگور مادر آنقدر در این فیلم قوی است که بر شخصیتهای دیگر فیلم از جمله خود فرهاد و همسرش مهتاب سایه انداخته است. به نظر من این رویکرد روانکاوانه، ساختار روایتی فیلم «ناگهان درخت» را ساخته و ضعف و قوت فیلم از همین جا برمی خیزد.
روایتی بشدت شخصی که در آن بسیاری از دلبستگیهای ادبی، سینمایی و موسیقایی یزدانیان از فیلمهای کاساوتیس گرفته تا چهارصد ضربه تروفو، اشکها و لبخندها، اشعار لورکا با صدای شاملو، کتاب بیلی وایلدر از انتشارات پنجاه و یک و تاریخ سینمای آرتور نایت تا ترانههای عاشورپور را میبینیم و میشنویم که در واقع سادهترین و دم دستیترین ابزار برای معرفی یک شخصیت و بک گراند فرهنگی و سیاسی اوست. برخلاف «در دنیای تو ساعت چند است»، ساختار این فیلم چندان منسجم نیست و چفت و بست محکمی ندارد. قابهای ثابت و پلان سکانسهای طولانی که فرهاد و مهتاب یا مهتاب و مادرش در آن ایستاده یا نشستهاند و در مورد آرزوها یا خاطراتشان حرف میزنند، بیشتر متظاهرانه و کسالت آورند و نقشی در پیشبرد داستان ندارند.
خاطره بازی و نوستالژی زمانها و مکانهای از دست رفته از طریق ورق زدن آلبوم عکسهای خانوادگی نیز هیچ کارکرد دراماتیک یا روانکاوانه در فیلم ندارند و صرفاً بیانگر حسرتهای زنی از طبقه بورژواست. مشکل دیگر فیلم این است که شخصیت فرهاد در این فیلم، برخلاف فرهادِ فیلم قبلی او، شخصیتی سمپاتیک نیست و ما با او و دغدغهها و نگرانیهایش همذات پنداری نمیکنیم و بخشی از این نارسایی به تفاوت سبک بازی علی مصفا در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» و دیوانه بازیها و مشنگیهای او و بازی خشک و عصا قورت داده پیمان معادی در این فیلم برمی گردد.
ملودرام جادهای «قصر شیرین»
«قصر شیرین» رضا میرکریمی، فیلمی جادهای با مایههای ملودراماتیک است در مورد مردی بهنام جلال (با بازی خوب حامد بهداد) که مردی تندخو، خشن و لجباز است که همسری را که از او جدا شده از دست داده و فیلم از جایی شروع میشود که او برای فروش اتومبیل همسرش به سراغ خانواده او میرود و مجبور میشود بچههایش را که نزد مادرشان زندگی میکردهاند بردارد و با آنها راهی سفری دراز در جاده شود.
جذابیت و کشش فیلم در این است که ما اطلاعات زیادی در مورد شیرین و جلال و گذشته آنها نداریم و در طول سفر و رویدادهایی که پیش میآید بتدریج رازهای زندگی آنها بر ما آشکار میشود. اینکه شیرین به دروغ به فرزندانش گفته که پدرشان جلال قصری دارد که میخواهد آنها را به آنجا ببرد. اینکه شیرین با مردی در کار پرورش گُل شریک بوده که آن مرد به او نظر داشته است یا او به جلال اجازه داده که قلب زندهاش را بعد از مرگ به بیماری دیگر ببخشد. جلال نه تنها با برادران و خواهر همسر سابق خود تفاهم و سازگاری ندارد بلکه رفتار تند و خشنی با فرزندان و همسر جدیدش دارد که به عشق پنهان جلال به همسر سابقاش حسادت میکند.
اما سفر و اتفاقهایی که در جاده میافتد باعث میشود که او بتدریج نرمخوتر شده و با وضعیت جدیدش کنار بیاید. فیلم ریتم بسیار دقیقی دارد که حاصل گفتوگو و مشاجره لفظی بین جلال و همسرش از یک سو (که بین ترکی و فارسی میلغزد) و شیرین زبانیهای دختربچه جلال از سوی دیگر و حرکت آنها در جاده است. سکانس جریمه شدن جلال در جاده بهخاطر داشتن سرعت زیاد و سکانس دعوا و زد و خورد او با برادران شیرین در جاده، از بهترین سکانسهای فیلم اند. «قصر شیرین» شباهتهایی از نظر داستان و موقعیتها به فیلم «فرزندان» الکساندر پین دارد اما شخصیت درونگرا و غمگین جلال و اتمسفری که میرکریمی پیرامون او ساخته، ویژگی متمایز فیلم اوست. به اعتقاد من «قصر شیرین» بعد از «امروز» بهترین فیلم میرکریمی تا امروز است.
یک فیلم درست و حسابی درباره «تختی»
بالاخره یک فیلمساز ایرانی موفق شد یک فیلم درست و حسابی زندگینامهای (بیوپیک) در مورد یک شخصیت تاریخی، ملی و ورزشی که حساسیت زیاد و روایتهای متعددی در مورد او و زندگی و مرگش وجود دارد، بسازد. تختی بهرام توکلی هیچ چیزی کمتر از فیلمهای شاخص ژانر ورزشی از نوع گاو خشمگین، کشتی گیر، راکی، محمدعلی یا مبارز ندارد. فیلمی که با استفاده از راوی دوم شخص روایت میشود که خود بهعنوان عکاس و گزارشگر در فیلم حضور دارد و شاهد پیروزیها و شکستهای تختی در عرصه زندگی و میدان مبارزه ورزشی و سیاسی است. راوی از همان ابتدا از رویکرد نسبی گرایانهاش در روایت زندگی تختی برای ما میگوید.
اینکه تختی را نمیتوان کاملاً شناخت و او دارد روایت خود را از زندگی یک قهرمان تاریخی ارائه میکند همانطور که بهروز افخمی روایت خود از زندگی (و بیشتر مرگ) تختی را ساخت و همانطور که علی حاتمی اگر فرصت مییافت که فیلمش را در مورد تختی بسازد چنین میکرد. فیلم با وصیتنامه تختی شروع میشود و صحنهای که او را درهم شکسته و افسرده و تنها در هتل آتلانتیک میبینیم، همان جایی که او با نوشیدن جام شوکران، به زندگی خود پایان داد. فیلم روایتی خطی و کلاسیک دارد و فیلمساز با استفاده از نماهای آرشیوی و تیتر خبری روزنامهها شکلی مستند به روایت خود داده و آن را باورپذیرتر کرده است.
با نمایی از چرخش محلول مرگ آور در لیوان آب در زمان حال به نمایی از کودکی تختی که در درون چاله آب دست و پا میزند و در حال غرق شدن است به گذشته میرویم و بعد دوباره به زمان حال و سکانس اول برمی گردیم در حالی که علت افسردگی و تنهایی این قهرمان را دریافتهایم. فیلمساز در خلق صحنههای گذشته موفق است. تاکنون چنین تصویر رئالیستی و تکان دهندهای از تهران قدیم و فقر و فلاکت زندگی مردم در هیچ فیلم ایرانی نبوده است.
فیلم نشان میدهد که چگونه این کودک نحیف که در دل سیاهی و نکبت بزرگ شده، با تلاش و پشتکار خود موفق میشود که از طریق ورزش و کشتی خود و خانوادهاش را از آن جهنم برهاند و به قله قهرمانی جهان برسد و محبوب قلب یک ملت شود. توکلی تنها روی زندگی ورزشی تختی و مدالهای قهرمانی او تمرکز نکرده بلکه رابطه او با مربیان کشتی، خانواده، دوستان و نزدیکان و دختری که عاشق اوست را نیز با دقت تحسین برانگیزی ترسیم کرده است. او تختی را جوانی محجوب، سر به زیر، صلح طلب و مردم دوست نشان میدهد که حتی جرأت نگاه کردن در چشم دختری را که عاشقانه دوستش میدارد ندارد.
او اهل هرزگی و عیش و نوش نیست، عرق نمیخورد، سیگار نمیکشد و همه دارایی خود را به مردم نیازمند میبخشد اما در نهایت قربانی حسادتها و خیانتهای دوستان و رقبای خود میشود و بهخاطر اعتقادات سیاسی ملی گرایانهاش و روابطش با مصدق و طالقانی تحت فشار قرار میگیرد و همه امتیازهایش را از دست میدهد. همه این شکستها به علاوه شکست در روابط زناشویی که متأسفانه به اندازه کافی در فیلم به آن پرداخته نشده و در سطح مانده، تختی را به شخصیتی افسرده و غمگین تبدیل کرده و او را به سمت خودویرانگی و خودکشی میراند.
کارگردانی و تسلط توکلی در ساختن صحنههای مسابقات ورزشی تختی بویژه مسابقه او با کشتیگیر امریکایی در المپیک ملبورن استرالیا تحسین برانگیز است، سکانسی نفسگیر که همه اجزای آن از شیوه تقطیع نماها گرفته تا حرکت دوربین و واکنشهای تماشاگران، گزارشگران ورزشی و مردمی که در وطن پای رادیوها نشستهاند و پیروزی تختی را انتظار میکشند، عالی ساخته شده است.
پرویز جاهد
- 16
- 2